با تثبیت مرزهای بینالمللی، هر نوع تغییری در مرزهای شناخته شده کنونی متصور نیست. نه ما که بر حوزه ایران فرهنگی تاکید داریم به امید عبث احیاء امپراتوری پارسی هستیم، و نه کسانی که در چاپخانههای انگلستان نقشه آذربایجان بزرگ چاپ میکنند از این سراب طرفی خواهند بست. عصبانیت جریان پانترکیسم از مواضع دکتر سیدجواد طباطبایی در این است که ماهیت تجزیهطلبانه افرادی را، که پشت نقاب «فعال اجتماعی» مخفی شده بودند، هویدا کرد.
بایگانی موضوعی: نوشتهها و پژوهشهای مصطفی نصیری
برخی از اندیشمندانیکه در تاریخ اندیشه در ایران تحقیق و پژوهش کردهاند، مثل گویتاین و دکتر طباطبایی، به برخی وجوه تشابه میان نیکولو ماکیاوللی (سده شانزده میلادی) و ابنمقفع (سده دوم هجری و هشتم میلادی) اشارههایی کردهاند، ولی تاکنون بررسی انتقادی جامعی در این باره بهعمل نیامده است. در این نوشته سعی خواهیم کرد این موضوع را در حوصله یک مقاله مورد بررسی قرار داده و برخی وجوه تشابه میان آن دو را احصاء و تشریح نماییم.
اساس تحلیل دکتر طباطبایی بر مبنای «هویت ملی» استوار بود و بهموجب آن؛ ایرانیان از گذشتههای بسیار دور، به یک هویت «ملی» رسیدهاند که این هویت از آنها «ملتی» یکپارچه با «دولت»ی «ملی» متناسب با شرایط تاریخی خود ساخته است. همین «هویت ملی» بود که باعث شد ایرانیان بهرغم ورود در حوزه خلافت، بهلحاظ فرهنگی و هویتی در هویت «امت» حل و رفع نشوند. طباطبایی برای شرح این وضعیت دو سویه، از اصطلاح «درون بیرون» استفاده میکند، به این معنی که ایرانیان بهلحاظ دینی «درون» دستگاه خلافت و امت اسلامی بودند اما بهلحاظ فرهنگی و سیاسی «بیرون» آن بودند.
نمیدانم چطور برخی فرهنگشناسان و انسانشناسان توجه ندارند که زبان و فرهنگ فارسی، از گذشتههای بسیار دور، زبان و فرهنگ قومی به این نام نیست بلکه این زبان و فرهنگ، برآیند و «وحدت در کثرت» همه زبانهای ایران بزرگ فرهنگی است. و از قضا، از سده پنجم و ششم هجری به بعد، خود ترکزبانان بیشترین همافزایی را در حفظ و نگهداری این «وحدت در کثرت» داشتند، که سیاستنامه خواجهنظامالملک نمونه ارجمند و ارزشمند آنهاست.
آنچه طباطبایی به من و نسل من آموخت بسیار بالاتر از آموختن بود. او به من و به نسل من کمک کرد تا به این «خودآگاهی» برسیم که از خود بپرسیم؛ ما چه نسبتی با «زمکان»ی که به جبرِ «تاریخ تولد» در آن هستیم، داریم؟… او به ما آموخت که باید «اغراض» را بیرون کشید و فهمید. در تاریخ به دنبال کلمههای نانوشته در میان سطور باشیم. به ما جرات داد تا از نامهای باشکوه، اما پوشالی، نهراسیم و آنها را به سوال بکشیم. ما را به این خودآگاهی رساند تا ایران را یک «مشکل فلسفی» بدانیم. تحت هیچ شرایطی (با/از) آن قهر/ فرار نکنیم.
«وزارت» از جمله سازمانهای اداری ایرانی است که در سیر تاریخی خود به یک «نهاد» مهم در ساختار قدرت در ایرانِ قبل و بعد از اسلام تبدیل شد. منظور از «نهاد» آن سازمانی است که بهدلیل کارکردی که در حسن اداره امور کشور ایفاء کرده، ضرورت وجودی آن در گذر زمان چنان تثبیت شده است که حاکمان بعدی نمیتوانند آن را برهم بزنند. ضرورت وجودی این نهاد چنان در ایران تثبیت شده بود که با الحاق ایرانزمین به جهان اسلام، این نهاد مجدداً احیاء و به کل جهان اسلام، که باچنین تجربهای آشنایی نداشتند، تحمیل شد.
آقای یدالله موقن، از مترجمین پرکار و شناخته شده است که در حوزه فلسفه به ترجمه مشغول است. اخیرا مقالهای از ایشان در صفحه فیسبوکشان خواندم که به نوعی نقد آقای طباطبایی بود، اما نکته غریب این نقد در این است که کانون آن، نه نقدی بر گفتهها و نوشتهها، بلکه نقدی بر نگفتهها و ننوشتههای طباطبایی است.
از «تلخند»های روزگار ماست که کسانی از بیرون ایران و تحت لوای برخی اندیشمندان دست چندم بیگانه، کسی را که قلبش در قلب میهن و با مهر او میتپد، متهم به «بیگانگی» با مسایل وطن کنند!؟ طباطبایی تاکنون متهم بود که در مقام یک «مراد» در اندیشه و عمل «مرید» پروری است اما با کشف شگرف زوج بروجردی/ شمالی، که دومی از علاقمندان نشاندار دکتر سروش است، معلوم شد که او خود «مرید»ی برای هگل بوده است؟! عجبا!
در نوشته قبلی به کلیله و دمنه که مستند آرامش دوستدار بود اشارهای کردم و نشان دادم که احتمال این که باب برزویه طبیب افزوده روزبه باشد احتمال قوی نیست، در کنار آن، این احتمال هم مطرح است که محتوای باب موصوف، گفتههای بزرگمهر است که سمبل دانایی، دیانت و عقلانیت در فرهنگ ایرانی است. انتساب یا عدم انتساب باب برزویه طبیب به روزبه، هر کدام با موانعی روبروست که مدعی هر یک از آنها باید بتواند از عهده تحلیل آنها در منظومه کلی اندیشه روزبه و سوانح احوال او برآید.
دلیل دوستدار برای ضد اسلام بودن روزبه موضوع شبهه انتساب «باب برزویه طبیب» در کلیله و دمنه به اوست. خلاصه این ادعا این است که این باب در اصل کتاب کلیله و دمنه وجود نداشته و از افزودههای روزبه است که خواسته برای فرار از عقوبت، دیدگاههای ضد دینی خود را از زبان برزویه طبیب بیاورد. علاوه بر این، برخی روایتهای تاریخی دیگری حاکی است که روزبه کتابی در معارضه با قران نگاشته بود که در دسترس نیست. قبل از ورود در بررسی این موارد لازم است موضوعی را از باب مقدمه بیاورم و آن قتل فجیع و وحشیانه روزبه است. همان طورکه میدانیم وقتی دستور قتل روزبه، که مهمترین چهره فرهنگی بصره و بزرگترین دیوانی دربار خلافت عباسی بود، به اتهام زندقه صادر شد، او را کنار یک تنور مشتعل نشاندند و تک تک اعضایش را بریده و در تنور میانداختند تا این که با مُثله شدن جان باخت.
همگان این جمله مشهور طباطبایی ـ کارم نسخه پیچیدن نیست ـ را به یاد دارند. میدانید که مهمترین مساله ما در تاریخ معاصرمان این بوده است که نسبت ما با دنیای جدیدی که در بخشی از این کره خاکی ساخته شده و ما آن را با نام غرب میشناسیم چیست؟. طباطبایی تا آنجا که ما از آثارشان میفهمیم، نه با کسانی دمساز است که «آنچه خود داشت» را کافی میدانند و نه با کسانی همراه است که معتقد به تقلید طابع النعل از غرب هستند. البته تجدد یک امکان موجود در کنار سایر امکانهای بالقوه است، ولی غربی که درست فهمیده و درست منتقل شده باشد
…به نظر من وقوع این مواجهات به توضیحی که خواهم داد ناگزیر بود و پیشبینیام این است که با نزدیکتر شدن طرح پژوهشی طباطبایی به دهههای اخیر، دامنه این مواجهات بیشتر هم خواهد شد، و همچنین امکان جریان مباحث در یک سیر منطقی متفق علیه هم، با توجه به این که طرفین مجادله در یک سطح علمی و معرفتی نیستند و منطق واحدی بر اندیشه آنان حاکم نیست، هرچند ناممکن نبوده و نخواهد بود ولی انتظار بیهودهای است، زیرا، یک طرف مواجهه یعنی آقای طباطبایی، فیلسوف روشمندی است که نه از حوزه تخصص خود خارج میشود و نه دراین حوزه، معامله و تعارف میکند. اما طرفهای مقابل، در بهترین حالت روشنفکران ذوفنون و تمثیلاً پرندگان سبکبالی هستند که در طرفة العینی از شاخ فلسفه و سیاست به عرفان و تصوف، و از آنجا به ذوق و ادب و هر شاخه دیگری که لازم آید، میجهند. بنابراین منطقی را که بتواند میان این دو صنف ناهمگون، دیالکتیک ایجاد کند، نمیتوان سراغ جست.
جوادطباطبایی شناخت مارکس را بدون شناخت دقیق هگل بویژه نظریه دولت هگلی شدنی نمیداند زیرا بخشی از آثارعلمی مارکس تحت تاثیر مستقیم هگل بوجود آمده و بخشی دیگر نتیجه درافتادن مارکس با هگل بویژه نظریه دولت اوست، لذا طباطبایی اولین جلسه از کارگاه مارکسخوانی را به تبیین نظریه دولت هگل اختصاص داد چون، مارکس باور داشت که هگل اولین کسی است که ماهیت دوران جدید یا همان دوران سروری سرمایهداری را کشف کرده است، بنابراین بدون تسویه حساب با هگل نمیتوان سفسطه بودن ماهیت دوران جدید را برملا کرد و مناسبات سرمایهداری را برانداخت.
آنچه مرقوم شد، مقدمهای بود برای پرداختن به نقد دو شعر بسیار معروف یعنی قصیده دریایی نزار قبانی و قصیده پایان پله نازک الملائکه که در کتاب «شعر معاصرعرب» تحقیق و ترجمه استاد محترم جناب آقای شفیعی کدکنی چاپ «انتشارات سخن» ارائه گردیده است. در ابتدا ضمن تاکید برمکانت استاد محترم اعلام میدارم هدف این نقد نه ادعای نام و نه ذکر منقصت کسی است بلکه صرفا توجه دادن به دانشجویان رشته عربی است تا تلاش نمایند خود را بیشتر با زبان امروزین عربی و نمادهای ادبی آن آشنا سازند. مولف محترم در این کتاب که در برخی دانشگاها در مقطع تحصیلات تکمیلی تدریس میگردد، پس از بحث جریانهای کلی و نمادها و صور شعری مستعمل در شعر معاصر عرب، به مناسبت بحث از شعرای معاصر، نمونههایی از شعرهای آنان را نیز ترجمه کردهاند. توجه در ترجمههای ارائه شده نشان میدهد که دقت لازم در ترجمه اشعار بعمل نیامده و این موضوع میتواند باعث سردرگمی دانشجویان گردد.