انقلابیون متضرر حتی میتوانند در مغالطه و فرافکنی به جایی برسند که، در سال ۱۴۰۰ و با این وضعیتی که حکومت جمهوری اسلامی پیش آورده، بنشینند و قضاوت یکطرفه کنند و حتی از اینکه رضاشاه و محمدرضاشاه روحانیون را به شدت سرکوب نکرده و حوزههای علمیه را روی سرشان خراب نکردند شاکی باشند و بهخاطر این ترکفعل آنها را به باجدادن به روحانیت متهم کرده و در نتیجه آنها را جزو پایهگذاران جمهوری اسلامی تلقی کنند! اما این فرافکنیها وجدان ناآرام آنها را درمان نخواهد کرد، و از گناه آنها نخواهد کاست. آنها باید به یک خودانتقادی اساسی روی بیاورند.
بایگانی موضوعی: نقد و نظر
من دقیقا بر اساس همان دغدغهای که میگویی در پنج شش سال اخیر داشتم، یعنی حفظ ایران، متوجه شدم که با هیچ نوعی از اصلاحطلبی شما نمیتوانید ایران را حفظ کنید و اتفاقا به این دلیل است که روی آوردهام به استراتژی براندازی. براندازی برای محافظت است، براندازی برای ساختن است، براندازی صرفا برای پایینآوردن و بههمریختن جامعه نیست. این تبلیغاتی است که رقبا و دشمنان براندازی میکنند و گاهی وقتها خود براندازها هم متاسفانه، بدون اینکه بخواهند، به این توهم دامن میزنند. اصلا برای اینکه شما ایران را حفظ کنید باید یک نیرویی جمع کنید که روزی که جمهوری اسلامی سقوط کرد یا متزلزل شد، بیش از حد متزلزل شد، بتوانی کشور را جمع کنی.
آقای انجمن آثار و مفاخر فرهنگی! عرض سلام و ادب، شما در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی یک مجسمه از محمدعلی فروغی دارید که به جای سر فروغی، سر دهخدا بر آن نصب شده است! سر فروغی را بریده بودهاند، و مجسمهسازش، فرامرز پیلارام، بر اثر افسردگی و در فشار و تنگدستی درگذشته است. من سر بریدۀ فروغی را پیدا کردهام! همینجاست، در سعادتآباد تهران. حالا دیگر وقت آن نرسیده که برای آن فکری کنید؟ فروغی مرده، پیلارام دق کرده و مرده، اما این آثار هنری سرمایههای ایراناند. جبران مافات کنید.
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست / میگویمت، ولی تو کجا گوش میکنی
خانم صدر! زشتزبانی آقای عطالله مهاجرانی در پاسخ به شما هرگز نه شما را تطهیر میکند و نه ذرهای سبب تقویت اعتماد ملت به ایشان میشود. گرچه آب ایران گلآلود است، وقت ماهیگیری ایشان نیست: ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش. خانم صدر! دقت بفرمایید که حافظ در قرن هشتم هجری حرف از این «شهر» میزند. ایرانیان ملت بودهاند و هستند. تخم تفرقه نپاشید و به اسم برقراری عدالت بین شهرهای ایران نفاق و نقار نیندازید.
با صراحت میگویم، هرکسی، تأکید میکنم، هرکسی که در ایران و در میان ایرانیان، با هر ادبیاتی و از هر موضعی، از «حق تحصیل به زبان مادری» (کذا) حرف میزند، هیچ انگیزهای غیر از خطکشی بین مردم ایران و تکهتکه کردن ایران، ندارد و نمیتواند که داشته باشد. چون اولاً، چنین حقی اساسأ وجود ندارد، و تجربه هم ثابت کرده که، تحصیل به زبان فارسی، هیچ حقی از هیچ کسی ضایع نمیکند، بلکه این تحصیل به زبان محلی است که فرد را از ارتباط با سایر هممیهنان و محسنات فرهنگی و اقتصادی و …. آن ارتباط محروم میکند.
کسانی که جمهوریخواهی را به دشمنی با خاندان پهلوی، و چپگرائی را به دشمنی با پرچم شیروخورشید، تاریخ ایران باستان و سرود ای ایران فروکاستهاند، فروشندگان کالایی تقلبی هستند و باید گریبانشان را در این بازار مکاره سیاست ایرانی گرفت و نقاب از چهرههایشان فروکشید، تا بر همگان آشکار شود: نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند!
کمترین خسران یک تلاش برای اصلاح آنچه بنیانی اصلاحنشدنی دارد، کم اثر ماندن استعدادهای درخشان انسانهای پاکنهادی چون بابک امیر خسروی است. مردی ریز نقش، با هوش و توانی مثالزدنی که با شرافت، وفاداری و پشتکار بیمانندش میتوانست، اگر در جای خود قرار میگرفت، تاثیر بسزایی در پیشرفت میهن خود، که از جان و دل میپرستید و میپرستد، داشته باشد.
باید اسلحه میهندوستی را از این جماعت گرفت، جماعتی که جنایات جمهوری اسلامی در داخل و یا خارج را توجیه میکنند، و در عین حال با ژست میهندوستی خواهان رفع تحریمها هستند حداقل پیششرط تغییر رفتار ج.ا در داخل و خارج را هم برای رفع تحریمها مطرح نمیکنند! این جماعت بویی از شرافت و انسانیت نبردهاند، چه رسد به حب وطن! حب وطن فضیلتی است که پتیارگان و فرومایگان نمیتوانند آن را لقلقه زبان خود کنند!
پیش از این انتشار هر کتاب تازه از جواد طباطبایی یک اتفاق بود. به این خاطر که آن کتابها به مثابه تکههای پازلی بودند که پروژه فکری-تالیفی او را متکاملتر میکردند. اما انتشار جدیدترین کتاب او با عنوان «ملاحظات درباره دانشگاه» در نوع خود یک اتفاق نادر بود! چرا که هزار نسخه چاپ نخست آن در همان هفته اول توزیع به فروش رفت و کتاب به سرعت در بازار نشر کشور نایاب شد. این نایابی در دورهای که تیراژ کتابهای فکری به ۵۰ نسخه (بله درست میخوانید: پنجاه نسخه) نیز رسیده است، یک شادمانی ویژه را با خود به همراه دارد.
ما برای دومین بار در موضوعِ حیاتیِ «هویتِ ایرانی» دچار مشکل شدهایم. برای بسیاری از آخوندها (و صدالبته نه همهی آنان) ایران بهعنوانِ ایران هیچگاه اهمیت نداشته است؛ اهمیت کشور ایران برای اینان تنها از این زاویه بوده است که ایران تنها کشور شیعهی جهان بوده است و بس! با انقلاب ایران و فرادستی ملایان در آن، حکومت هویتی فراملی برای خود قائل شد و بهصورت بسیار گسترده و نظاممند به یک هویتسازی یکسویهی دینیِ شیعهی اثناعشری (با شاقولِ ولایت فقیه) دست یازید که آن را در تمامِ جنبههای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جامعهی ما میبینید. کافی است نگاهی به کتابهای درسی دورههای دبستانی و دبیرستانی بیاندازید یا به فرمانها و سخنان و سخنرانیهای بزرگان حوزه که در سیاستهای فرهنگیِ حکومت دستِ بالا دارند مراجعه کنید تا ببیند چه نفرتی از واژهی «ایران» دارند! و آشکارا طرح آن را مبارزه با اسلام میدانند!
شما نمیتوانید دلسوز اسلام باشید و در عین حال از رضا شاه هم دفاع کنید. اما اگر ایران را به مثابه یک موجودیت تاریخی در نظر بگیرید که سنتهای دانش در آن و سبک زندگی مردم رو به انحطاط میرفت و در این زمان رضا شاهی آمد و برای ایرانیان اندک احترامی آورد در آن صورت قضاوتتان نسبت به او تعیین میشود. پیش از رضا شاه اسلام همه جا حاضر بود در تمام شئون اجتماعی و خصوصی ایرانیان داور و حَکَم نهایی اسلام بود، با یک فتوای میرزای شیرازی قلیانها در حرم شاه شکسته میشد. مردم با اسلام فکر میکردند و با اسلام عمل میکردند. دانشها همه اسلامی بود. با قدرتگیری رضا شاه اسلام جایگاه خود را از دست داد. توقع نداشته باشید که یک اسلامگرا از پهلویها خوب بگوید.
دولت باید برای وجود خبرنگار ارزش قائل باشد و برای تربیت خبرنگار هزینه کند و فکر نکند که این خبرنگار، خبرنگار من نیست. خبرنگار باید برای مملکت تربیت شود نه برای دولت. ما صد و ده، بیست سال است که از نفت تغذیه میکنیم اما یک خبرنگار نفت در سطح جهانی نداریم. وزارت نفت به این عظمت هرگز فکر نکرده است که برای تربیت یک خبرنگار نفت در سطح جهانی هزینه کند. یک نفر را بفرستد خارج درس بخواند و خبرنگار نفت شود. به وزارت نفت هم کاری نداشته باشد. وزارت نفت فقط پول بدهد که تربیت شود. کسانی که در سطح بالای مملکت هستند باید به این قائل باشند که ما باید آدم تربیت کنیم به عنوان خبرنگار، خبرنگاری که مو را از ماست بکشد ولی گفتن این حرفها اینجا چه فایدهای دارد؟!
قرائت ساده و تقلیلگرای دکتر فیرحی هویت و اندیشه ایران را نشانه رفته است و به اسم گفتوگو، دموکراسی، حزبگرایی، چرخش نخبگان و واژگان مدرن، سنت ایران را نفی میکند.
ایران همین جایی است که ایستادهایم و کتابهای علمی تاریخی، نسخههای اندیشهای عهد باستان و بناها و آثار و کتیبههایی که هر روز هم بر کشفیات آن افزوده میگردد جای هیچ گونه انکار و نفی را باقی نمیگذارد.
در حاشیۀ نوشتۀ آقای مصطفی نصیری، درج شده در همین سامانه تحت عنوان «پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم»، نقد آقای الحایر بهآن نوشته و همزمان با آن، پاسخ آقای نصیری را خدمت خوانندگان تقدیم میکنیم و امیدواریم در برجستگی و دریافت کامل نکته محوری نوشتۀ اصلی یاری دهنده باشد.
رابطه شاهنامه و ملت ایران اظهر منالشمس است. اگر کسی فقط چند صفحه درباره اسطوره و حماسه خوانده باشد (البته نه در این دانشگاههای بی علم ستیزگر با ایران) خواهد دانست که ملتی صاحب اسطوره میشود که قرنها زیسته باشد. نسلها در پی هم آمده باشند و هر نسلی قصه خود را گفته باشد. خاطره جمعی ساخته شده باشد. چنان که امروز در جای جای ایران نوروز رسمی کهن است و جمشید نامی برای مردان و ضحاک چهرهای پلید. فرق نمیکند آذربایجان باشد یا سیستان یا کردستان. اسطورهها به شرط تداوم ملی (در حافظه یک ملت) میتوانند شکل حماسی بگیرند. یعنی ملتی باید باشد تا حماسهای باشد تا کتابی حماسی چون شاهنامه نوشته شود. برعکس نیست. یعنی با شاهنامه ملت ساخته نمیشود.
او به اینکه کل خاورمیانه بتوانند از این سه جهان بیرون بیایند چندان خوشبین نبود، به ویژه احتمال میداد که کشورهای خاورمیانه که بر پایه اسلام بنا شدهاند به سختی بتوانند از “جهان اسلامی” بیرون آیند. اما کار را بر ایرانیان آسانتر میدید، به این دلیل ساده که گرچه اکثریت ایرانیان مسلمانند، لیکن هویت ایرانی از اسلام نمیآید. پیش از اسلام نیز بوده و چه بسا استوارتر و درخشانتر هم بوده است. او نوشت: “جهان اسلامی هیچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ایرانی ماندهایم و نه آن دویست سال تاراج و کشتار و ویرانی سیستماتیک را برای نابود کردن عنصر ایرانی فراموش کردهایم و نه هزار و پانصد سال بزرگی پیش از آن را. اسلام دین بسیاری از ما است ولی موجودیت ما نیست. ما با عربها بیش از اینها تفاوت داریم. موضوع برتری و فروتری [نسبت به عربها] نیست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته است آن را بزداید.”
قومگرایی امروزین تفاوتی ظریف اما وحشتناک با قومگرایی قبل از انقلاب دارد؛ بسیاری از قومگرایان امروزی همزمان یا قانونگذارند و یا قانونگزار. به نحوی خرشان میرود. دورویی و نفاق مهترین خصیصهی قومگرایی متأخر و پساانقلابی است. من نمیدانم در عمل چه میکنند، اما در نظر که کارها میکنند. هر از گاهی که مصاحبهای از این قومگرایان میخوانم از لابهلای واژگانشان کینهای عمیق از زبان فارسی و هویت ایرانی بیرون میزند. وجود چنین کارگزارانی برای آیندهی ایران بسیار خطرناک است. به نظر میرسد قبح قومگرایی در ایران شکسته شده است.