دوران رضاشاه و تحولاتِ چشمگیر جامعة ایران
دکتر جمشید بهنام
مرداد ۱۳۸۴
ــ آقای دکتر بهنام، اجازه دهید ابتدا برداشت کلی خود را از دو اثر شما «ایرانیان و اندیشه تجدد» و «برلنیها» و مجموعه مصاحبههایتان با سایت بیبیسی (سیروس علینژاد) مطرح کنیم. بنظر ما روح کلی غالب بر این مجموعه، نگاه مثبتی است حاکی از قدرشناسی هوشیارانه به گذشته، به دستاوردهای آن. تلاشی است در جهت تفهیم جایگاه این دستاوردها بعنوان تکیهگاهی برای تداوم، تکمیل و تصحیح یک پروژه ناتمام.
بعنوان مولف و صاحب این مجموعه تا چه اندازه با این برداشت موافقید؟ آیا ایجاد چنین تأثیری برخوانندگان را میتوان انگیزهای مقدماتی برای تدوین این دوره تاریخی بحساب آورد؟
دکتر بهنام ـ استنباط شما درست است. من در دو کتاب اخیر به جای آنکه موضوع مدرنیته را بطور کلی مطرح کنم و سود و زیان برخورد غرب را با جامعه ایران نشان دهم کوشش کردهام که از طریق مطالعه افکار روشنفکران ایرانی و نیز با توجه به رویدادهای اجتماعی و سیاسی، چگونگی دگرگونی جامعه ایران و رابطه این جامعه را با غرب تجزیه و تحلیل کنم. بزبان دیگر از واقعیتها شروع کردهام و نه از مفاهیم غربی و تطبیق آنها با وضع ایران حاصل این مطالعات آگاهی از تلاش مستمر ایرانیان در راه تجددخواهی بوده است و این تجددخواهی گاه مدرنیته، گاه مدرنیزاسیون و گاه توسعه نامیده شده است بدون آنکه تعریف درستی از مدرنیته یا تجدد مطرح باشد.
سنتگرایی برخی از طبقات اجتماعی و دولت ستیزی توام با تجددستیزی گروههائی از روشنفکران در دهههای اخیر و بالاخره سیاست مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب قادر به مقابله با این گرایش تجددخواهی نبودهاند. مدرنیزاسیون و توسعه همچنان ادامه یافتهاند اما مدرنیته با دشواریهای بسیار روبرو شده است.
به گمان من آنچه مدرنیته نامیده میشود مشخصه فرهنگ غرب در چهار قرن اخیر است که در غرب با مدرنیزاسیون همراه بوده است اما آنچه که به جهان سوم منتقل شده فقط بخشی از مدرنیزاسیون است که به اجبار (استعمار) و یا اختیار (تجددخواهی) به این کشورها راه یافته است. این تجددخواهی را ایرانیان به صور مختلف تعریف کردهاند و اگر بخواهیم این تعاریف را خلاصه کنیم میتوانیم بگوئیم که تجدد برای ایرانیان مترادف با خواست «تغییر» بوده است. مدل غربی را تقلید کردهاند اما توجه لازم به درک جوهر مدرنیته نشده است. هدف دولتها جبران عقبماندگی در کوتاهترین زمان بوده و نگرانی مردم بخاطر از دستدادن هویت فرهنگی. اما در هر حال جامعه ایران دگرگونیهای بسیار یافته و انگیزه تغییر در میان ایرانیان روزافزون است.
ــ شما در این دو اثر یک دوران نسبتاٌ طولانی از تاریخ معاصر ایران، از جنگهای ایران و روس تا دهههای پیش از انقلاب اسلامی، را در نظر داشته اما تمرکز اصلی تحقیقات و بحثهای خود را بر روی اندیشه و گفتمان تجدد در دورة پس از «ناکامیهای» انقلاب مشروطه و در دورة حکومت رضاشاه قرار دادهاید. با کتاب «برلنیها» البته این نقطه ثقل کاملاً آشکار میشود.
لطفاً بفرمائید آیا میتوان روشنفکری دوره فوق را، از نظر موضوعات، نوع نگرش و دستگاه فکری، تداوم منطقی و همسو با روشنفکری دورههای پیشین یعنی کسانی چون فتحعلی آخوندزاده، کرمانی، ملکم خان و… دانست؟
دکتر بهنام ـ در اینکه فکر تغییر در ۱۵۰ سال اخیر تداوم و استمرار داشته است شکی نیست. این تجددخواهی یا به قولی «ترقیخواهی» در کانونهای روشنفکری برونمرزی یعنی در شهرهای قفقاز و عثمانی و هند (تفلیس، اسلامبول، کلکته و…) شروع شده و از طریق رسالهها و روزنامهها به مشروطهخواهان درون مملکت رسیده است. جنبش مشروطیت از لحاظ تاریخ ایران واقعهای مهم بود و چشم ایرانیان و یا لااقل بعضی طبقات را به روی واقعیات جهان باز کرد اما نتوانست افکار پیشگامان راه تجدد را چنانکه باید و شاید جامه عمل پوشاند. گروهی از روشنفکران سرخورده از این داستان، ایران را ترک کردند و دوره هرج و مرج آغاز شد. اما چند سالی نگذشت که در میان اندیشمندان مهاجر در برلن و پاریس و لوزان که مشروطیت را نیز تجربه کرده بودند و بعد از ورود به اروپا با جهان آشنا شده بودند افکار تازهای رواج یافت.
این افکار رادیکال متوجه مسائل ایران آنروز شد و خطوط اصلی پیشنهادات اصلاحی که نوعی پروژه برای آینده ایران بود در مجلات کاوه، ایرانشهر، نامه فرنگستان چاپ برلن منتشر گردید: وحدت ملی، حکومت قوی با توجه به تاریخ ایران، آزادی، علمگرائی و… این اندیشهها با آنچه روشنفکران در آستانه مشروطیت گفته بودند هم خوانائی داشت اما بدیهی است که به خاطر فاصله زمانی، دقیقتر و کاراتر از آرزوها و گفتههای پیشگامان (آخوندزاده، طالبوف، ملکم، کرمانی و…) بود.
ــ طبعاً روشنفکران مقیم فرنگ یا تحصیلکردگان در فرنگ تنها روشنفکران آن دوره نبودهاند که فکر و آرزوی تجدد و ترقی برای ایران را در آثار، اقدامات و تلاشهای خود میپروراندند.
شما در بخشهائی از نوشتههایتان به ناسازگاریهائی میان این دو تیره روشنفکری (داخلی و خارجی)، عکسالعملهائی از سوی روشنفکران داخل در مقابل مواضع «خارج نشینان» اشاره داشتهاید.
رابطه میان این دو دسته از نظر موضوعات اجتماعی ـ سیاسی، مواضع و جهتگیریهای فکری چگونه بود، متضاد، مختلف، ناخوانا یا همسو و در چارچوبی یکسان و گفتمانی مشترک؟
دکتر بهنام ـ اگر مقصود شما دوره ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۰ است میتوان گفت تحصیلکرگان اروپا و خصوصا اعضاء «انجمن ایران جوان» رضاشاه را در نخستین سالهای سلطنت یاری دادند و غالبا با دولت جدید همکاری داشتند. از ۱۹۳۰ به بعد و با آغاز «نوسازی آمرانه» همه افکار و نیز سیاست دولت متوجه صنعتی شدن ایران و استقلال سیاسی و اخذ آداب و رسوم اروپائی شد. امکانات بیان آزاد و مشارکت سیاسی مردم در امور مملکتی کاهش یافت و تحصیلکردگان خارج سرگرم اجرای سیاستها و برنامههای اقتصادی و اجتماعی شدند. و هزاران مهندس و معلم و پزشک و کارمند متخصص در تأسیس و اداره نهادهای جدید آموزشی، بهداشتی، اداری و صنعتی کوشش کردند. نمیدانم مقصود شما از «خارجنشینان» چه کسانی هستند. از اواخر سالهای ۱۹۲۰ و پس از بازگشت بسیاری از ایرانیان فعالیت زیادی در خارج از مملکت صورت نگرفت و باید منتظر پایان سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ شد تا دیگر بار شاهد اعتراضات گروهی از دانشجویان ایرانی در خارج از کشور بشویم.
ــ از مسائلی که در دهههای پیش از انقلاب اسلامی بشدت در پرده ابهام قرار داشت، مسئله رابطة اندیشه و روشنفکری با حکومت دوره رضاشاه بود. بعبارتی در دورههای پس از شهریور ۱۳۲۰ به تدریج وجود چنین رابطهای کتمان شد، تا جائی که در گذر زمان و زیر فشار جدالهای سیاسی ـ ایدئولوژیک در خاطره تاریخی نسلهای انقلابی، حکومت مقتدرانه رضاشاه فاقد هرگونه پایگاهی در جامعه، در میان روشنفکران و تهی از هرگونه اندیشه ـ بویژه اندیشه تجددخواهی و نوگرائی ـ ثبت گردید.
در اینجا باید تکیه کنیم که کتابهای شما از جمله محدود آثاری هستند که این دوره تاریخی را در ارتباط با پشتوانههای فکری و روشنفکری آن مورد بحث و بررسی قرار دادهاند.
به این ترتیب برخلاف تصوری که تا کنون رایج بوده، نمیتوان حکومت آن دوره و سیاستهای ناشی از آن را تنها در وجود رضاشاه خلاصه نمود.
دکتر بهنام ـ این گفته که حکومت رضاشاه «تهی» از هرگونه اندیشه بویژه تجددخواهی و نوگرائی بوده است کمال بیانصافی است و بهیچوجه قابل قبول نیست. اگر نسلهای بعد از انقلاب هم چنین ادعائی دارند ناشی از عدم آگاهی است. در آن دورهها همانطور که اشاره کردم نسلی از مردم ایران به کار آبادانی و پیشبرد مملکت پرداختند و نباید همه چیز را در سیاست دولت خلاصه کرد اما در ضمن نباید نقش رهبری این تغییرات را نیز از یاد برد. در همة کشورهائی که در این دوران و یا قبل از آن رو به تجدد رفتند یک لیدر قوی وجود داشته است. پطر کبیر در روسیه، امپراطوری میجی در ژاپن، آتاتورک در ترکیه، محمدعلی در مصر و…
ــ افرادی نظیر تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، علیاکبر سیاسی، مشفق کاظمی، پورداود و… نه تنها در زمینه اشاعه اندیشههای مدرن اجتماعی در دورة خود از سرآمدن روشنفکری ایران بودند، بلکه در مقام سیاستگر و دولتمرد و در پایهریزی نهادهای دولتی و سازماندهی یک دستگاه دیوانی (بورکراسی) منظم و مدرن، منشاء خدمات ارزندهای شدنداز نظر تاریخ تجدد ایران و در چارچوب شکلگیری مفهوم یک جامعه مدرن ایجاد چنین نظم دیوانی چه جایگاهی و در مقام مقایسه با نهاد مجلس (پارلمان) چه اهمیتی داشت؟
دکتر بهنام ـ بدیهی است که آنچه که شما «نظم دیوانی» نام میدهید مکمل قوه قانونگذاری است در ایران قوه قانونگذاری نیروی چندانی نداشت ولی نباید منکر این واقعیت شد که دولتمردان روشنفکری وجود داشتند که به فکر مملکت بودند و با روشنبینی و کاردانی امور کشور را اداره میکردند. در این گفت و شنود فرصت آن نیست که در باره تعریف روشنفکری صحبت کنم ولی اگر دوران رضاشاه را در نظر بگیریم باید تأکید کرد که هنوز در بسیاری از کشورها موضوع تعهد سیاسی و اخلاقی روشنفکران مطرح نشده بود و همه کسانی که دارای تحصیلات عالیه بودند و به نحوی با فعالیتهای فکری، اداری و یا سیاسی خود در جامعه تأثیرگذار بودند، نقش روشنفکر را داشتند یعنی همه کسانی که در آن زمان به «طبقه تحصیلکرده» معروف بودند مانند دانشگاهیان، پزشکان، وکلاء دادگستری، کادر بالای اداری، نویسندگان و ادبا و در اینجا میتوان از فروغی، تقیزاده، کاظمزاده ایرانشهر، داور، علیاکبر سیاسی و یا کسروی، ارانی، هدایت و… نام برد. متاسفانه از چندی پیش انتقاد از این روشنفکران رواج یافته و بدنام کردن گذشتگان جای ابراز اندیشههای نو را گرفته است.
ــ به نظر میرسد؛ آگاهی و باور به اهمیت و جایگاه چنین دستگاهی در تاریخ تجدد ایران است که شما علیرغم تأکید بر شکست انقلاب مشروطه و بر ناکامی حکومت مشروطه، از تأسیس دولت ـ ملت در زمان رضاشاه و در سایه اقتدار وی سخن گفتهاید. سخنی که در منطق حاکم بر روشنفکری دهههای پیش از انقلاب اسلامی و نسل انقلابی آن «نقیضگوئی» بنظر میرسید (و شاید هنوز هم!)؟
دکتر بهنام ـ آیا اگر کسی بگوید که در آغاز قرن همه هدفهای مشروطیت عملی نشد اما بعد از ۲۵ سال امکانات برای ایجاد یک دولت جدید فراهم آمد و این دولت مدرنیزاسیون ایران را آغاز کرد است تناقضگوئی است؟
در ۲۵ سال آغاز این قرن بیستم دگرگونیهای بزرگی در ایران و جهان روی داد. در ایران امپراطوری قاجار با ساخت عشایری خود پایان یافت، دوران هرج و مرج دوره استبداد صغیر و سالهای بعد از آن نوعی آزادی بیان را رواج داد، جنگ اول جهانی و تصرف ایران توسط قوای خارجی در روحیه وطنپرستی ایرانیان موثر افتاد و بالاخره کم و بیش افکارنو به جامعه ایران راه یافت و این عوامل راه را برای آغاز مدرنیزاسیون هموار کرد.
ــ پس از فروماندگی مجلس و حکومت مشروطه در اداره کشور درست است که روشنفکران نسل انقلاب و نسل بعدی به انگیزه گشایش راهی به تجدد، دست به تلاشهای فکری و فرهنگی بسیار زدند اما رسیدن به قدرت، نه برمبنای یک رأیگیری عمومی (روش دموکراتیک) بلکه از طریق یک کودتای نظامی به سرانجام رسید و آن برنامه سیاسی در بخشهای بیشترش به اجرا گذاشته شد.
پرسش اینکه؛ استقبال عمومی از آن ایدهها و برنامههای سیاسی که روشنفکران طرح میکردند چگونه بود؟ و دیگر اینکه در نبود امکان پرسش از آراء مردم، ملاک ارزیابی مشروعیت دولتها و سیاستهای آنها چیست؟
دکتر بهنام ـ واقعیت آنست که در کشورهای مشابه ایران تا کنون دستیابی به آراء عمومی قابل توجه نبوده است و رژیمهای پاتریمونیالیست (شهپدری) و یا پاتریمونیالیست جدید (اتوکراسی) و یا رهبری مذهبی امور را اداره کردهاند. ولی از آنجا که مردم قدرت تشخیص دارند آنچه را که به نفع رفاه بیشتر آنها انجام میگیرد قدر مینهند و شاید این واقعیت نوعی مشروعیت به سیاستهای اجرائی نوسازی میدهد.
ــ اگر اشتباه نکنیم شما در مصاحبه با سایت بیبیسی است که میگوئید: «مدرنیته آن عناصر اصلی است که فلسفة تازهای از زندگی ایجاد کرده و مدرنیزاسیون سیاستهائی است که آن اصول را به عمل در میآورد.» و پیش از این گفتگو، در کتاب «ایرانیان و اندیشه تجدد» گفته بودید: «از سال ۱۹۲۵ / ۱۳۰۴ ش. ببعد این تحصیلکردگان دولت را تشکیل میدهند و امور اقتصادی و اجتماعی را در دست میگیرند و حامی سیاست نوسازی میشوند.»
آن دولت و سیاستهایش منجر به پایهگذاری دادگستری مدرن میشود، قانون مدنی عرفی تدوین و تصویب میگردد، نهادی مانند ثبت احوال ایجاد و اجبار به داشتن نام خانوادگی و شناسنامه و اجبار به برداشتن حجاب از سر زنان شده و قوانین و سیاستهائی در جهت آزادی و حقوق آنان اتخاذ میشود. آموزش گسترش یافته و افقهای جدیدی از نظر رشد و ترقی شغلی و اجتماعی به روی جوانان از میان تودههای عادی مردم گشوده میگردد (مردم غیراشرافی و غیرصاحب منصب و…) و یا اقداماتی که خود شما بارها و به فراخور بحث یادآور شدهاید. در مضمون این سیاستها گسترش نوعی فردیت و تقویت هویت مستقل انسانها نهفته است و در عمل زمینهساز بروز و نهادینه شدن آزادیهای فردی است. حال اگر مدرنیته به معنای «فلسفه تازهای از زندگی» است و جوهره آن نوعی نگاه جدید به انسان و به هویت و فردیت مستقل و آزاد اوست، چرا نمیتوان از این اقدامات بعنوان سیاستهائی در تحقق اصولی از مدرنیته یاد کرد و پائی از آن را در این «فلسفة تازه از زندگی» دید؟
دکتر بهنام ـ شما تأکید میکنید که مدرنیزاسیون موجب تغییرات اساسی در جامعه ایران شده است اما میپرسید که چرا این اقدامات راه را برای رسیدن «به فلسفه تازهای از زندگی» هموار نکرده است یعنی بزبان دیگر میپرسید چرا از مظاهر مدرنیته خبری نیست.
برای پاسخ به این سئوال باید به چند نکته توجه داشت: اولا مدرنیزاسیون و مدرنیته مترادف نیستند. مدرنیزاسیون یعنی تغییر نهادهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و نیازمند کارشناسان، بودجه لازم و رهبری صحیح است و معمولا اجرای سیاست مدرنیزاسیون با دولت است. اما مدرنیته مطلب دیگری است. مدرنیته نگاهی تازه به انسان است و شک در بسیاری از باورها و ارزشها و شیوه تازهای از زندگی… لااقل مدرنیته غربی به این معنی است. بنابراین تحقق مدرنیته احتیاج به زمان دارد و تفکر و روشن شدن اذهان توسط روشنفکران خصوصا که اصول این مدرنیته در حوزه تمدنی دیگری پدیده آمده است.
ثانیا مسائل مربوط به مدرنیته را باید در زمان بلند مطالعه کرد. فرناند برودل مورخ فرانسوی سه نوع زمان تشخیص میدهد: زمان طبیعت، زمان بلند که زمان ساختارها است و زمان کوتاه که زمان رویدادها است. زمان کوتاه هم به معنای چند سال نیست. زمان بلند میتواند یا یک یا چند قرن را هم شامل شود مساله مدرنیته مربوط به زمان بلند است اما نتایج مدرنیزاسیون را میتوان در زمان کوتاه مطالعه کرد. این را هم باید در نظر داشت که آنچه امروز روی میدهد تا اندازه زیادی حاصل گذشته است و یقینا در دگرگونیهای بعدی موثر خواهد افتاد.
با توجه بآنچه گفته شد میتوان قبول کرد که تحول جامعه ایران از حدود ۱۰۰ سال پیش آغاز شده، در دوران رضاشاه تکان چشمگیری خورده و از آن پس مدرنیزاسیون بطور مستمر ادامه یافته است اما مدرنیته داستان دیگری است. تکوین آن در غرب چهار قرن بطول کشید و ما هم برای رسیدن به آن نیاز به زمان داریم. باید جامعه پدرسالاری دگرگون شود. باید انسان ایرانی از صغارت خود بیرون آید، باید اعتقاد به دموکراسی پدید آید و… و… در سیاستهای اجرائی مدرنیزاسیون همواره نوعی شتابزدگی هست اما مدرنیته نیاز به زمان دارد و تغییرات بنیادی.