…تغییر رژیم… که حالا در جریانش هستیم و یک زمان تصور میشد تنها از راه قیام مسلحانه، مبارزه مسلحانه و انقلاب خونین به وقوع میپیوندد، اما این تفکر اندک اندک تغییر کرد و موضوع اصلاحطلبی پیش آمد زیرا در خود رژیم علایمی دیده شد که جامعه را به امکان انجام اصلاحات امیدوار میساخت. امروزه ما با تغییر رژیم به معنای تغییر فلسفه حکومت رو به رو هستیم و نه به مفهوم تغییر جمهوری اسلامی.
جنبش سبز وسه دگرگونی ساختاری
موضوع بحث یبسیار کلی است. من آن را زیر عنوان سه دگرگونی میآورم. ما در ایران با سه دگرگونی رو به رو هستیم: دگرگونی نسل، دگرگونی گفتمان و دگرگونی رژیم. نخست دگرگونی نسل. هر نسل دورهاش ۲۵ تا ۳۰ سال است. منظور این نیست که در هر ۲۵ یا ۳۰ سال تمام یک جامعه عوض میشود بلکه زندگی فعال هر نسل مورد نظر است. نسلی که در این ۳۰ سال به دنیا آمد و پرورش پیدا کرد به سبب ویژگیهایی که دارد به احتمال زیاد حامل مهمترین تحول تاریخ ایران است. چون هیچ نسل ایرانی تا این حد درسخوانده نداشته است. البته ما نمیدانیم سطح دانش آنها چقدر بالا است ولی مهم این است که مردمی بتوانند بخوانند و خودآموزی کنند. خود این مساله که آدم احساس کند دانشگاه رفته و تحصیلکرده است ادعاها و خواستهایی را در انسان بر میانگیزد. به نظر من نسل کنونی اساس و پایه تغییراتی است که در جامعه ایرانی میتوانیم انتظار داشته باشیم. نسلی که بعد از انقلاب برخاسته به سبب تجربه یگانهای که ملت ایران در سی سال گذشته داشته نسلی متفاوت با ماست و این تجربه نه تنها آنها را متفاوت از ما کرده بلکه با رژیم و فضایی هم که در آن بزرگ شده متفاوت است. بیست سال پیش میگفتند این جوانان را دارند مغزشویی میکنند ولی من میگفتم نه نمیتوانند، زیرا به تاثیر درس خواندن و دانشگاه رفتن معتقد بودم.
اصولا نسل جوان دو ویژگی دارد: یکی این که در وضع موجود سود پاگیر ندارد در حالی که ما همه در وضع موجود سود پاگیر داریم؛ و از اینجاست که تغییر شروع میشود. انسان اگر از وضع موجود آزاد باشد به فکر تغییر میافتد. خصوصیت دوم این که نسبت به گروههای سنی بالاتر حساسیتش در برابر خطر کمتر است. این دو خاصیت برای جامعههایی مثل جامعه ما ماده منفجره است. علاوه بر تغییر کیفی، در رابطه با نسل تازه ایران با تغییر کمی هم رو به رو هستیم. در حال حاضر حدود ۶۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۵ سال است. این پدیدهای است که تا به حال سابقه نداشته و پس از این هم در ایران تکرار نخواهد شد. زیرا این نسل به شدت نسل پیشین به فرزندآوری نخواهد پرداخت، چون نه روحیهاش را دارد و نه وقتش را.
دگرگونی دوم همان تغییر گفتمان است. اصطلاح گفتمان را داریوش آشوری در برابر واژه فرنگی دیسکورس نهاده است. دیسکورس واژه تازهای است در این معنا و بر میگردد به سده هفده میلادی. در آن هنگام دکارت کتاب کوچکی، رسالهای، نوشت به نام «دیسکورس در روش بکار بردن عقل» که محمدعلی فروغی آن را به فارسی زیر عنوان گفتار در روش ترجمه کرده است. جمله بامزهای در آغاز این رساله است که میگوید: «هیچ چیز در جهان به خوبی عقل تقسیم نشده است زیرا هیچ کس بابت سهم خودش گلهای ندارد.» با این رساله پایه فلسفه جدید گذاشته شد و دیسکورس معنای نویی پیدا کرد. تا آن زمان مذهب بر اندیشه و زبان تسلط کامل داشت. دکارت یک ساختار منطقی را عرضه کرد که به پرسشهای فلسفی پاسخ میداد و گفتمان تازهای گفتمان مذهبی را پیروزمندانه چالش کرد. دیسکورس را در زبانهای اروپائی، هم به معنی گفتمان رایج و هم به معنی بحث و گفتمان مسلط یک جامعه یا دوره بکار میبرند و من به این معنی در نظر دارم. گفتمان دکارت تا سده نوزدهم گفتمان مسلط بود.
جامعه ما از دوران مشروطیت و از اواخر قرن نوزدهم صاحب گفتمان شد. ما از طریق لایه نازک ایرانیانی که با اروپا آشنا بودند با گفتمان تازهای آشنا شدیم. در واقع از سده سیزده میلادی که مغولها آمدند و همه چیز را به هم ریختند دیگر گفتمان نداشتیم. مذهب بود و بس که هرچه بیشتر آن را در خرافات فرو میبردند. پیش از آن البته داشتیم و باز از پایان سده نوزده دارای گفتمان شدیم یعنی بحث مشروطه به جامعه عرضه شد و سراسر جامعه را فراگرفت. در یک دوره کوتاه، یعنی طی یک نسل، انحصار ذهنیت ایران گفتمان دوره مشروطیت بود که میتوان آن را گفتمان دوره دمکراسی لیبرال خواند، ولی البته این گفتمان صورت ناقصی از گفتمان روز اروپا بود که توسط ایرانیانی که اطلاعات اندکی از فرهنگ اروپایی داشتند وارد جامعه شده بود. میتوان گفت از دریای فرهنگ اروپایی به قدر کوزهای آب برداشته شده بود. ولی همان مقدار هم در آن زمان ما را متوجه این نکته کرد که سیاست و فرهنگ نیاز به گفتمان مشترک تازهای دارد. از آن زمان بود که ما احساس کردیم برای این که کشورمان را از آن شرایط قرون وسطایی در آغاز سده بیستم میلادی بیرون بیاوریم به یک گفتمان عمومی آزاد از مذهب نیاز داریم.
ریشه بحثهای سیاسی تا امروز ایران از چپ تا راست در گفتمان آن دوره هست. در واقع پدران فکری همه اندیشههای گوناگون سیاسی که امروز در این سالن حضور دارند در صد و اندی سال پیش هم وجود داشتند. از همان زمان در کنار گفتمان دوره مشروطیت دو گفتمان چپ مارکسیسم ـ لنینیسم و گفتمان مذهبی شروع به بالیدن کردند. از دهه چهل گفتمان مشروطیت فرو افتاد و دو گفتمان چپ و مذهبی شروع به رقابت با یکدیگر کردند. در دوران انقلاب ما وارد یک گفتمان مسلط جدید شدیم و آن گفتمان اسلامیو مذهب در جامه “مدرن” شده انقلابی بود. حکومت مذهبی تنها تسلط دولتی نداشت بلکه بر گفتمان جامعه مسلط بود. در سی سال گذشته یک مقدار به سبب تغییر نسل ولی بیشتر به سبب تغییراتی که در ذهن ما رخ داده بود هر دو گفتمان چپ و مذهبی از تخت تسلط پایین کشیده شدند و گفتمان کنار گذاشته شده مشروطه شروع کرد به بازگشتن به ریشهها و اصل خود. و ما که حالا زبان فرنگی را یاد گرفته بودیم رفتیم به جستجو در ریشه آن گفتمان در منابع اصلی و همت گماشتن به ترجمه آنها به فارسی که حاصلش کتابهای زیادی است که در این باره منتشر شده. من نام این گفتمان را دمکراسی لیبرال نهادهام.
امروزه بحث اصلی مردم دمکراسی لیبرال است و از آن مهمتر تکیه بر لیبرالیسم است. بدون لیبرالیسم دمکراسی ناقص و ناپایدار است. لیبرالیسم از لحاظ لغت یعنی آزادی و آزادمنشی. اما در اصل از دو فرایافت اساسی تشکیل میشود، یکی حق فرد انسانی و دیگری مسئولیت فرد انسانی. حق فرد انسانی یعنی انسان با خودش حقوقی میآورد؛ با حقوقی به دنیا میآید که در سده چهارم پیش از میلاد اسمش را گذاشتند حقوق فطری (آفرینشی) یا حقوق طبیعی. آمریکاییها در قانون اساسیشان به آن گفتهاند «حقوق سلبنشدنی» یعنی هیچ اکثریت و حکومتی و هیچ مذهبی نمیتواند آن را سلب کند.
عنصر دوم لیبرالیسم مسئولیت فرد انسانی است. وقتی معتقد باشیم فرد انسانی حقوقی دارد در این صورت نمیتوان او را عاری از مسئولیت دانست. فرایافت اول را یونانیها و فرایافت دوم را ما ایرانیها به دنیا شناساندیم. به این معنا که انسان خودش میتواند نیک و بدش را تشخیص دهد. ایرانیها گفتند که فرد انسانی هم مسئول خودش است هم مسئول پیروزی اهورامزدا بر اهریمن است. زیرا اهورامزدا بی کمک انسان نمیتواند بر اهریمن پیروز شود و این پیشرفت بزرگی است که ما کردیم. اصل لیبرالیسم این است که خدمتتان عرض کردم نه به این معنا که هر که هر چه توانست پول در بیاورد. لیبرالیسم به معنایی که گفتم با خودش فرایافت برابری میآورد وقتی میگویید همه دارای حق هستند و همه مسئولیت دارند سراغ جاهای دیگر هم میروید. حالا در زمانه ما فرایافت انصاف هم وارد میشود که جان رالز بهتر از هر کس بسط داده است. افراد برابرند ولی جامعه نمیتواند برابر باشد، جامعه میتواند منصفانه باشد. امروز جامعه ایرانی توانسته است به این نکتهها برسد. چه اندازه مردم این را قبول دارند یا ندارند اصلا مهم نیست. گفتمان تنها از باورمندان درست نمیشود بلکه بیشتر از کسانی است که ناگزیر میشوند آن را بپذیرند. ما در دهههای چهل و پنجاه به خوبی میدیدیم که چگونه افراد ناگزیر میشوند به یک گفتمان بپیوندند.
پس تغییر گفتمان هم صورت گرفته است که در جامعه شناسی به آن تغییر پارادایم میگویند. امروز این تغییر پارادایم در ایران انجام شده است. کافی است اندکی به آنچه از ایران میآید توجه کنیم. یک نمونهاش گفتمان مطالبهمحور است که متاسفانه در این غوغای انتخابات دیده نشد. این گفتمان از سنگهای بنای آینده سیاست ایران است هرچند ممکن است کسانی که آن را نوشتهاند خود متوجه اهمیت کارشان نباشند. حالا همبستگی و همگرایی زنان هم البته به آن پیوسته است. پس دومین تغییری که با آن سر و کار داریم تغییر گفتمان است که در تاریخ خودمان هم دیدهایم چه نقشی در سرنوشت جامعه دارد.
تغییر سوم امر تغییر رژیم است که حالا در جریانش هستیم و یک زمان تصور میشد تنها از راه قیام مسلحانه، مبارزه مسلحانه و انقلاب خونین به وقوع میپیوندد، اما این تفکر اندک اندک تغییر کرد و موضوع اصلاحطلبی پیش آمد زیرا در خود رژیم علایمی دیده شد که جامعه را به امکان انجام اصلاحات امیدوار میساخت. امروزه ما با تغییر رژیم به معنای تغییر فلسفه حکومت رو به رو هستیم و نه به مفهوم تغییر جمهوری اسلامی. دیروز جنبش مردم از اعتراض به نحوه شمارش رایها شروع شد و فردا به تغییر رژیم خواهد رسید. با توجه به دو تغییری که گفته شد تغییر رژیم اجتنابناپذیر است. در قرن چهارم پیش از میلاد یک تاریخنگار یونانی تاریخ جنگ داخلی یونان را نوشت و برای اولین بار فلسفه و منطق تاریخ را نشان داد. منطق تاریخ به معنی نشان دادن معانی ژرف رویدادها و رابطه علت و معلولی آنهاست. در مورد ما وقتی جمعیت و گفتمان تغییر کرده چارهای جز تغییر رژیم نیست چون زمان به سود آن دو کار میکند.
اکنون ببینیم حوادث کنونی چه معنا دارد و چه مسیری را میتواند طی کند. خیلیها گفتند انتخابات مسخرهبازی است و مواد قانون اساسی را به رخ ما کشیدند و گفتند برویم انتخابات را تحریم کنیم. گویی دیگران قانون اساسی جمهوری اسلامی را نخواندهاند و از آن اطلاعی ندارند! ولی این انتخابات در شرایطی رخ داد که منهای آزادی انتخاب بقیه آن آزاد بوده است. تبلیغات، بحث آزاد تلویزیونی، گردهمایی و تظاهرات، هر شب بحث و مجادله کردن در خیابانها و میدانهای شهرها و… همه اسباب یک انتخاب آزاد بود بجز آزادی انتخاب.
دلائل این برخورد تازه رژیم بسیار است. رژیم درگیر مسایل خارجی بود، از جمله به علت مسئله هستهای در معرض تحریم بیشتر قرار داشت و از سوی دیگر شرایط اقتصادی سخت کشور که بیشتر محصول چهار سال اخیر ولی در کل ناشی از دوران سی ساله جمهوری اسلامی است مردم را به ستوه آورده بود، در نتیجه این نیاز وجود داشت که مردم به میدان بیایند تا خشم خود را بیرون بریزند و کمی آرام شوند و به آمریکاییها هم نشان داده شود که در ایران دمکراسی هست.
پشت سر همه اینها سپاه پاسداران است که چهار سال پیش گفتند با چراغ خاموش حرکت کرده و احمدینژاد را سر کار آوردهاند. در چهار سال گذشته استانداران از میان افراد سپاه برگزیده شدند. ضمن آن که ۷۰ درصد موسسات اقتصادی مملکت در دست سپاه است. احمدینژاد هم تمامی پولی را که میتوانست از بابت افزایش بهای نفت خرج کند، پس از پرداخت حق بیت رهبری که حدود یک میلیارد دلار در سال میشود، همه را صرف تقویت پایگاه قدرت خود کرد. فرماندهان سپاه فکر کردند با این مقدمات میتوانند رقیبان خود را در رهبری سنتی رژیم خرد کنند.
پاسداران اگر این مرحله مبارزه را ببرند دیکتاتوری نظامی ـ جمکرانی مورد نظر خودشان را برقرار خواهند کرد. اینها آخوندها را هم قبول ندارند. نسل جوان پاسداران درس خوانده هستند. دفترهای پژوهش سیاسی ـ اجتماعی دارند و طبعا بلندپروازی دارند و میگویند میخواهیم جهان را اداره کنیم. این است که اینها حساب کردند که میتوانند در این انتخابات احمدینژاد را با تاکتیک چراغ روشن سر کار میآورند و بقیه امور را هم با کودتا انجام میدهند.
این برنامه اگر موفق شود حکومت پاسدار ـ مافیای مالی و چاههای جمکران و شعبههایش در شهرها (به معنی کنار گذاشتن مذهب در فرم کلاسیک آن) را شاهد خواهیم بود. وقتی انتخابات انجام شد بدون شمارش آرا گفتند که برنده را تعیین میکنیم چون از یک سو ترسیدند اگر رایها را بشمارند ممکن است نتیجه درز کند و از سوی دیگر خواستند که به این مردم تودهنی بزنند و از آنها زهر چشم بگیرند. این بود که به عمد دو ساعت پس از پایان انتخابات نتیجه را اعلام کردند یعنی چهل میلیون رای را ظرف دو ساعت خواندند! دفترهای سیاسی سپاه پیشتر نتیجهگیری کرده بودند که مردم در تابستان و زمستان امسال به علت شرایط ناگوار اقتصادی شورش خواهند کرد و این مطلب را به علی خامنهای هم اعلام کرده بودند و سرکوب حرکت مردم را تصویب هم کرده بودند. فرماندهان سپاه امروز اطمینان دارند که از عهده سرکوب این جنبش برخواهند آمد. اما این که مردم تا چه حد مقاومت کنند معلوم نیست هر چند که مردم تا حالا خیلی خوب مقاومت کردهاند.
در این میان دو عامل به زیان برنامه سپاه عمل میکند. یکی اینکه نمیتوانند میدان تیانآنمن را تکرار کنند و دوم آن که روحانیت هم به آنها اجازه این کار را نمیدهد. روحانیت که تعدادشان حدود ۲۰۰ هزار نفر است همه در غنایم سپاه سهیم نیستند و آنهایی هم که در مراتب بالا سهیم هستند نسبت به آینده خود و آینده اسلام نگران هستند و میترسند که پاسداران ریشه آنها هم را بزنند و تاثیر این سرکوب در میان مردم متوجه اسلام شود و آنگاه اسلام دیگر در ایران اعتباری نخواهد داشت.
با انتخابات بیست و دو خرداد جنبش و مبارزهای آغاز شده است که متوقف کردنی نیست. ما احتمالا در آغاز پایان رژیم اسلامی هستیم. وینستون چرچیل در جنگ جهانی دوم و بعد از پیروزی متفقین در العلمین گفت «این پایان نیست؛ آغاز پایان هم نیست؛ اما شاید پایان آغاز باشد.» من گمان میکنم در ایران از پایان آغاز گذشتهایم و در آغاز پایان هستیم.