آزادی که بیاید
سرمایه ات
تنها
چند قفسِ خالی ست
پرنده فروش!
تبعید یعنی دیگر هیچ جای جهان نبودن، یعنی تمام خاک، گم بشود. تبعید، منگ میکند اسفندیار. اگر نلولی منگ میشوی و من نمیلولم. نه لابه لای دیسکوبروها نه بین سیاسی و چریک و جاسوس و دین عوض کرده و درویش و یوگی و هنرمند و سلطنتطلب و شوت و سیاه مست و نشئه و علاّف و لوطی و رقاصشان. جایم خیلی تنگ است اسفندیار.
«نسل جوان ایران مدتهاست به ضرورتِ فراتر رفتن از خود و باریک شدن در افقِ دانایی دورانی که هر حادثه در آن رخ داده، اندیشیده است؛ که برای دریافتن معناهایی که در هر پدیده هست، باید به کل ارزشهای جامعه در آن بازة زمانی نگریست، چنان که برای درک هر اثر میباید به افق زندگانی و جهانبینی و فرهنگ جامعه، و نه تنها آفرینندة آن اثر پرداخت.»
برگرفته از: پیشگفتار
وارد آمدن لطمههای شدید به حیات فردی و اجتماعی مولفان، عدم احساس امنیت شغلی، توقف چرخۀ نشر، ورشکستگی ناشران مستقل و غیردولتی، توقف گردش آزاد اطلاعات در جامعه، ممانعت از ارائۀ خلاقیتهای فکری، آثار قلمی و اندیشههای نو به مخاطبان و جایگزین شدن ادبیات نازل به جای ادبیات جدی، فقدان چند صدایی در جامعه و تحمیل و تعمیم سلیقۀ فرهنگی و به طور کلی ایدئولوژی نهاد قدرت از تبعات ویرانگر سانسور در جوامعی نظیر ایران است.
بیضایی گفت افکار عمومی را میشود همواره در سطحی قرارداد که خود این وضعیت مانع رشد فرهنگی شود و خود افکار عمومی نیز در زمانهایی نقش سدّی را در برابر تحول ایدهها و اندیشههای مترقی بازی کنند.
این موضوعی است که شاید ما کمتر به آن پرداختیم زیرا همیشه فشار از بالا مانع از آن میشد که بر خودمان متمرکز شویم.
«… سرزمین ما هرگز با نسل جوانی این گونه آگاه و پیشرو رو به رو نبوده است. اگر این حرکت اعتراضی به خشونت و بیرحمی نظام حاکم ببازد و به کژراهه افتد، اگر این نسل به هر دلیل ناامید شود، واپس رفتن هر تلاش آزادی خواهانه و نوگرا بر خاک ما چنان چشمگیر خواهد بود که شاید نسلها بگذرد و فرصتی برای مرور حکایت تلخ افول جان و روان و اندیشه و عاطفۀ انسانهایی که در یک قلمرو جغرافیایی به نام ایران، رواداریشان را به بیاخلاقی جمعی سیاست باز باختند، باقی نمانَد…