تداوم و پویایی فرهنگی
دکتر جمشید بهنام
تیر ۱۳۸۸
ــ در مصاحبهها، عموماً تلاش ما مقایسهای است میان دیگاههائی که اهل فکر و اهل قلم جامعهمان ارائه میکنند، به ویژه در باره برخی موضوعات و مفاهیمی که در گفتمان عمومی نقش کانونی یافتهاند. در این شماره منظور ما پرداختن به مسئله محوری مدرنیته که برخی معادل فارسی آن را «تجددخواهی» مینامند.
در یکی از مصاحبههایتان (تلاش شماره ۲۳ تکاپوی فرهنگی در دوره رضاشاهی ۱۳۰۰ ـ ۱۳۲۰) شما «تلاشهای مستمر ایرانیان» از دو سده پیش را «در راه تجددخواهی» دانسته و میگوئید: «این تجددخواهیگاه مدرنیته، گاه مدرنیزاسیون وگاه توسعه نامیده شده است بدون آنکه تعریف درستی از مدرنیته یا تجدد مطرح باشد.» آیا اساساً ارائه تعریفی جامع و مانع که از اعتبار همگانی در میان اندیشمندان برخوردار گردد، وجود دارد یا اصلاً ممکن است؟
دکتر بهنام ـ مسئله این است که نوعی آشفتگی در ترجمه، درک و کاربرد مفاهیم غرب، مدرنیته، تجدد، مدرنیزاسیون و… وجود دارد که مانع از هر نوع آگاهی دقیق در این زمینه شده است. «مدرن» واژهای بسیار قدیمی در زبانهای اروپائی است به معنای جدید و کنونی. اما مدرنیته مفهومی است که از قرن نوزدهم به این سوی مطرح شده و حاصل تحولی است که در سیر تکوینی تمدن غرب در چند قرن اخیر پدید آمده و موجب پیشرفت آن تمدن گردیده است.
آشنائی با تمدن غرب در ایران، عثمانی و کشورهای عربی از اواسط قرن نوزدهم آغاز شد (با حمله ناپلئون به مصر و جنگهای ایران و روس) و از آن زمان ما شاهد تماس و آگاهی و مقایسه این کشورها با غرب هستیم. ابتدا گروهی از روشنفکران و زمامداران روشنبین به فکر تغییر افتادند و اقداماتی انجام دادند که «اصلاحات» نام گرفت (اصلاحات در ایران و تنظیمات در عثمانی) و سپس خواست تغییر (ترقی، شانژمان) به طور جدی مطرح شد، بدون آنکه تعریف آن روشن باشد. با آغاز سلطنت رضاشاه و ایجاد «دولت جدید» موضوع تجددخواهی مطرح شد و سیاست «تجدد آمرانه» دولت. واژه تجدد قبلاً در عثمانی رایج شده بود و از مفهوم «تجدید» و «تجدد» در فرهنگ اسلامی مایه گرفته بود. دهها سال است که ما ایرانیان این لفظ را بکار میبریم، بدون آنکه تعریف درستی از آن داشته باشیم. در فارسی تجدد به معنای نوکردن، امروزی شدن و غربی شدن است. و در نوشتههای امروزیگاه به معنای مدرنیته و مدرنیزاسیون.
خلاصه کنم: مدرنیته و تجدد دو مقوله مختلف هستند و نباید آنها را مترادف یکدیگر دانست. چنانکه گفتم، مدرنیته حاصل رویدادهائی است که در غرب پدیدار شده و زائیده دینامیسم درونی آن تمدن بوده است. اما تجدد حاصل ترکیبی است از فرهنگ ملی و فرهنگ غربی و شاید در آینده نزدیک فرهنگ جهانی. فعلاً ما آن را به معنای تغییر بر اساس تمدن غربی بکار میبریم و تعریف «جامع و مانعی» چنانکه خواستهاید وجود ندارد. تجدد گرایش به نوشدن است که در اثر برخورد با تمدن غرب پیدا شده و میخواهد در زمان کوتاه همه چیز را دگرگون کند. نیاز به غرب دارد و در عین حال میخواهد خود بماند و هویت خویش را حفظ کند. این تجدد را میتوان آغازی برای سکولاریسم دانست و نخستین آثار آن عبارتست از ایجاد نهادهای اجتماعی، اقتصادی، ایجاد طبقات جدید، تحرک اجتماعی، تغییر رفتارهای خانوادگی و اجتماعی، روابط زن و مرد، جای زن در جامعه و سرانجام نشانههائی از یک جامعه مدنی در حال تکوین.
ــ در همان مصاحبه و در اثر خود «ایرانیان و اندیشه تجدد» بر این نظرید که «تجدد برای ایرانیان مترادف با خواست تغییر بوده است.» ارزیابی شما از جامعه ایرانی این است که «در هر حال دگرگونیهای بسیار یافته و انگیزه تغییر در میان ایرانیان روز افزون بوده است.» با این تعبیر باید ایران را جامعهای پویا ـ نه ایستا ـ ارزیابی کنیم. اما روشن است که چنین ارزیابی از تصویر ناشادی که عموم اهل نظر از کشور میدهند و از شکوههای آنان از عقبماندگی همه جانبه جامعهمان، بسیار فاصله دارد. این اختلاف نظر را چگونه توضیح میدهید؟
دکتر بهنام ـ در این سؤال شما به دو موضوع اشاره کردهاید، اول: تغییر و دوم: معنای جامعه پویا و ایستا.
«تغییر» یعنی گذار از حالتی به حالت دیگر. یعنی به گونهای دیگر شدن. گاه این تغییر آرایش جدیدی از عوامل متشکله قدیم است وگاه نوآوری و احیا در عین استمرار و تداوم و گاهی به معنای زدودن آنچه که زیانآور است و بهتر کردن وضع جامعه در چهارچوب فرهنگ ملی و یا با کمک گرفتن از فرهنگهای دیگر.
باید میان «تحول اجتماعی» و «تغییر اجتماعی» نیز تفاوت قائل شد: تحول اجتماعی عبارتست از مجموع دگرگونیهائی که یک جامعه در زمان بلند با آن روبرو میشود. یعنی زمانی که از دوران زندگی یک نسل بیشتر است و یا چند نسل. اما تغییر اجتماعی عبارتست از تغییراتی که قابل رؤیت است، در زمان کوتاه و یک فرد میتواند در زمان زندگی خود شاهد بوجود آمدن و گسترش آن تغییرات و سرانجام آن باشد. البته این تغییر غیر از رویدادهائی است که به طور اتفاقی و در زمان بسیار کوتاه پدید میآیند. این تغییر شروطی هم دارد: باید نوعی دوام و استمرار داشته باشد. باید هدف آن دگرگونی در راه ترقی و به جلو باشد و مانند آن. تغییری که حاصل آن بازگشت به گذشته باشد تغییر به حساب نمیآید.
در جهان سوم تغییر به معنای از قدیم به جدید روی آوردن نیست، بلکه قبول یک فرهنگ بیگانه است و اختلاط و پیوند آن با فرهنگ خودی. بنابراین صحبت از قدیم و جدید نیست، بلکه سخن از فرهنگ ملی و فرهنگ بیگانه است.
باید اضافه کنم که امروز در بعضی جوامع و یا در میان بعضی از گروههای این جوامع هنوز اعتقاد به بازگشت به گذشته (سلف) و اعتدال قدیم و گذشتههای درخشان وجود دارد. اما در باره این مطلب که جامعه ایران را باید ایستا یا پویا ارزیابی کنم؛ باید بگویم که این بحث مدتی دراز میان مردمشناسان و جامعهشناسان وجود داشت و عادت بر این بود که میان جوامع عقبمانده و جوامع پیشرفته قائل به تفکیک باشند و علت آن را نیز ایستائی جوامع قدیمی و پویائی جوامع جدید بدانند. اصطلاحاتی چون جوامع سرد و گرم، یا جوامع بیتاریخ و جوامعی که در جریان تحولات تاریخی قرار دارند، مطرح بود و اصولاً جوامع قدیم را فاقد دینامیسم درونی لازم میدانستند. عقاید جدید خصوصاً افکار جامعهشناسان «مکتب دینامیک اجتماعی» بر این اساس مبتنی است که همه جوامع دارای دینامیسم هستند. اما عواملی چون دخالت کشورهای خارجی، استعمار، تجارت بینالمللی و یا بیلیاقتی و عدم آگاهی زمامداران و یا نیروی مذهب مانع از تظاهر دینامیسم درونی میشود و در نتیجه تغییرات در بعضی از جوامع زودتر و گستردهتر و در برخی دیگر دیرتر و محدودتر پدیدار میشوند.
غالباً به دینامیسم برونی و اخذ تمدن خارجی توجه میشود و به نظر اکثریت روشنفکران این امری ناگزیر است. اما کسانی هم به احیا فرهنگ قدیم اعتقاد دارند. ژرژ یالاندیه (Georges Balandier) جامعهشناس فرانسوی این نظرها را آشتی میدهد. به گمان او باید از دینامیسم برون و درون در عین حال استفاده کرد. مسئله اساسی ایجاد بهترین ترکیب ممکن میان این دو است.
ــ شاید ضروری باشد، اندکی بیشتر روی این «خواست و انگیزه تغییر» در میان ایرانیان تأمل کنیم. سرچشمه پیدایش این خواست و انگیزه کی، کجا و چگونه بوده است؟ خواست و انگیزه تغییر در کدام جهت؟
دکتر بهنام ـ مدت چند قرن جامعه ایرانی در انزوای خود میزیست و از فقر و استبداد سلطنت و دخالت بیگانگان رنج میبرد. از آنچه در جهان میگذشت بیخبر بود. هر نوع تغییر در نظر او امری ناشناخته و غریبه و بیگانه بود و موجب بیم و وحشت. از زمان جنگهای ایران و روس در زمان سلطنت فتحعلیشاه رفت و آمد با کشورهای همسایه مانند روسیه و عثمانی آغاز شد و کسانی که کمی دورتر رفته بودند، از پیشرفت اروپا داستانها گفتند. بر تعداد سفرنامهها، رسالهها ـ حیرتنامهها ـ روزبروز افزوده شد و بدینسان اطلاعات ناقصی به ایران رسید. در آن هنگام تعدادی از روشنفکران ایرانی که در قفقاز و اسلامبول ساکن بودند و بخاطر آشفتگی وضع سیاسی ایران ناچار به مهاجرت شده بودند، با کمک عدهای از تجار روشنفکر کانونهای تفکر برونمرزی ایرانیان را در شهرهای تفلیس، اسلامبول، باکو و سپس قاهره بوجود آوردند. روزنامهها و مجلات این گروهها به ایران میرسید و خواستاران بسیار داشت و در مرحله بعدی این مجامع در برلین و پاریس و لندن نیز تشکیل شد. هدف این روشنفکران مبارزه با استبداد قاجار، نشر افکار جدید میان ایرانیان و پایهگذاری نهضت مشروطیت بود و آنها را میتوان پیشگامان تجدد ایران دانست.
در اثر تماس با غرب نوعی بیداری فکری و آگاهی در میان روشنفکران و سپس گروهی از تحصیلکردگان طبقه متوسط پیدا شد. آنها وضع ایران را با گذشته مقایسه کردند و به انحطاط مملکت در طول زمان پی بردند و سپس وضع ایران را با کشورهای دیگر جهان مقایسه کردند و از عقبماندگی ایران در مکان آگاه شدند. آنگاه به فکر چاره برآمدند و مدل تغییری جستجو کردند. این مدل ناگزیر اروپا بود.
به موازات روشنفکران بخشی از مردم شهرنشین نیز گرایشی به دگرگونی و تغییر پیدا کردند و این خواست در باره شکل حکومت، استقلال مملکت، آموزش و… مطرح شد. بورژوازی تجاری نیز به دلایل اقتصادی با این روشنفکران همراه شد. در آغاز هدفها روشن نبود. به طور مثال مردم خواستار قانون و عدالت خانه بودند و سپس این حرکت به نهضت مشروطیت تبدیل شد. هدف غربی شدن نبود، بلکه اجرای عدالت و ایجاد رفاه بیشتر و مبارزه با ظلم بود. در دهههای بعدی و با تشکیل دولت جدید در زمان رضاشاه و سیاست تجدد آمرانه موضوع تجدد رسماً مطرح شد و این تجدد بعدها به توسعه اقتصادی و اجتماعی انجامید. فرآیند مدرنیزاسیون (و یا نوسازی) ایران هنوز هم ادامه دارد. اما سکولاریسم (دمکراسی، لائیسیته، فردیت و…) تحول لازم را پیدا نکرد و رویهمرفته چنانکه گفتهاند به «عینیت بیشتر توجه شد تا به ذهنیت».
ــ شاید بتوان با اطمینان خاطر ادعا کرد که یکی از پایدارترین خصلت روحیه ایرانی، میل به حفظ ایران و دوام و بقای این ملت بوده است. در طول تاریخ دراز آن کم نبودند لحظههائی که هستی این سرزمین و ملت دستخوش چالشهای سخت و مهلک شده است. در نگاهی که محققین امروز تاریخمان بر اسناد و متون برجای مانده میاندازند، میتوان دید که توجه به انحطاط درونی مناسبات اجتماعی به عنوان عنصر و عامل اصلی تهدید کننده و نابود کننده ناشناخته نبوده است. اما، گفته میشود، این برای نخستینبار در جنبش مشروطه و انقلاب آن بود که فکر دگرگونی مناسبات و نظم درونی در برابر خطراتی که هستی ایران را تهدید میکرد ظهور نمود. با وجود این هنوز هم پس از گذشت تقریباً دو سده و حصول دگرگونیهای بسیار، کوچکترین فشارها و تهدیدها در ایرانیان احساس به خطر افتادن همه هستی کشور را ایجاد میکند. بقای این کشور و این ملت چرا هنوز تضمین شده نیست؟
دکتر بهنام ـ با این سئوال بحث هویت مطرح میشود و بقاء مملکت و بیم ایرانیان از به خطر افتادن همه هستی کشور. مدتی است که این بحث بر سر زبانهاست و گمان میکنم علت آن ابهام در تعریف هویت از یک سو و عدم آگاهی از موضوع فرهنگ در دنیای معاصر از سوی دیگر باشد.
ابتدا باید موضوع هویت را از وطندوستی و نیز از ناسیونالیسم تفکیک کرد. عشق به زادگاه همواره و در همه جا وجود داشته و خواهد داشت. اما ناسیونالیسم یک ایدئولوژی سیاسی است که در غرب پیدا شده و به جاهای دیگر رفته است و در هر جامعهای در پیروی از سیاست روز به گونهای دیگر درآمده است. ولی هویت اشکال گوناگون دارد و یکی از آنها هویت فرهنگی و ملی است و عبارتست از آنچه از گذشته بصورت میراث به ما رسیده و شخصیت فردی و جمعی ما را ساخته است. این هویت همواره با ما خواهد بود و در باره خوبی و بدی آن نیز بحثی نداریم. اما باید به یاد آورد که مردمانی دیگر با هویتهای دیگری نیز در این جهان زندگی میکنند و ما با آنها در تماس هستیم و برخی از آنها در زمینههائی از ما پیشرفتهتر هستند. و از این پس نیز تماس به خاطر جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد روز افزون خواهد بود و نیاز به ارتباطات بیشتر خواهد داشت. حاصل این ارتباطات پیوند فرهنگهاست. از طریق برخورد و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری متقابل است که فرهنگها بارور میشوند و هر نوع بومگرائی غیرمنطقی و حفظ مطلق سنتها موجب ضعف و سرانجام نابودی فرهنگها خواهد شد.
باید به خاطر داشت که فرهنگها پویا هستند و هیچ فرهنگی نباید به آنچه که میراث اوست اکتفا کند. توجه به فرهنگهای دیگر ضروری است و این توجه به «دیگری» به معنای از دست دادن هویت نیست. گاندی گفته است: «پنجرهها را باز کنید تا نسیم تازه بوزد. بیمی نداشته باشید چون بنیان خانه استوار است.» و اگر با دیدی منطقی به این موضوع نگاه کنیم، میتوان گفت، رابطه با تمدن صنعتی غرب خطری برای هویت ما نیست، بلکه موجب غنای آن نیز خواهد شد. البته باید در چگونگی این پذیرش فرهنگی دقت کرد. در صد ساله اخیر برخی از ایرانیان به ظواهر تمدن غرب اکتفا کردند و در پی ایجاد پیوندی میان دو فرهنگ نبودند. در نتیجه از برخورد دو فرهنگ شخصیت و تفکر تازهای به وجود نیآمد. در صورتیکه ژاپنیها با شجاعت و بدون احساس حقارت آن تمدن را پذیرفتند و کوشش کردند تا از غربیها هم فراتر روند و در عین حال خصوصیات فرهنگی خود را نگهداری کنند.
اما در ایران ما شاهد بودیم که در دهههای گذشته عدهای به نام حفظ هویت، غربگرائی را نوعی بیماری معرفی کردند و مردم را علیه غرب و جهان شوراندند و دولت ستیزی خود را در پرده تجدد ستیزی پنهان کردند و چنان وانمود کردند که هرگونه توجهی به غرب موجب از دست دادن هویت خواهد بود. کسی هم نپرسید که این چه هویتی است که پس از پنجهزار سال سابقه به این آسانی از دست برود؟ عکس العمل چنین وضعی را ما امروز به چشم میبینیم که چگونه جوانان ما نا اندیشیده در پی افکار فلسفی غرب هستند و نام فوکو و هابرماس و دریدا را بر زبان دارند. چنین استناداتی به فلسفه غربی میان جوانان مغرب زمین نیز وجود ندارد. توجه به چگونگی تفکر در جهان امروز امری شایسته است، به شرط آنکه امکانات درک این تفکر نیز فراهم باشد. مثلاً شناخت درستی از سابقه تفکر غربی به جوانان داده شود.
بحثی که به نام حفظ هویت فرهنگی مطرح شده مبتنی بر مفهوم ایستای فرهنگ است و این سخن درستی نیست. کدام فرهنگ در طول قرنها بدون تغییر مانده است؟ همه چیز در حال تحول است. اما این دلیل نمیشود که قبول مدرنیته را به معنای از دست دادن فرهنگ خود بدانیم. مثال مغربزمین نشان میدهد که قبول مدرنیته موجب غنای فرهنگهای غربی شده است. در حالیکه فرانسویها آلمانیها، انگلیسیها و… هر یک مدرنیتهای همآهنگ با فرهنگ ملی خود پدید آوردهاند.
ــ به موازات پیدایش فکر دگرگون ساختن مناسبات و نظم درونی به عنوان یک ضرورت، الگوهای گوناگون و بعضاً مغایری در خدمت این تغییر و تعیین مضمون و مسیر آن ارائه گردید. هریک از این الگوها وگاه نیز ترکیبی از آنها از سوی نیروهای فعال اجتماعی مورد حمایت قرار داشت. یکی از آشناترین آنها الگوی جوامع غربی است که بسیاری از جمله خود شما از آن به عنوان «تقلید از مدل غربی» نام میبرید. اما کمتر کسی مثلاً از تقلیدی بودن مدل مارکسیستها سخن میگوید، و الگوی جامعه اسلامی که اساساً از این «اتهام» در کل مبرا میشود ـ صرف نظر از نادر اندیشمندانی که از مدافعین آن به عنوان «مقلدین مضاعف» یاد میکنند. حال با توجه به اینکه «تقلید از مدل غربی» مترادف با بیتوجهی به عنصر اندیشه و تفکر است، آیا میتوان ادعا نمود که سایر الگوها برخاسته از فکر است؟
دکتر بهنام ـ در این مورد هم باید نخست «تقلید» را تعریف کنیم. گابریل تارد (Gabriel Tarde). جامعهشناس فرانسوی که بیش از دیگران در این باره مطالعه کرده است، میگوید که جامعه بر اساس تأثیرات متقابل میان افراد بوجود میآید و این روابط مبتنی بر تقلید آگاهانه و ارادی یا غیرارادی است. انسان از دوران کودکی شروع به تقلید میکند و «اجتماعی شدن» او آغاز میشود. در این «یادگیری» تقلید جای خاصی دارد و از کودکی با تکرار حرکات و کلمات و در سنین بالاتر با قبول الگوهای فرهنگی داخلی وگاه خارجی انجام میگیرد. در زمان ما این موضوع به صورت جمعی و میان فرهنگهای مختلف در جریان است و در بحث کلی «فرهنگپذیری» از آن صحبت میشود. معمولاً از یک فرهنگ جهانشمول و یا فرهنگی در گسترش جهانی (مانند فرهنگ غرب) تقلید میشود و آن هم به صورتهای مختلف: نسخهبرداری از ظواهر فرهنگ، الهام گرفتن از اندیشهها، اقتباس «آدابدانی» و یا بکار بردن علم و فن غربی. این فرهنگپذیری عبارتست از قبول پدیدههای ناشی از برخورد «مستمر» و «مستقیم» گروههائی از افراد متعلق به فرهنگهای مختلف که منجر به تغییر یک یا هردو فرهنگ میگردد. بنابراین با روابط میان فرهنگها ما با مسأله تقلید جمعی مردمان یک جامعه از مدل جامعه دیگر سروکار داریم (شیوههای زندگی، مسکن، غذا، آموزش و… یعنی آنچه را که میتوان تجدد در زندگی روزمره محسوب کرد و در کنار آن عقاید و نظرها و رفتارهاو…) ـ این چنین تقلیدی را میتوان یکی از عناصر لازم «توسعه فرهنگی» بشمار آورد.
در این بحث چند نکته را باید در نظر داشت: تقلید نباید جای ابتکار را بگیرد (تا حدی که امکان دارد.)، بر هر تقلیدی از غرب نباید نام تجدد گذاشت و بالاخره هر تقلیدی باید با منطق همراه باشد و در طول زمان با فرهنگ ملی سازگاری پیدا کند و هدفش پیوند با این فرهنگ و نو کردن آن باشد.
ــ پس از چندین دهه تاختن به «تقلید از مدل غربی» و مقلدان آن، امروز برخی از اهل فکر ما تشخیص دادهاند، رفتن به راه مدرنیته، که امروز آن را برای ادامه بقای ایران ضروری میدانند، در هر صورت جز تقلیدی از نمونههای غربی نیست. زیرا کانون و مکان وقوع این پدیدار چند کشور اروپائی بوده و سایر کشورهای جهان بهرهگیرنده دستاوردهای آن بودهاند. عدهای دیگر با همه تاختن به امر «تقلید» و «مقلدان» اما در عمل تلاششان باز کردن راه انداختن ایران به همین مسیر است. به نظر میرسد در اینجا یا باید در معنای «تقلید» دقیقتر شد و تجدید نظرهائی در سرزنش آن نمود و یا درک و تعبیر واقعیتری از مدرنیته و سرایت و همه گیر شدن آن ارائه نمود؟
دکتر بهنام ـ این گفته را که رفتن به راه مدرنیته جز تقلید از نمونههای غربی نیست، نمیتوان به آسانی پذیرفت. بدیهی است که فرهنگ ایران، به علل تاریخی دینامیسم درونی لازم را برای تغییر ندارد و ناگزیر از اخذ عناصری از فرهنگهای دیگر است. ولی آینده بستگی به پویائی فرهنگ ملی دارد و مدرنیته نیز شیوهای از اندیشه و زندگی است که هر فرهنگی میتواند به آن دست یابد.