بایگانی موضوعی: رضاشاه کبیر / سفرنامة خوزستان

احوال‌ اردوی‌ بهبهان‌

‌‌‌

احوال‌ اردوی‌ بهبهان‌

 ‌

   برای‌ اینکه‌ از حالت‌ و علمیات‌ ستونی‌ که‌ از اصفهان‌ تجهیز شده‌ بود و بایستی‌ از بحبوحة‌ بختیاری‌ گذشته‌ به‌بهبهان‌ بیاید، اطلاع‌ کامل‌ حاصل‌ گردد، طیاره‌ را مأمور کردم‌ به‌بهبهان‌ برود و خبر بیاورد. شهر بهبهان‌ در سیزده‌ فرسخی‌ شمال‌ «زیدون‌» واقع‌ است‌. این‌ عده‌ تحت‌ فرماندهی‌ سرتیپ‌ محمدحسین‌ میرزا رئیس‌ ارکان‌ حرب‌ لشکر جنوب‌ تجهیز شده‌ بود و معلوم‌ شد با وجود تمام‌ موانع‌ و زحماتی‌ که‌ برای‌ عبور این‌ عده‌ از داخله‌ بختیاری‌ و گذشتن‌ از جبال‌ صعب‌العبور فراهم‌ بوده‌، برف و کوه‌ و دره‌های‌ سخت‌ را طی‌ کرده‌ و به‌بهبهان‌ وارد شده‌اند. عبور از کوهستان‌ بختیاری‌، به‌نظر خیلی‌ خطیر می‌آمد، زیرا که‌ سال‌ گذشته‌ که‌ عدة‌ مختصری‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ اعزام‌ داشته‌ بودم‌، در داخله‌ بختیاری‌ به‌مشکلاتی‌ برخورده‌ و غفلتاً مورد حمله‌ واقع‌ شدند، و چون‌ ابداً مهیای‌ جنگ‌ نبودند، جمعی‌ از آنها را گرفتار و قطعه‌ قطعه‌ ساختند.

   البته‌ احتمال‌ می‌رفت‌ که‌ این‌ اردو هم‌ که از هر حیث‌ موقعیت‌ بختیاری‌ را تهدید می‌کرد مجدداً دچار خطر شود. خاصه‌ با نقشه‌ای‌ که‌ میان‌ خزعل‌ و بعضی‌ از خوانین‌ بختیاری‌ ترسیم‌ شده‌ بود. البته‌ برای‌ اینکه‌ عده‌ مزبور به‌اردوی‌ جنوب‌ ملحق‌ نشود، یا حتی‌الامکان‌ دیرتر به‌بهبهان‌ برسد، تصور می‌رفت‌ که‌ ایل‌ مزبور از هیچ‌ اقدامی‌ خودداری‌ ننماید. این‌ همان‌ اردویی‌ است‌ که‌ شخصاً در اصفهان‌ مجهز کرده‌ و سان‌ دیده‌ و در هفدهم‌ عقرب‌ روانه‌ کرده‌ بودم‌. چنانکه‌ ذکر شد یکی‌ از نظامیان‌ را در اصفهان‌ به‌مشق‌ تیراندازی‌ آزمودم‌ و بر من‌ مسلم‌ شد که‌ تربیت‌ شدگان‌ من‌ مافوق‌ بعضی‌ توهمّات‌ و تصورّات‌ اند و یقین‌ داشتم‌ می‌توانند در آن‌ واحد، هم‌ بختیاری‌ را سرکوب‌ کنند، و هم‌ خود را به‌محل‌ مأموریت‌ برسانند.

   اردوهای‌ من‌ نیز با سرعت‌ عملی‌ فوق‌العاده‌ پیش‌ می‌آیند و بیشتر اسباب‌ اضطراب‌ دشمن‌ شده‌اند. می‌خواهم‌ که‌ به‌مرکز خوزستان‌ بروم‌. چه‌ مانعی‌ می‌تواند از من‌ ممانعت‌ کند؟ عهد کرده‌ام‌ که‌ شخصاً به‌سرکوبی‌ اشرار و متجاسرین‌ بپردازم‌. جز مرگ‌ چه‌ عایقی‌ قادر به‌جلوگیری‌ من‌ خواهد بود؟

   بعد از سان‌ اردو، به‌چادری‌ که‌ به‌من‌ اختصاص‌ داده‌ بودند، رفتم‌. بعد از قدری‌ صحبت‌ با اطرافیان‌ و مشغول‌ داشتن‌ آنها به‌مذاکرات‌ متفرقه‌ و افزودن‌ قوت‌ قلب‌ و صبر و طاقت‌ آنها، اجازه‌ دادم‌ به‌چادرهای‌ خود بروند. تنها ماندم‌ که‌ بیشتر از سکوت‌ لذت‌ ببرم‌، زیرا که‌ مدتهاست‌ شب‌ در اردوگاه‌ نخفته‌ام‌. این‌ خاموشی‌ را فقط‌ گاهگاه‌ شیهه اسبان‌ و بانگ‌ قراولان‌ برهم‌ می‌زند. اقرار می‌کنم‌ که‌ این‌ دو صدا از هر آواز لطیفی‌ در گوش‌ من‌ مطبوعتر می‌افتد و در قلبم‌ خاطره‌ هایی‌ را بیدار می‌کند که‌ هیچ‌ زمزمه‌ طرب‌انگیزی‌ قادر به‌ایجاد آن‌ نیست‌ و نخواهدبود.

ابلاغیه‌ ذیل‌ را امر دادم‌ به‌تهران‌ مخابره‌ کنند که‌ منتشر شود:

 ‌

ابلاغیه‌ وزارت‌ جنگ‌

 ‌

ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌

کپیه‌ حکومت‌ نظامی‌

   «امروز که‌ غره‌ جمادی‌الاولی است‌، وارد فرونت‌ شدم‌. طیارات‌ ما که‌ صبح‌ برای‌ اکتشافات‌ پرواز کرده‌ بودند، عملیات‌ خود را انجام‌ دادند. قسمت‌بندی‌ اردوی‌ زیدون‌، تمام‌ رضایت‌بخش‌ می‌باشد. ستون‌ مقدم‌ قوای‌ اصفهان‌ به‌بهبهان‌ وارد شدند. قوای‌ اعزامی‌ آذربایجان‌، سه‌ قسمت‌ اولی‌ وارد کرمانشاه‌ شدند. امروز مجدداً از خزعل‌ تلگرافی‌ رسیده‌که‌ بدواً به‌واسطه‌ مستقیم‌ نبودن‌ خطوط‌ تلگرافی‌ و نبودن‌ سیم‌، و اینکه‌ مجبوراً باید باکشتی‌ بادی‌ تلگراف‌ مرا به‌او برسانند، و از این‌ تأخیری‌ که‌ طبیعتاً پیش‌ آمده‌ است‌ و نتوانسته‌ است‌ فوری‌ مبادرت‌ به‌تقدیم‌ جواب‌ نماید، اظهار تأسف‌ و انفعال‌ کرده‌، سپس‌ در ضمن‌ تجدید اطاعت‌ و انقیاد متذکر شده‌ است‌ که‌ مدلول‌ تلگراف‌ اولیه‌ او در حکم‌ تسلیم‌ قطعی‌ بوده‌ و همان‌ است‌ که‌ من‌ قبلاً متذکر شده‌ بودم‌ و ضمناً مصرّانه‌ طلب‌ تأمین‌ و عفو و اغماض‌ نموده‌ است‌.

در جواب‌ به‌او نوشتم‌ که‌ چون‌ مشارالیه‌ یک‌ نفر ایرانی‌ و منم‌ به‌اضمحلال‌ آحاد و افراد ایرانی‌ راضی‌ نیستم‌، و جز حفظ‌ اصول‌ مرکزیت‌ مملکت‌، که‌ همیشه‌ خاطر نشان‌ عموم‌ کرده‌ام‌ هیچ‌ قصد و منظوری‌ ندارم‌ لازم‌ است‌ به‌فرونت‌ مقدم‌ آمده‌، حضوراً تأمین‌ خود را درخواست و مراتب‌ اطاعت‌ و انقیاد خود را تجدید نماید.

                       رئیس‌ الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا – رضا

                                                                                   ۵ قوس‌ ۱۳۰۳ – نمره‌ ۴۱۹۴

 ‌

تلگراف‌ ذیل‌ هم‌ از کفیل‌ ریاست‌ وزرا رسید. و جواب‌ داده‌ شد‌:

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «عین‌ تلگراف‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ ذیلاً به‌عرض‌ مبارک‌ می‌رسد. دو فقره‌ مراسله‌ که‌ دیشب‌ از سفارت‌ انگلیس‌ رسیده‌ متن‌ کامل‌ آن‌ را آقای‌ وزیر امور خارجه‌ به‌توسط‌ ارکان‌ حرب‌، شبانه‌ به‌عرض‌ مبارک‌ رساند. امروز صبح‌ پنجشنبه‌، مراسلات‌ در هیأت‌ وزرا قرائت‌ و جوابی‌ که‌ به‌نظر رسیده‌، ضمیمة‌ این‌ تلگراف‌ به‌عرض‌ می‌رسد. استدعا می‌شود نسبت‌ به‌معروضات‌ ذیل‌ عقاید حضرت‌ اشرف‌ اظهار شود:

۱ ـ این‌ که‌ مراسله‌ جوابیه‌ را تصویب‌ می‌فرمایند یا خیر؟

۲- چون‌ این‌ مراسله‌ و مراسله‌ای‌ که‌ هفته‌ قبل‌ رسید متضمن‌ تلگراف‌ سر پرسی‌ لرن‌ به‌حضرت‌ اشرف‌ که‌ به‌شیراز مخابره‌ شده‌ بود، هنوز به‌مجلس‌ ارائه‌ نشده‌، آیا تصویب‌ می‌فرمایند مراسلات‌ وارده‌ و جوابی‌ که‌ به‌عرض‌ می‌رسد قبلاً به‌اطلاع‌ مجلس‌ یا بعضی‌ از وکلای‌ مخصوص‌ برسد یا خیر؟

۳- با وجود این‌ مراسلات‌، عزم‌ حضرت‌ اشرف‌ در جلو رفتن‌ قوا ثابت‌ خواهد بود، یا موقتاً متوقّف‌ خواهند شد؟ زیرا هر یک‌ از این‌ شقوق‌ ممکن‌ است‌ تأثیرات‌ مهمه‌ را متضمن‌ باشد.

منتظر دستورالعمل‌ عاجل‌ هستیم‌.

صورت‌ جوابی‌ که‌ برای‌ مراسله، تهیه‌ شده‌، این‌ است‌:

دو مراسلة‌ شریفه‌ مورخه‌ ۴ قوس‌ نمره‌ ۳۱۴ و نمره‌ ۳۱۵ واصل‌ شد، و از استحضار از قرار منعقده‌ بین‌ دولت‌ انگلستان‌ و شیخ‌خزعل‌، که‌ اکنون‌ اول‌ دفعه‌ است‌ به‌اطلاع‌ دولت‌ دوستدار می‌رسد، نهایت‌ تعجب‌ حاصل‌ گردید، که‌ آن‌ دولت‌ فخیمه‌، با وجود مناسبات‌ حسنه‌ فیمابین‌ و بر خلاف‌ رسوم‌ و مقررات‌ بین‌المللی‌ چگونه‌ چنین‌ قراردادی‌ را که‌ منافی‌ حق‌ حاکمیت‌ دولت‌ ایران‌ می‌باشد، با یک‌ نفر تبعة‌ مسلّمة‌ ایران‌ جایز دانسته‌ و حوزه‌ اقتداراتی‌ برای‌ مشارالیه‌ و اعقاب‌ او در خاک‌ ایران‌ قائل‌ شده‌اند. دولت‌ ایران‌ قرارداد مزبور را به‌هیچوجه‌ نمی‌تواند به‌رسمیت‌ بشناسد و خود را محق‌ّ می‌داند که ‌نسبت‌ به‌چنین‌ اقدامی‌ پرتست‌ نماید و نیز زحمت‌ افزا می‌شود، که‌ دولت‌ ایران‌ هیچ‌وقت‌ وساطت‌ و دخالت‌ هیچ‌ دولت‌ خارجی‌ را در عمل‌ خوزستان‌ و شیخ‌خزعل‌ که‌ از امور داخلی‌ مملکت‌ ایران‌ است‌ نمی‌پذیرد. اما این‌ که‌ در مراسلة‌ خود، دولت‌ ایران‌ را مسؤول‌ وقوع‌ خسارات‌ دانسته‌اند، لازم‌ است‌ خاطر شریف‌ را متوجه‌ سازم‌ که‌ باید تصدیق‌ بفرمایند، که‌ پس‌ از آنکه‌ یک‌ نفر تبعه‌ و گماشتة‌ دولت‌ ایران‌ در یک‌ قسمت‌ از خاک‌ این‌ مملکت‌ که‌ با سایر قطعات‌ آن‌ از حیث‌ واقع‌ بودن‌ تحت‌ اقتدار و اختیار دولت‌ ایران‌ هیچ‌ تفاوت‌ و مزیّت‌ ندارد، بنای‌ تمرّد و طغیان‌ گذارد، و با اینکه‌ دولت‌ برای‌ مصلحت‌ با او منتهای‌ مدارا و مماشات‌ را نموده‌، و بالاخره‌ آن‌ متمرّد اظهار ندامت‌ و معذرت‌ کرده‌ و دولت‌ به‌همان‌ نظر مصلحت‌، معذرت‌ او را پذیرفته‌ و معذلک‌ مشارالیه‌ به‌وظایف‌ تبعیت‌ و اطاعت‌ خود عمل‌ ننماید، چگونه‌ دولت‌ می‌تواند تحمل‌ این‌ نافرمانی‌ و یاغیگری‌ را بنماید، و در صدد مطیع‌ ساختن‌ او برنیاید؟ در انجام‌ این‌ وظیفه‌ که‌ قهراً مستلزم‌ سوق‌ قشون‌ و عملیات‌ جنگی است‌، چگونه‌ مسؤولیّت متوجه‌ دولت‌ می‌شود؟ در اینجا ناگزیرم‌که‌ خاطر محترم‌ را متوجه‌ سازم‌ که‌ با وجود قراردادی‌ که‌ در مراسله‌ دوم‌ به‌اطلاع‌ دولت‌ رسانده‌اند، واضح‌ و مبرهن‌ می‌شود که‌ تمرّد و خودسری‌ شیخ‌خزعل‌ نسبت‌ به‌دولت‌ متبوع‌ خود به‌استظهار همین‌ قرارداد و اطمینانی‌ است‌ که‌ از طرف‌ دولت‌ فخیمه‌ انگلستان‌ داشته‌ است‌، والاّ مشارالیه‌ مسلمّا چنین‌ جسارتی‌ نمی‌کرد. بنابراین‌ نه‌ تنها دولت‌ ایران‌ هیچگونه‌ مسؤولیّت‌، در خصوص‌ نتایج‌ این‌ قضیّه‌ ندارد، بلکه‌ مسؤولیّت‌ متوجه‌ مسببین‌ واقعه‌ خواهد بود.

در خاتمه‌ زحمت‌ افزا می‌شود اینکه‌ مرقوم‌ داشته‌اند دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ برای‌ خود این‌ حق‌ را حفظ‌ می‌کند، که‌ به‌هر نحو و طریقی‌ صلاح‌ و مقتضی‌ بدانند از طرف‌ خود اقداماتی‌ برای‌ حفظ‌ و حراست‌ جان‌ و مال‌ رعایای‌ انگلیس‌ به‌عمل‌ آورند، لزوماً متذکر می‌شوم‌، که‌ در این‌ موضوع‌ دولت‌ ایران‌ هیچگونه‌ حقی‌ را که‌ اعمال‌ آن‌ منافی‌ استقلال‌ حاکمیت‌ ایران‌ نسبت‌ به‌خاک‌ و اهالی‌ او باشد قائل‌ نیست‌.»

                                                                                 ذکاءالملک‌

                                        رئیس‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌  سرتیپ‌ امان‌الله‌

                                                                                 نمره‌ ۴۸۰۰

 ‌

جواب

 ‌

ریاست‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌

   «با استحضار از مفاد رمز نمرة‌ ۴۸۰۰ به‌آقای‌ وزیر امور خارجه‌ جواباً تذکردهید:

اولاً – اگر بنا باشد دو مراسله‌ اخیر پذیرفته‌ شود، جوابی‌ که‌ تهیه‌ شده‌ بد نیست‌.

ثانیاً- راجع‌ به‌مراسلة‌ هفتة‌ قبل‌ متذکر می‌شوم‌ که‌ مراسله‌ نبوده‌، بلکه‌ فقط‌ تلگرافی‌ از سرپرسی‌ لرن‌ توسط‌ قونسول‌ شیراز به‌عنوان‌ من‌ و مشعر بر صلح‌ و عدم‌ تعقیب‌ خزعل‌ بوده‌ که‌ جواب‌ سخت‌ داده‌ شد. آن‌ هم‌ فقط‌ تلگراف‌ حضوراً قرائت‌ گردید ولی‌ عین‌ آن‌ تسلیم‌ من‌ نشده‌ است‌.

ثالثاً- البته‌ تصویب‌ می‌کنم‌ مراسلات‌ وارده‌ و جوابیه‌ را با یک‌ عدّه‌ از وکلا، تحت‌ شور و مداقّه‌ در آورید.

رابعاً- در موضوع‌ جلو رفتن‌ قوا و یا توقّف‌ آن‌ اطلاعاً  اشعار می‌دارم‌ که‌ البته‌ پیش‌ رفته‌، هیچ‌ مانعی‌ مرا از این‌ عزم‌ باز نخواهد داشت‌.»

                                             وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                              ۷ قوس‌ – نمره‌ ۴۱۸۱

حرکت‌ به‌«لنگیر»

‌‌

حرکت‌ به‌«لنگیر»

 ‌

یکشنبه‌ ۸ قوس‌

   بعد از دو شب‌ توقّف‌ در اردوگاه‌ اولیه‌ «زیدون‌»، صبح‌ امروز، مطابق‌ امری‌ که‌ داده‌ شده‌ بود به‌طرف‌ مرکز اردو که‌ در «لنگیر» است‌ حرکت‌ کردیم‌. بیابانی‌ خشک‌ پیش‌ آمد که‌ از هیچ‌ طرف‌، علائم‌ خرمی‌ و شادابی‌ در آن‌ به‌نظر نمی‌رسید. فقط‌ رودخانه‌ «زهره‌» که‌ به‌طور مارپیچ‌ آب‌ گل‌آلود خود را از این‌ بیابان‌ می‌گذراند نشان‌ زندگی‌ محسوب‌ می‌شد.

تشویش‌ اردوی‌ غرب‌

‌‌

تشویش‌ اردوی‌ غرب‌

 ‌

   در طول‌ طریق‌ من‌ متفکر و واقعاً ناراحت‌ بودم‌ و کمتر با کسی‌ صحبت‌ می‌داشتم‌. تمام‌ توجّهم‌ به‌طرف‌ قشونی‌ بود که‌ از طرف‌ لشگر غرب‌ امر به‌تجهیز داده‌، و بایستی‌ از خط‌ خرم‌آباد و لرستان‌ عبور کرده‌، و از مناطق‌ صعب‌العبور و جبال‌ شامخه‌ سفر نموده‌ و از میان‌ طوایف‌ لر بگذرد.

   لرستان‌ قطعه‌ایست‌ کوهستانی‌ و پوشیده‌ از جنگلهای‌ انبوه‌. جلگه‌ها و دشتهای‌ خرم‌ آن‌ را، سلاسل‌ جبالی‌ احاطه‌ کرده‌ است‌، که‌ جز تنگه‌های‌ باریک‌ و گردنه‌های‌ خطرناک‌ لغزنده‌ معبری‌ ندارند. سالها است‌ که‌ طوایف‌ چادرنشین‌ این‌ ولایت‌ از موقع‌ استثنایی‌ مستحکم‌ خود و از ضعف مرکز استفاده‌ کرده‌ و لرستان‌ را حصاری‌ فتح‌ نشدنی‌ ساخته‌ بودند. دولت‌ ایران‌ هم‌ اگر قشونی‌ می‌فرستاد، و یا مخارجی‌ می‌کرد، فقط‌ بنا بر تقاضای‌ حکام‌ و مأمورینی‌ بود که‌ از مرکز می‌رفتند، و قصدی‌ جز گرفتن‌ پول‌ و ظاهرسازی‌ نداشتند. این‌ سیاست‌ خائنانه‌ حکام‌ از طرفی‌ لرها را خودسر و بیباک‌ کرده‌، و از طرفی‌ دولت‌ را مرعوب‌ ساخته‌ بود. زیرا که‌ طوایف‌ لر مطمئن‌ شده‌ بودند که‌ تمام‌ مساعی‌ دولت‌ در مقابل‌ یک‌ حمله‌ آنها با یک‌ تقدیمی‌ که‌ به‌حکام‌ بروجرد می‌دهند هباوهدر است‌. و دولت‌ هم‌ معتقد گشته‌ بود که‌ لرها به‌قدری‌ قوی‌ هستند که‌ قلع‌ و قمع‌ آنها از محالات‌ است‌.

   قشون‌ من‌ بود که‌ لرها را مطیع‌ و لرستان‌ را فتح‌ کرد.

   از این‌ خاک‌ بود که‌ بایستی‌ ستون‌ لشکر غرب‌ گذشته‌، وارد شهرهای‌ شمالی‌ خوزستان‌ بشود. چون‌ نه‌ تلگرافی‌ داشتم‌ و نه‌ وسیلة‌ استخباری‌، در اندیشه‌ بودم‌ که‌ آیا این‌ قشون‌ از لرستان‌ گذشته‌، یا به‌حملة‌ لرها دچار گشته‌ است‌؟ والی‌ پشتکوه‌ و خزعل‌ و بعضی‌ از خوانین‌ بختیاری‌ که‌ معاهده‌ بسته‌ بودند و لرها را تحریک‌ می‌کردند، قصدشان‌ این‌ بود که‌ از هر طرف‌ راه‌ را برقشون‌ من‌ مسدود سازند.

   باری‌ حیران‌ بودم‌ که‌ چگونه‌ از حال‌ این‌ اردو خبر بیابم‌! فقط‌ انگلیسیها تلگراف‌ داشتند. نمی‌شد هم‌ که‌ از آنها کسب‌ خبر نمایم‌. به‌علاوه‌ با سابقه‌ای‌ که‌ در این‌ امر داشتند، ممکن‌ بود راست‌ نگویند و حقایق‌ را نوع‌ دیگر جلوه‌ دهند.

ورود به‌«لنگیر»

‌‌

ورود به‌«لنگیر»

 ‌

   عصر وارد «لنگیر» شدیم‌. این‌ نقطه‌ هم‌ جزء ناحیه‌ زیدون‌ است‌ و با منزل‌ شب‌ گذشته‌، شش‌ فرسخ‌ فاصله‌ دارد. نظامیها طاق ‌نصرتی‌ بسته‌ بودند. به‌محض‌ ورود از عدّة‌ متمرکز در «لنگیر» سانی‌ دیدم‌ و ابلاغیه‌ ذیل‌ را صادر نمودم‌:

 ‌

ابلاغیه

 ‌

ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌

     «۱- ۸ قوس‌ وارد لنگیر، مرکز فعلی‌ اردوگاه‌ شدم‌. در ساعت‌ ۸ عصر همین‌ روز مطابق‌ راپرتی‌ که‌ به‌واسطة‌ پستهای‌ ارتباطیه‌ رسید، معلوم‌ شد خزعلیان‌ مواقع‌ خود را تخلیه‌ کرده ‌و رفته‌اند.

۲- ستونهای‌ قسمتهای‌ عمده‌ قوای‌ اصفهان‌ ما متناوباً وارد بهبهان‌ شده‌ و می‌شوند.

۳- قوای‌ تجهیزیة‌ شمال‌ غرب‌، از کرمانشاه‌ به‌طرف‌ پشتکوه‌ و از خط‌ پشتکوه‌ به‌جانب‌ دزفول‌ رهسپار و عازم‌ می‌شوند.

۴- تا دو روز دیگر از قرارگاه‌ کنونی‌ لنگیر به‌طرف‌ مرکز خوزستان‌ حرکت‌ می‌نمایم‌.»

                                رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا – رضا

                                                                              نمره‌ ۴۲۰۱

 ‌

   بعد از سان‌ در چادرهایی‌ که‌ زیر درختان‌ سدر برپا کرده‌ بودند، استراحتی‌ شد. آفتاب‌ در میان‌ گردوغبار اردو و بخار افق‌ غایب‌ یا مفقود شد.

مواقع‌ اشرار

‌‌

مواقع‌ اشرار

 ‌

   از اول‌ خاک‌ «زیدون‌» تا این‌ نقطه‌ که‌ قرارگاه‌ اردو است‌، تمام‌ در قلمرو قوای‌ هواداران‌ خزعل‌ و خزعل‌ بود. برادر میرعبدالله‌ پدرزن‌ خزعل‌ بر این‌ عدّه‌ ریاست‌ داشت‌. حسین‌خان‌ بهمه‌ای‌ نیز در «قلعه ‌اعلی‌» و سالار ارفع‌ بختیاری‌ در میان‌ بهبهان‌ و رامهرمز بودند. امیر مجاهد ریاست‌ کل قشون را داشت‌ و سیار بود.

   ولی‌ بعد از ورود لشکر جنوب‌، قدم‌به‌قدم‌ با جنگهای‌ شدید عقب‌ نشسته‌اند، و برادر میرعبدالله‌ کشته‌ شد. فعلاً هم‌ مسافت‌ بین‌ من‌ و قوای‌ دشمن‌ زیاده‌ از چند فرسخ‌ نیست‌.

   خزعلیان‌ و سایر معاهدین‌ کمیتة‌ «قیام‌ سعادت‌»، تصور ورود مرا به‌این‌ نقطه‌ نکرده‌ بودند، و اصلاً باور نداشتند که‌ در اثر تجربیات‌ یکصدوپنجاه‌ سالة‌ دورة‌ قاجاریه‌، برای‌ رئیس‌الوزرا همت‌ و مجالی‌ باشد که‌ بر خوشگذرانیهای‌ تهران‌ پشت‌ پا زده‌ و با این‌ مشقّت‌ خود را به‌صحنة‌ کارزار برساند.

   چنانکه‌ مکرر گفته‌ام‌، گزارشات‌ دورة‌ قاجاریه‌ و رخوتی‌ که‌ به‌تبعیت‌ سلاطین‌، در ادارة‌ مردم‌ پیدا شده‌ بود، در هیچ‌ عهدی‌ نظیر ندارد. دولت‌ ایران‌ قبل‌ از من‌ اسمی‌ بلامسمی‌ بود. حتی‌ از حیث‌ نفرات‌ قشونی‌ هم‌ مرکز، همواره‌ تحت‌الشعاع‌ و مقهور ملوک‌الطوایف‌ و فرمانفرمایان‌ عشایر محسوب‌ می‌شد. خوانین‌ اطراف‌ کمترین‌ خراجی‌ نداده‌، بلکه‌ همه‌ساله‌ مبالغ‌ هنگفتی‌ به‌عنوان‌ حراست‌ راهها و عدم‌ تجاوز به‌شهرها، خود را دستی ‌بگیر قلمداد می‌کردند. همین‌ خزعل‌ و والی‌ پشتکوه‌ و خوانین‌ بختیاری‌، و همین‌ ایلات‌ جنوب‌ و غرب‌ که‌ امروز نقشة‌ خود را برای‌ تزلزل‌ من‌ طرح‌ریزی‌ کرده‌ و به‌نام‌ «قیام‌ سعادت‌»، به‌شرارت‌ و فساد و کندن‌ ریشة‌ مملکت‌ مشغول‌اند، سالیان‌ دراز است‌ که‌ حق‌ حاکمیت‌ خود را نسبت‌ به‌دولت‌ ایران‌ محفوظ‌ داشته‌، اکنون‌ که‌ مرا در مقابل‌ خود می‌بینند جز به‌کار بردن‌ تمام‌ قوا و دفاع‌ از مالکیت‌ مطلقة‌ خود چاره‌ای‌ ندارند. آیا تقصیر زمامداران‌ یکصدوپنجاه‌ سالة‌ اخیر چه‌ نوع‌ خذلانی‌ درپی‌ خواهد داشت‌؟ آنها تمام‌ اوقات‌ را به‌شقاوت‌ و سفاکی‌ و بی‌اعتباری‌ گذرانیده‌ و از اثر بی‌اعتباری‌ خود ایالتی‌ مثل‌ خوزستان‌ را فراموش‌ کرده‌ و اجازه‌ داده‌اند چهارنفر خودسر بی‌ هنر، عنوان‌ تجزیه‌ و تفکیک آن‌ را در دماغ‌ خود بپرورانند، تا جایی‌ که‌ شروع‌ به‌تجهیزات‌ مسلح‌ نموده‌ و بر ضد مرکزیت‌ مملکت‌ قیام‌ و اقدام‌ نمایند.

   شاه‌ در پاریس‌ نشسته‌ و به‌لهوولعب‌ مشغول‌ است‌ و به‌تصور اینکه‌ کوچکترین‌ و یا بزرگترین‌ صدمه‌ای‌ را به‌من‌ متوجه‌ سازند، اجازه‌ می‌دهد که‌ خزعل‌ و خزعلیان‌ برضد مرکزیت‌ مملکت‌ قیام‌ مسلح‌ نمایند. در کوچکترین‌ سلولهای‌ دماغی‌ خود خطور نمی‌دهد، که‌ اگر این‌ قیام‌ عاقبت‌ به‌منفعت‌ اشرار خاتمه‌ یابد، دیگر مرکزی‌ وجود نخواهد داشت‌ که‌ او زمامداری‌ آن‌ را برای خود مسجل‌ دیده‌ باشد. مگر نمی‌بیند که‌ خارجیها تا چه‌اندازه‌ مرا تعقیب‌ کرده‌ و چه‌ اولتیماتومها و نتهایی‌ است‌ که‌ پی‌درپی‌ و گاه‌وبیگاه‌ حضوراً و غیاباً و کتباً و شفاهاً به‌بدرقة‌ مسافرت‌ من‌ ایثار می‌نمایند؟

   مگر خوزستانیان‌ امروزه‌، با داشتن‌ وطن‌فروشان‌ مستقلی‌، مثل‌ خزعل‌، خود را مطیع‌ اوامر و رعیت‌ شاه‌ می‌دانند که‌ او در تحریک‌ باطنی‌ آنها خود را دلخوش‌ کرده‌ و از زوایای‌ قهوه‌خانه‌های‌ پاریس‌، سیم‌ تحریک‌ و آشوب‌ را به‌جانب‌ آنها امتداد داده‌ است‌؟ از این‌ تحریک‌ و القای‌ فساد چه‌ فایده‌ و حظی‌ خواهد برد؟ چه‌ لذتی‌ به‌او عاید خواهد شد که‌ ببیند قشون‌ ایران‌ با رعایای‌ ایران‌ دست‌ به‌گریبان‌ گشته‌، خون‌ یکدیگر را جاری‌ و آرزوی‌ خارجیان‌ را اقناع‌ می‌کنند؟

   مگر تصور کرده‌ است‌ که‌ کمیتة‌ قیام‌، همین‌ قدر که‌ مقاوله‌نامه‌ و یا قسم‌نامة‌ خود را به‌پاریس‌ نزد شاه‌ فرستاد و عملیات‌ خود را فرع‌ اجازة‌ او قرار داد، حقیقتاً بعد از فتح‌ و بعد از تخریب‌ اساس‌ مملکت‌، باز در تجزیة‌ ایالات‌ و تحکیم‌ امارات‌ و استقلال‌ موقعیت‌ خود از او اجازه‌ خواهند خواست‌ که‌ هرکدام‌ بساط‌ پادشاهی‌ خود را در یک‌ گوشه‌ از مملکت‌ بگسترند؟

   خزعل‌ خود را فعلاً «امیرخوزستان‌» معرفی‌ می‌کند. جراید بین‌النهرین‌ و امارات‌ جزیرهٌ‌العرب‌ نیز بشاشت‌ قلب‌ و خرمی‌ چهرة‌ خود را به ‌او اهدا می‌کنند. سیاستمداران‌ حقیقی‌ نیز باطناً باد درآستین‌ آنها انداخته‌ و کلاه‌ گوشة‌ آنان‌ را به‌مواعید آتیه‌ خود برق‌ مصنوعی‌ می‌دهند!

   آیا در تمام‌ این‌ مواعید فریبنده‌، و در اعماق‌ هر یک‌ از این‌ وعدووعیدها کمترین‌ روزنة‌ نوری‌ هم‌ برای‌ شاه‌ بازگذارده‌اند ؟

   مسافرتهای‌ شاه‌ به‌اروپا، غالباً از راه‌ بین‌النهرین‌ و بالاخص‌ از راه‌ محمّره‌ بوده‌ است‌ و در ایاب‌وذهاب‌، مختصر وجهی‌ از طرف‌ خزعل‌ به‌ایشان‌ تقدیم‌ می‌شد. تقدیم‌ این‌ وجوه‌ حسیات‌ مودت‌آمیزی‌ را فیمابین‌ تولید کرده‌ و اجازة‌ انعقاد کمیتة‌ قیام‌ نیز مربوط‌ به‌همین‌ حسیات ‌است‌.

   چون‌ اتومبیلها در بوشهر مانده‌ بودند و طی‌ مسافات‌ بعیده‌ با اسب‌ تأخیری‌ بی‌هنگام‌ بود، تلگراف‌ کردم‌ اتومبیلها را به‌وسیلة‌ کشتی‌ به‌«هندیجان‌» بیاورند، که‌ از آن‌جا به‌«ده‌ملا» آمده‌ ما را به‌اهواز برسانند.

   دبیر اعظم‌ رئیس‌ تحریرات‌ من‌، تلگرافات‌ و راپرتهای‌ واصله‌ را از نظرم‌ گذرانید. از جمله‌ تلگرافی‌ از خزعل‌ بود که‌ پس‌ از وصل تلگرافی‌ که‌ از دیلم‌ به‌او مخابره‌ کرده‌ بودم‌ و امیدوار شدن‌ از عفو من‌، مخابره‌ کرده‌ و عین‌ آن‌ به‌قرار زیر است‌:

 ‌

تلگراف‌ خزعل‌

 ‌

مقام‌ منیع‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «زیارت‌ تلگراف‌ مبارک‌ که‌ مبنی‌ بر اظهار مرحمت‌ نسبت‌ به‌این‌ فدوی‌ واقعی‌ بود، بردرجات‌ استظهار و امیدواریم‌ افزوده‌، با کمال‌ امیدواری‌ مراحم‌ مبذوله‌ را عرض ‌شکرگزاری‌ تقدیم‌، و بقای‌ آن‌ وجود مبارک‌ را برای‌ سرپرستی‌ ایران‌ و ایرانیان‌ از خداوند خواستارم‌.

   فدوی‌ را به‌«هندیجان‌» احضار فرموده‌ بودید. هر چند علت‌ مزاج‌ و ضعف‌ قوه‌ که‌ چندی‌ است‌ شدت‌ کرده‌ مانع‌ وصول‌ این‌ نعمت‌ بوده‌، معذلک‌ از فرط‌ اشتیاق‌ به‌شرفیابی‌ حضور مبارک‌ با نهایت‌ آرزومندی‌ به‌زیارت‌، هر صوب‌ را امر و مقرر فرمایند به‌قصد زیارت‌ حضور مبارک‌ حرکت‌ می‌کنم‌. امیدوارم‌ به‌مساعدت‌ بخت‌ و اقبال‌ هر چه‌ زودتر به‌شرف‌ حضور مبارک‌ نائل‌ گردم‌. برای‌ هدایت‌ راه‌، یکی‌ از فدویزادگان‌ را به‌حضور مبارک‌ می‌فرستم‌، که‌ برای‌ تعیین‌ شرفیابی‌ از بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ عالی‌ اخذ دستورات‌ بنماید.»

                                               فدوی‌ – خزعل‌

 ‌

در جواب‌ به‌او نوشتم‌:

 ‌

   تلگراف‌ شما را در «لنگیر» قرارگاه‌ اردو، دیدم‌. چون‌ من‌ به‌طرف‌ «ده‌ملا» حرکت‌ می‌کنم‌، به‌طوریکه‌ درخواست‌ کرده‌اید، یکی‌ از پسرهای‌ خود را به‌«ده‌ملا» نزد من‌ بفرستید.

                                             لنگیر – قرارگاه‌ اردو

                                                                                                      دهم‌ قوس‌

 ‌

تلگرافات‌ تهران‌

 ‌

   دو تلگراف‌ ذیل‌ را هم‌ وزیر خارجه‌ مخابره‌ نموده‌ بود:

 ‌

   «حضور مبارک‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   پس‌ از وصول‌ دو مراسلة‌ اخیر سفارت‌ در شب‌ پنجشنبه‌، همان‌ ساعت‌ صورت‌ آن‌ را به‌ارکان‌ حرب‌ کل‌ فرستادم‌، حضور مبارک‌ مخابره‌ شود، و صبح‌ روز بعد هم‌ بر حسب‌ مسؤولیّت‌ مشترکه‌ و اینکه‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ سمت‌ کفالت‌ ریاست‌ وزرا را دارند، به‌منزل‌ ایشان‌ رفته‌ مراسلات‌ را ارائه‌ و چنین‌ اظهار عقیده‌ نمودم‌:

بهتر است‌ که‌ این‌ مسأله‌ مابین‌ دو نفر مکتوم‌ مانده‌ تا نظریات‌ حضرت‌ اشرف‌ برسد. ایشان‌ صلاح‌ دیدند سایر آقایان‌ وزرا هم‌ مطلع‌ شوند. تلفن‌ شد. آمدند و تصمیم‌ گرفتند که‌ وزارت‌ خارجه‌ جوابی‌ حاضر نماید. عصری‌ منزل‌ بنده‌ بیایند که‌ آن‌ مراسله‌ جوابیه‌ را دیده‌ به‌عرض‌ برسد. اگر تصویب‌ فرمودید با اطلاع‌ مجلس‌ یا بدون‌ اطلاع‌ مجلس‌ به‌سفارت‌ نوشته‌ شود. وزارت‌ خارجه‌ مراسله‌ را خیلی‌ ساده‌ فقط‌ پرتست‌ به‌مسأله‌ قرارداد با شیخ‌ و اینکه‌ معلوم‌ می‌شود مخالفت‌ او که‌ یک‌ نفر نوکر و تبعة‌ ایران‌ است‌ با دولت‌، به‌اتکای‌ چنان‌ قراردادی‌ بوده‌ که‌ مخالف‌ قانون‌ بین‌الملل‌ و هر اصولی‌ است‌. ولی‌ آقایان‌ چنان‌ صلاح‌ دیدند، که‌ نسبت‌ به‌سایر مسائل‌ و مداخلات‌ سفارت‌ در کارهای‌ شیخ‌ اسم‌ برده‌ شود. در صورتیکه‌ عقیده‌ بنده‌ و وزارت‌ خارجه‌ این‌ بود که‌ اصلاً نباید مذاکرات‌ شفاهی‌ و وساطت‌ آنها را که‌ خالی‌ روی‌ کاغذ برده‌اند، متعرض‌ جواب‌ شده‌ و تصدیق‌ نماییم‌ که‌ مذاکراتی‌ در بین‌ بوده‌، به‌هر حال‌ مراسلة‌ جوابیه‌ به‌عرض‌ رسیده‌ است‌. البته‌ تصدیق‌ می‌فرمایند که‌ بنده‌ با مسؤولیّت‌ مشترکه‌، یک‌ مسؤولیّت‌ شخصی‌ هم‌ نسبت‌ به‌مصالح‌ خود که‌ مربوط‌ به‌امور وزرا نیست‌، دارم‌. به‌این‌ لحاظ‌ عقیده‌ام‌ این‌ شدکه‌ با مذاکرات‌ دیپلماسی‌، سفارت‌ را حاضر به‌استرداد این‌ مراسلات‌ نموده‌. از این‌ نقطه‌نظر ملاقاتی‌ با سفارت‌ نموده‌، مذاکراتی‌ شد که‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ لندن‌ و سر پرسی‌ لرن‌ اطلاع‌ بدهند. خلاصة‌ مذاکرات‌ این‌ بود که‌ ارسال‌ این‌ مراسلات‌ و انتشار آن‌ در مجلس‌ و مواقع‌ عامه‌ یک‌ تنفر عمومی‌ را تجدید خواهد نمود که‌ سه‌ سال‌ قبل‌ روزافزون‌ بود و سرپرسی‌ لرن‌ در مدت‌ اقامت‌ خود در تهران‌، با مساعدت‌ رئیس‌الوزرا موفق‌ به‌بازگشت‌ آن‌ شده‌، و مناسبات‌ حسنه‌ تاحدی‌ مستقر گردیده‌ بود. در اینصورت‌ چون‌ دولت‌ ایران‌ نمی‌خواهد در این‌ حسن‌ روابط‌ خللی‌ وارد آمده‌، تنفر عمومی‌ تجدید شود و اهالی‌ ایران‌ دولت‌ انگلیس‌ را دولت‌ جابری‌ تصور کنند، نه‌ فقط‌ برخلاف‌ مناسبات‌ آنها، بلکه‌ برخلاف‌ حقوقی‌ که‌ در تمام‌ دنیا جاری‌ است‌ بشناسند. البته‌ مذاکرات‌ خیلی‌ مفصلتر بود، لهذا خاطر نشان‌ می‌نماید صلاح‌ این‌ است‌ که‌ این‌ مراسله‌ را عیناً به‌سفارت‌ مسترد داشته‌، وگمان‌ می‌کنم‌ نسبت‌ به‌عمل‌ خوزستان‌ هم‌ در صورتیکه‌ شیخ‌ تسلیم‌ قطعی‌ خود را ابراز نماید، جواب‌ داده‌ شود، به‌قسمی که‌ دولت‌ با هر رعیت‌ و نوکر مطیع‌ خود رفتار می‌نماید.

قرار شد که‌ تلگرافاتی‌ به‌لندن‌ و لرن‌ نموده‌ موافقت‌ آنها را با این‌ اظهاراتی‌ که‌ ابلاغ‌ خواهد نمود به‌استرداد این‌ مراسلات‌ جلب‌ کند. عقیدة‌ بنده‌ این‌ است‌ اگر به‌این‌ ترتیب‌ موفق‌ شویم‌، مشکلات‌ و کشمکشها تخفیف‌ حاصل‌ نماید.

چنان‌ استنباط‌ کردم‌ که‌ خودشان‌ هم‌ ملتفت‌ سوء اثر فرستادن‌ چنین‌ مراسله‌ای‌ به‌دولت‌ ایران‌ شده‌ باشند. زیرا می‌گفت‌ تعلیماتی‌ رسیده‌ که‌ مراسلة‌ راجع‌ به‌قرارداد با شیخ‌ را، قونسول‌ بوشهر به‌آقای‌ رئیس‌الوزرا فعلاً ابلاغ‌ ننمایند. اگر چه‌ عدم‌ ابلاغ‌ مراسله‌ به‌حضرت‌ اشرف‌، مراسلة‌ واصله‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ را بی‌اثر نمی‌نماید، به‌هر حال‌ اگر این‌ نظر بوده‌ و اقداماتی‌ که‌ نموده‌ام‌ صحیح‌ می‌دانند، اگر مقتضی‌ باشد قوا در فرونتها به‌حال‌ توقّف‌ بماند، تا نتیجة‌ این‌ مذاکرات‌ معلوم‌ شود.

در خاتمه‌ جسارت‌ می‌نماید که‌ بنده‌ از یک‌ قسمت‌ از همقطارها که‌ سیاست‌ دوشاخه‌بازی‌ نموده‌، صلاح‌ نظریات‌ خود را بر صلاح‌ مملکت‌ و شخص‌ حضرت‌ اشرف‌ در باطن‌ مقدّم‌ می‌دارند و عملیاتی‌ می‌کنند، خوشوقت‌ نیستم‌. و مسائلی‌ در غیبت‌ حضرت‌ اشرف‌ ملاحظه‌ نموده‌ام‌، که‌ اگر  به همین ‌حال‌ باقی‌ بماند ترجیح‌ می‌دهم‌ که‌ در مراجعت استدعای‌ معافیت‌ خود را بخواهم‌.»

                                                    مشارالملک‌

 ‌

حضور مبارک‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «در تعقیب‌ تلگراف‌ مفصل‌ دیروز، جمعه‌، به‌استحضار خاطر مبارک‌ می‌رسانم‌. امروز شنبه‌ رسماً شارژ دافر انگلیس‌ را به‌وزارت‌ خارجه‌ خواستم‌. هرطور بود مراسلة‌ راجعه‌ به‌قرارداد را پس‌ داده‌، تفصیل‌ را به‌هیأت‌ وزرا اظهار کردم‌. بعد مفصلاً به‌عرض‌ خواهدرسید.»

                                                  مشارالملک‌

 ‌

همچنین‌ در زمینة‌ تلگرافهای‌ فوق‌، حکومت‌نظامی‌ تهران‌ نیز چنین‌ راپرت‌ داد:

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا وزیر جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

   «محترماً معروض‌ می‌دارد عین‌ خبری‌ را که‌ رویتر اطلاع‌ داده‌ است‌، رمزاً حضور مبارک‌ معروض‌، و خاطر مبارک‌ را مستحضر می‌دارد:

 ‌

تهران‌

   از قراری‌ که‌ نقل‌ می‌کنند انگلیس‌ دو فقره‌ یادداشت‌ به‌دولت‌ ایران‌ داده‌. در یادداشت‌ اولی‌ چنین‌ اشعار می‌شود که‌ سردار سپه‌ در جنوب‌ ایران‌ شروع‌ به‌عملیات‌ نظامی‌ نموده‌. و در یادداشت‌ ثانوی‌ انگلیس‌ تقاضا می‌کند که‌ پیشرفت‌ قوای‌ دولت‌ به‌طرف‌ محمّره‌ به‌فوریت‌ موقوف‌ بشود، و اظهار می‌دارد که‌ خزعل‌ تحت‌الحمایة‌ انگلیس‌ می‌باشد، و با تصدّی‌ به‌اتخاذ اقدامات‌ جدّی‌ برخلاف‌ منافع‌ انگلیس‌ و ایران‌، تمام‌ مسؤولیّت‌ خسارتی‌که‌ ممکن‌ است‌ در نتیجة‌ عملیات‌ به‌اراضی‌ خوزستان‌ و معادن‌ نفت‌ انگلیس‌ وارد آید، به‌عهدة‌ دولت‌ ایران‌ واگذار می‌کنند. محافل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ از مداخلة‌ انگلیس‌ در امور داخلی ‌ ایران‌ و حمایت‌ علنی‌ انگلیس‌ از شیخ‌خزعل‌ بسیار مشوش‌ شده‌اند.»

                                     حکومت‌نظامی‌ تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

                                                                                     نمره‌ ۳۶

 ‌

این‌ تلگراف‌ را از لنگیر به‌کفیل‌ ریاست‌ وزرا مخابره‌ کردم‌:

 ‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌ اقباله‌

   «تلگرافی‌ که‌ با رمز ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ راجع‌ به‌مراسلات‌ وارده‌ از سفارت‌ انگلیس‌ مخابره‌ کرده‌ بودید در قرارگاه‌ اردو ملاحظه‌ شد. من‌ همانطور که‌ همیشه‌ طرفدار استشارة‌ امور بوده‌ام‌، فوق‌العاده‌ متأسفم‌ که‌ در این‌ مملکت‌ حقایق‌ امور خیلی‌ زود فراموش‌ می‌شود، و در ضمن‌ مشاوره‌ که‌ قاعدة‌ کلیه‌ قضایا، سابقه‌ و لاحقه‌اش‌، باید روشن‌ و آشکارگردد، متأسفانه‌ تمام‌ به‌مرحلة‌ استتار و فراموشی‌ محول‌ و منجر می‌گردد. در اینصورت‌ با مسؤولیّتی که‌ من‌ در پیشگاه‌ این‌ مملکت‌ عهده‌دار هستم‌، از این‌ به‌بعد هر مراسله‌ای‌ که‌ از هر سفارتخانه‌ای‌ در هر باب‌ برسد، هیأت‌ دولت‌ مکلف‌ هستند که‌ عین‌ آن‌ را به‌من‌ مراجعه‌ داده‌، کسب‌ تکلیف‌ نمایند تا هر جوابی‌ لازم‌ داشته‌ باشد، تعیین‌ و با نظر دولت‌ به‌مقام‌ اجرا و عمل‌ گذارده‌ شود. با این‌ ترتیب‌ و در مقابل‌ مسؤولیّت‌ قانونی‌ و وجدانی‌ و اخلاقی‌خود صرفه‌ و صلاح‌ مملکت‌ زیاده‌ از حد انتظار منظور نظر واقع‌ خواهدگردید.»

                                 رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

 ‌

   چون‌ در جراید تهران‌ ظاهراً خبر اسیرشدن‌ سی‌ نفر انگلیسی‌ انتشار یافته‌، تلگراف‌ ذیل‌ را درتکذیب‌ آن‌ به‌حکومت‌نظامی‌ مخابره‌ کردم‌:

 ‌

حکومت‌ نظامی‌ تهران‌ و توابع‌

   «از قراری‌ که‌ به‌من‌ اطلاع‌ می‌دهند در جراید تهران‌ یا در یک‌ جریده‌، خبری‌ انتشار یافته‌ به‌این‌ عنوان‌ که‌ در جنگهای‌ خوزستان‌ سی‌نفر هم‌ انگلیسی‌ اسیر شده‌ و به‌واسطة‌ اسارت‌ آنها مذاکراتی‌ بین‌ من‌ و نمایندة‌ انگلیس‌ جریان‌ پیدا کرده‌ است‌. اگر چه‌ از طرف‌ شما تاکنون‌ راپرتی‌ نرسیده‌، معهذا تحقیق‌ کنید ببینید منشاء این‌ خبر چه‌ بوده‌ و از کجاست‌؟ در چه‌ روزنامه‌ای‌ انتشار پیدا کرده‌ است‌؟ مراتب‌ را توضیحاً راپرت بدهید.»

                                 رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

ده‌ ملا

‌‌

ده‌ ملا

 ‌

پنجشنبه‌ ۱۲ قوس‌

   قبل‌ از ظهر وارد «ده‌ملا» شدیم‌. راه‌ از «سویره‌» تا این‌ قصبه‌ دوفرسخ‌ یا قدری‌ بیشتر است‌. همه‌ جا جاده‌ به‌طرف‌ جنوب‌ سیر می‌کند و به‌امتداد رودخانه‌.

   «هندیجان‌» که‌ مهمترین‌ قصبة‌ این‌ ناحیه‌ است‌ هم‌ رودخانة‌ «زهره‌» را که‌ از کنارش‌ عبور می‌کند، هم‌ ناحیه‌ جنوب‌ «ده‌ملا» را و هم‌ خلیج‌ کوچک‌ دریا را به‌نام‌ خود کرده‌ است‌.

 ‌

سردار لشکر

   منزلی‌ در کنار رودخانه‌ «زهره‌» تهیه‌ شده‌ بود. هنگامی‌ که‌ قدم‌ می‌زدم‌ و در جریان‌ حرکات‌ این‌ رودخانه‌ خوش‌اسم‌ وکثیرالاسم‌ تفکر می‌کردم‌ اتومبیلهایی‌ نمایان‌ گردید و سردارلشگر (شیخ‌عبدالکریم‌) پسرخزعل‌ وارد شد. پس‌ از ادای‌ مراسم‌ مراسلة‌ ذیل‌ را که‌ جوابش‌ نیز درج‌ میشود از طرف‌ پدر رسانید:

 ‌

قربان‌ حضور مبارک‌ شوم‌

   «خیلی‌ از بدبختی‌ خود متأسفم‌ که‌ موقعی‌ به‌شرف‌ افتخار زیارت‌ دست‌خط‌ مبارک‌ تلگرافی‌ نائل‌ شدم‌، که‌ به‌واسطة‌ شدت‌ مرض‌، به‌جهت‌ استعلاج‌، محمّره‌ رفته‌ بودم‌. اینک‌ حسب‌الامر، خانزاد عبدالکریم‌ را به‌استقبال‌ و تشرف‌ حضور مبارک‌ فرستاده‌، مراتب‌ فدویت‌ بنده‌ را از بذل‌ عطوفت‌ و مرحمتی‌ که‌ فرموده‌اید تقدیم‌ عرض‌ می‌نماید. امید است‌ که‌ از تشریف‌ فرمایی‌ محمّره‌، چاکر را مفتخر فرموده‌ و از این‌ مرحمت‌ مزید بر عوالم‌ فدویت‌ و چاکریم‌ فرمایند.

امر امر مبارک‌ است‌.»

                                                        خزعل‌

 ‌

جواب

 ‌

آقای‌ سردار اقدس‌

   «سردار لشکر به‌«ده‌ملا» آمد. مرا ملاقات‌ و مورد توجه‌ و تلطف‌ واقع‌ گردید. مراسلة‌ شما را هم‌ ارائه‌ داد. ملاحظه‌ کردم‌. نظر به‌مذاکرات‌ شفاهی‌ مشارالیه‌ راجع‌ به‌کسالت‌ مزاج‌ شما، و اینکه‌ قادر به‌سواری‌ اتومبیل‌ نبوده‌، و فقط‌ با جهاز می‌توانید حرکت‌ نمایید، برای‌ رفع‌ این‌ زحمت‌ فوق‌الطاقه‌، تصویب‌ می‌کنم‌ که‌ با همان‌ وسیله‌ جهاز به‌اهواز عزیمت‌ نمایید. من‌ هم‌ چون‌ خط‌ سیرم‌ از اهواز است‌، و بدواً به‌آنجا خواهم‌ آمد، درهمانجا مرا ملاقات‌ خواهید نمود.»

                                        رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

 ‌

   این‌ جوانی‌ است‌ بلندقامت‌ و سیه‌چرده‌، از رفتار و گفتارش‌ علامت‌ سادگی‌ و صمیمیت‌ نمایان‌ است‌. از جانب‌ خزعل‌ عذرخواهیها کرد. گناه‌ را به‌مفسده‌جویان‌ و مغرضین‌ داخلی‌ و خارجی‌ نسبت‌ داد، و تقاضا کرد از این‌ نقطه‌ به‌محمّره‌ بروم‌ و از خیال‌ عزیمت‌ به‌اهواز صرفنظر نمایم‌. من‌ می‌دانستم‌ قصدش‌ چیست‌. در تمام‌ صفحه‌ خوزستان‌ دلسوختگان‌ و شاکیان‌ بسیار بودند، که‌ اغلب‌ در اهواز توقّف‌ داشتند. خزعل‌ می‌خواست‌ مرا مستقیماً به‌محمّره‌ ببرد، تا این‌ اشخاص‌ مجال‌ تظلم‌ نیابند.

   از جمله‌ راپرتهایی‌ که‌ می‌رسید، یکی‌ این‌ است‌ که‌ درج‌ می‌شود:

   «عده‌ کثیری‌ از اهالی‌ محمّره‌ و آبادان‌ و اهواز را شیخ‌ محبوس‌ و تبعید نموده‌. سلطان‌حسین‌خان‌ نظامی‌ را که‌ در شوشتر بود به‌اتفاق‌ حاجی‌ محمدحسین‌ شوشتری‌ توسط ‌قلی‌خان‌ نام‌، که‌ یکی‌ از اعیان‌ شوشتر است‌ دستگیر و در اهواز توقیف‌ نموده‌. شیخ‌عاصی‌ و شیخ‌ عوفی‌ که‌ از مشایخ‌ بنی‌طرف‌ و حویزه‌ هستند، و قریب‌ ده‌ سال‌ بود که‌ از تعدیات‌ شیخ‌، از وطن‌ خود هجرت‌ و تحت‌الحفظ‌ در حوالی‌ عماره‌ اقامت‌ داشتند، چندی‌ قبل‌ شیخ‌ عاصی‌ را توسط‌ نماینده‌ سیاسی‌ عماره‌ جلب‌ به‌محمّره‌ نموده‌ و بدواً او را حبس‌ و ثانیاً او را مسموم‌ نمود.»

   خلاصه‌، نظر به‌این‌ قبیل‌ راپرتها، به‌پسر شیخ‌ گفتم‌:

   «خیر حتماً باید به‌اهواز و سایر شهرهای‌ خوزستان‌ بروم‌ و مخصوصاً از حال‌ قشون‌ لرستان‌ که‌ باید به‌دزفول‌ برسد استفسار نمایم‌.»

   در این‌ وقت‌ نکته‌ای‌ به‌خاطرم‌ رسید و آن‌ کشف‌ حقیقت‌ امر بود.

   «چون‌ قشون‌ لرستان‌ به‌موانعی‌ برخورده‌، و عشایر لر به‌مخالفت‌ و ممانعت‌ آنها قیام‌ کرده‌اند باید به‌زودی‌ خود را به‌دزفول‌ برسانم‌، و بیشتر قصدم‌ از رفتن‌ از استخبار حال‌‌ این‌ ستون‌ است‌.»

   پسر شیخ‌ بلاتأمل‌ گفت‌:

   «پریشب‌ قشون‌ وارد دزفول‌ شده‌ است‌.»

   من‌ از کشف‌ این‌ حقیقت‌ و اصغای‌ مژده‌ سلامت‌ این‌ لشکر به‌حدّی‌ مشعوف‌ شدم‌ که‌ کمتر وقتی‌ آن‌ حالت‌ را در خود دیده‌ام‌، زیرا که‌ چند شبانه‌روز حواسم‌ را مشغول‌ داشته‌ بود. اما محض‌ حصول‌ اطمینان‌ ظاهراً باور نکردم‌ و پرسیدم‌:

   «از کجا اطلاع‌ یافته‌اید؟»

گفت‌:

   «از سیم‌ انگلیسی‌ها خبر رسیده‌ است‌.»

   در اینجا بر من‌ محقق‌ گشت‌ که‌ مطابق‌ راپرتهای‌ سابق‌، انگلیسیها کاملاً مواظب‌ سیر قشون‌ هستند و در سر هر دستگاه‌، مأمور مخصوصی‌ گماشته‌اند که‌ اخبار را سانسور کند، و آنچه‌ برای‌ خودشان‌ فایده‌ دارد به‌من‌ نرسد. چون‌ دولت‌ ایران‌ سیم‌ ندارد بی‌اطلاعی‌ فرمانده‌ قشون‌ از قسمتهای‌ مختلف‌ لشکر، معلوم‌ است‌ که‌ تا چه ‌اندازه‌ اسباب‌ خسران‌ مملکت‌ و سپاه‌ فرمانده‌ آن‌ ممکن‌ است‌ بشود. با تمام‌ فقری‌ که‌ بودجة‌ قشونی‌ و بودجة‌ مملکت‌ دارد، همان‌ ساعت‌ امرکردم‌ به‌هر قیمتی‌ است‌، دستگاههای‌ تلگراف‌ بی‌سیم‌ وارد کنند، و در مرکز مملکت‌ و مراکز عمده‌ نصب‌ کنند که‌ رفع‌ احتیاج‌ از خارجی‌ بشود. امیدوارم‌ در ورود به‌تهران‌ به‌نصب‌ دستگاههای‌ تلگراف‌ بی‌سیم‌ مبادرت‌ کنم‌.

   بالاخره‌ پس‌ از استماع‌ خبر ورود قشون‌ خرم‌آباد به‌دزفول‌، مشعوف‌ شدم‌ که‌ محاصره‌ای‌ را که‌ شیخ‌خزعل‌ و متفقین‌ او دربارة‌ من‌ اندیشیده‌ بودند، معکوس‌ ساخته‌ و عین‌ آن‌ را در مورد خودشان‌ مجری‌ داشته‌ام‌، و با ستونهای‌ لشکر خود مرکز فساد را محصور ساخته‌ام‌. در اینصورت‌ چاره‌ای‌ ندارند جز اینکه‌ از خط‌ دریا فرار کنند یا به‌استقبال‌ من‌ قدم‌ بردارند.

   پسر شیخ‌ که‌ دید در هر صورت‌ من‌ عازم‌ اهواز خواهم‌ شد، ساکت‌ شد. او را به‌وزیر پست‌وتلگراف‌ سپردم‌ که‌ پذیرایی‌ و نوازش‌ کنند.

   شب‌ تلگراف‌ ذیل‌ از امیر لشکر غرب واصل‌ شد که‌ خبر ورود به‌دزفول‌ را تأیید می‌کرد:

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «با کمال‌ احترام‌ به‌عرض‌ مبارک‌ می‌رساند:

   ستون‌ ۱ اعزامی‌ به‌دزفول‌ یوم‌ ۴ در سر «آب‌ زالو»، امروز به‌قلعه‌ «زره‌» خواهند رسید و ستون‌ ۳ چهارم‌ قوس‌ در بالای‌ «کیالان‌» و ستون‌ ۴ در همان‌ تاریخ‌ در «میشون‌» بوده‌اند واز این‌ قرار به‌طور قطع‌ بعدازظهر هفتم‌ یا ظهر هشتم‌، قوا وارد دزفول‌ خواهد گردید و نظر به‌تعلیماتی‌ که‌ وسیله‌ جاسوسین‌ و طیاره‌ها به‌عمل‌ آمد، از طرف‌ طوایف‌ «جودگی‌» و«میرها»، استقبال‌ شایانی‌ در بین‌ راه‌ از اردوی‌ اعزامی‌ به‌عمل‌ آمده‌ و مخصوصاً چادرهای‌ خودشان‌ را نزدیک‌ به‌جاده‌ عبور اردو زده‌ و بدون‌ وحشت‌ در جای‌ خودشان‌ باقی‌، وکاملاً به‌مراحم‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ امیدوار هستند. حسب‌ الامر مبارک‌ (نمره‌ ۹۶۴۱) از طوایف‌ فوق‌الذکر، امنیه‌ سوار و پیاده‌ استخدام‌ و مشغول‌ خدمتگزاری‌ می‌باشند. فقط‌ کسی‌ که‌ وحشت‌ داشته‌، «ایمان‌خان‌» بوده‌ که‌ آن‌ هم‌ در صدد است‌ به‌تأمین‌ سایر میرها در اردو حاضر شود. تبلیغات‌ و ابلاغیه‌هایی‌ که‌ میان‌ طوایف‌ به‌وسیله‌ طیاره‌ ریخته‌ شده‌، فوق‌العاده‌ اسباب‌ تزلزل‌ آنها را فراهم‌ و در مقابل‌ عظمت‌ قشون‌ سر تسلیم‌ و انقیاد خم‌ کرده‌، و با توجهات‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌، بدون‌ هیچ‌ سانحه‌ای‌، اردو پیشرفت‌ خود را به‌استقامت‌ دزفول‌ تعقیب‌ می‌نماید.»

                                                    امیر لشکر غرب‌ – احمد

 ‌

    نایب‌ ارفع‌الملک‌ از دیلم‌ به‌وسیله‌ تلگراف‌ اطلاع‌ داد که‌ در نتیجة‌ پرواز طیاره‌ معلوم‌ کرده‌است‌، در یک‌ کیلومتری‌ شمال‌ معشور، عده‌ای‌ قریب‌ ۸۵۰ نفر پیاده‌ و ۴۵۰ سوار دیده‌ است‌. ، که‌ به‌عجله‌ خود را به‌ساحل‌ می‌رسانیده‌اند. از این‌ قرار بقیة‌ قوای‌ خزعل‌ در دریا یا دهات‌ ساحلی‌ پناهگاهی‌ می‌جویند.

از ده‌ملا به‌اهواز

‌‌

از ده‌ملا به‌اهواز

 ‌

جمعه‌ ۱۳ قوس‌

   صبح‌ در اتومبیل‌های‌ خود که‌ بنابر دستور سابق‌ از راه‌ «هندیجان‌» به‌«ده‌ملا» آورده‌ بودند، نشسته‌ به‌طرف‌ اهواز حرکت‌ کردیم‌. پسر شیخ‌خزعل‌ با چهره‌ سیه‌فام‌ در اتومبیلی‌ نشسته‌ و برای‌ هدایت‌ ما جلو افتاد. به‌خاطرم‌ گذشت‌ که‌ همیشه‌ راهنمایی‌ غراب‌ را مشؤوم‌ می‌دانسته‌اند و من‌ امروز به‌مبارکی‌ و با فتح‌ و فیروزی‌ طی‌ مسافت‌ می‌کنم‌ و یادم‌ آمد که‌ اگر ناصرالدین‌شاه‌ حاضر بود، و این‌ خیال‌ از ذهنش‌ می‌گذشت‌ حتماً پسر شیخ‌ را راهنما قرار نمی‌داد. اعتقاد او به‌اوهام‌ و تطیّر به‌حدّی‌ بود که‌ روزی‌ در موقع‌ سان‌ یک‌ نفر سوار پیش‌ آمد که‌ بگذرد. اتفاقاً کلاه‌ ازسرش‌ افتاد. شاه‌ این‌ را به‌فال‌ بد گرفت‌ و از ادامه‌ سان‌ صرفنظر کرد. یقین‌ دارم‌ در این‌ موقع‌ نه‌ فقط‌ پسر شیخ‌ را راهنما قرار نمی‌داد بلکه‌ از سفر خوزستان‌ می‌گذشت‌. اما من‌ هیچ‌وقت‌ به‌این‌ قبیل‌ موهومات‌ اعتقاد نداشته‌ و شعر عنصری‌ را همواره‌ به‌خاطر می‌آورم‌ که‌ می‌گوید:

 ‌

چو مرد بر هنر خویش‌ ایمنی‌ دارد                         رود به‌دیده‌ دشمن‌ به‌جستن‌ پیکار

نه‌ رهنمای‌ به‌کار آیدش‌، نه‌ اختر گر                     نه‌ فال‌گیر به‌کار آیدش‌، نه‌ فال‌ شمار

 ‌

   مخصوصاً محض‌ مخالفت‌ و بی‌اعتنایی‌ به‌خرافات‌ و اوهام‌ در موقع‌ حرکت‌ از تهران‌، هر چند یکی‌ دو نفر از همراهان‌، مرا به‌تأخیر یکی‌ دوروزه‌ موعظه‌ کردند، نپذیرفتم‌ و در ۱۳ عقرب‌ حرکت‌ کردم‌. این‌ روز و این‌ برج‌ را برای‌ سفر مناسب‌ نمی‌دانستند و من‌ اعتنایی‌ به‌موهومات‌ آنها نکردم‌. امروز هم‌ که‌ ۱۳ قوس‌ است‌ مخصوصاً به‌من‌ خاطرنشان‌ کردند که‌ از عزیمت‌ به‌شهر اهواز خودداری‌ نمایم‌.

   راه‌، در یک‌ زمین‌ مسطح‌ بی‌ فرازونشیبی‌ می‌گذشت‌. در این‌ خاک‌ یک‌ قطعه‌ سنگ‌ به‌دست‌ نمی‌آید و همه‌ جا اثر دست‌ خلاق‌ رودخانه‌ها پیداست‌ که‌ ذره‌ ذره‌ این‌ خاک‌ حاصلخیز را از کوهسار شمالی‌ جدا کرده‌ و در قلب‌ خلیج‌ فارس‌ فرو برده‌ و سدی‌ ابدی‌ بنا گذارده‌اند. به‌قسمی‌ که‌ امروز دیگر خلیج‌ فارس‌ مسافتی‌ بعید، خود را با احترام‌ عقب‌ برده‌ است‌. قشون‌ فاتح‌ من‌ نیز قدم‌به‌قدم‌ خزعلیان‌ را عقب‌ نشانده‌ و این‌ خاک‌ گرامی‌ را از وجود قشونی‌ که‌ خزعل‌ به‌جبر و تهدید تا «زیدون‌» فرستاده‌ بود، پاک‌ کرد.

خوزیان‌

‌‌

خوزیان

 ‌

   گاهی‌ دهات‌ و چادرهای‌ ایرانی‌ دیده‌ می‌شد که‌ ساکنان‌ آنها ملبس‌ به‌لباس‌ عرب‌ و متکلم‌ به‌زبان‌ عرب‌ بودند، و دولت‌ به‌آنها اعتنایی‌ نکرده‌ و در چنگال‌ خزعل‌ رها کرده‌ تا به‌تدریج‌ نه‌ تنها دارایی‌ و حیثیّت‌ خود را از دست‌ بدهند، بلکه‌ به‌اصطلاح‌ نسبت‌ به‌ایران‌ به‌کلی‌ بیگانه‌ شوند. زبان‌ خود، ملیّت‌ خود، شرافت‌ خود را فراموش‌ کنند و هیچ‌ متذکر نشوند که‌ آنها یادگار اشخاصی‌ هستند که‌ یک‌ روزی‌ نخستین‌ دولت‌ متمدن‌ دنیا را در این‌ خاک‌ تشکیل‌ می‌دادند.

   پادشاهان‌ ایران‌ از تقویت‌ آنها خودداری‌ کردند و اعراب‌ از خارج‌ مرز قدم‌به‌قدم‌ پیش‌ آمده‌، آداب‌ و رسوم‌ و زبان‌ خود را پیشرفت‌ دادند، و این‌ ایرانیان‌ را ظاهراً عرب‌ کردند. لیکن‌ قلب‌ آنها ایرانی‌ مانده‌ بود زیرا که‌ دیدیم‌ به‌محض‌ پیدا شدن‌ پرچم‌ سپاه‌ ایران‌، از خزعل‌ بریده به‌دولت‌ ملحق‌ شدند.

   عربها تازه‌ به‌خوزستان‌ آمده‌اند و به‌تدریج‌ نژاد اصلی‌ خوزی‌ را به‌شهرها رانده‌اند. در عهد صفویه‌ احوالات‌ سید مشعشع‌ و عصیان‌ (۷۰) ساله‌ او و اخلافش‌ معروف‌ است‌. شاه ‌اسمعیل‌ مثل‌ قاجار در خواب‌ نبود. بدون‌ فوت‌ وقت‌ لشکر آورد و آل‌ مشعشع‌ را خاضع‌ و مقهور کرد، و تا اقصای‌ خوزستان‌ لشکر راند، ولی‌ بعد از انقیاد، باز حکومت‌ را در خاندان‌ او باقی‌ گذارد. حدودی‌ که‌ به‌سید فلاح‌ حاکم‌ خوزستان‌ واگذار کرد عربستان‌ خواندند تا با ایالت‌ خوزستان‌ مشتبه‌ نشود. قاجاریه‌ این‌ غلط‌ را، از نادانی‌ و سستی‌ توسعه‌ داده‌ و بر تمام‌ ایالت‌ اطلاق‌ کردند. من‌ در مرکز، امر کردم‌ این‌ استقبال‌ زشت‌ را موقوف‌ ساخته‌ و این‌ ایالت‌ را به‌نام‌ حقیقی‌ و شریف‌ خود یعنی‌ خوزستان‌ بخوانند. و به‌تمام‌ ادارات‌ دستور دادم‌ که‌ ابداً این‌ ولایت‌ را عربستان‌ ننویسند. شاه‌اسمعیل‌، اگر چه‌ فاتح‌ بزرگی‌ بود و دلی‌ بیدار داشت‌، اما طرفداری‌ از اشخاصی‌ که‌ اظهار تشیع‌ می‌کردند نقطه‌ ضعف‌ قلب‌ او را تشکیل‌ می‌داد. آل‌ مشعشع‌ را که‌ به‌کلی‌ مقهور بودند، به‌واسطه‌ تشیع‌ دوباره‌ قدرت‌ بخشید. این‌ طایفه‌ تا صفویه‌ را ضعیف‌ می‌دیدند، سر برمی‌داشتند و هر وقت‌ قوتی‌ در آنها می‌یافتند در چادرهای‌ خود می‌خزیدند. علاوه‌ بر سرکشیهایی که‌ می‌کردند و قتل‌ و غارتی‌ که‌ در خوزستان‌ مرتکب‌ می‌شدند، در زمان‌ حمله‌ افغانها نیز خیانتهایی‌ به‌قشون‌ ایران‌، که‌ به‌مقابلة‌ افغان‌ می‌رفت‌، نمودند که‌ به‌علت‌ آن‌ به‌کلی‌ اساس‌ دولت‌ صفویه‌ منهدم‌ شد.

جنایات‌

‌‌

جنایات‌

 ‌

   در اول‌ محرم‌ ۱۳۱۴، هنگام‌ مغرب‌، همین خزعل‌ جمعی‌ تروریست‌ را وادار کرد که‌ به‌خانه‌ برادر رفته‌ و او را بکشند. خود نیر رفت‌ و در گوشه‌ای‌ پنهان‌ شد. جانیان‌ وارد گشتند و او را و ۱۴ نفر از اقوام‌ را در خون‌ کشیدند. بعد برای‌ اینکه‌ هیچ‌ یک‌ از دودمان‌ جابر نتواند با او مخالفت ‌کند، یک‌ یک‌ برادرزادگان‌ را به‌سختترین‌ عقوبات‌ کشت‌. سنبه‌ تفنگ‌ در آتش‌ نهاد و سرخ‌ کرد و در چشم‌ دو نفر از برادرزادگان‌ خود فرو برد. کور شدند و کله‌ شان‌ آماس‌ کرد. ولی‌ نمردند. تا این‌ اواخر زنده‌ بودند و عمر خود را در گوشة‌ خانه‌ به‌تقاضای‌ مرگ‌ می‌گذرانیدند. یکی‌ از اقوام‌ دیگر خود را با وجود کمال‌ مساعدتی‌ که‌ در مورد قتل‌ مزعل‌ با وی‌ کرده‌ بود باز زهر داد و کشت‌. برادرزادة‌ دیگر داشت‌ موسوم‌ به‌حنظل‌ که‌ از وی‌ ظنین‌ بود، همواره‌ او را به‌مخاطرات‌ می‌افکند و به‌محاربات‌ میان‌ اعراب‌ مأمور می‌کرد، اما او برخلاف‌ آرزوی‌ شیخ‌ خزعل‌ کشته‌ نمی‌شد. ناچار وی‌ را مسموم‌ ساخت‌. مشایخ‌ نصار و ادریس‌ و مقدم‌ را در «فیلیه‌» محبوس‌ و مقتول ‌نمود.

   بعد از قتل‌ برادر و برادرزاده‌های‌ خود و تصرف‌ تمام‌ منابع‌ ثروت‌ آن‌ حدود، شیخ‌خزعل‌ سه ‌وسیله‌ مهم‌ برای‌ پیشرفت‌ کار خود تهیه‌ دیده‌ بود. یکی‌ پول‌ که‌ بی‌ محابا رشوت‌ می‌داد و صرف‌ می‌کرد. دیگر، ترور که‌ بی‌ دغدغه‌ وجدانی‌ به‌کار می‌برد و بالاخره‌ تکیه‌ به‌اجانب‌، که‌ بدون‌ هیچ‌ ندامت‌ و ناموس‌ به‌آن‌ متشبث‌ می‌شد.

   اگر یک‌ مرکز قوی‌ و ایران‌شناس‌ و ایران‌پرستی‌ وجود داشت‌، البته‌ این‌ وسایل‌ را درهم‌ می‌شکست‌. ولی‌ چه‌ سود که‌ دولت‌ ایران‌ از آوازه‌ و شهرت‌ این‌ وسایل‌ سه‌ گانه‌ چنان‌ مرعوب‌ شده‌ که‌ اساساً جرئت‌ نمی‌کرد تحقیقی‌ کند و عملاً امتحان‌ نماید.

   عشایر کوچک‌ در مراکز ایالات‌، و اوباش‌ و الواط‌ در داخله‌ شهرها از دولت‌ باج‌ سبیل‌ می‌گرفتند، و مزد غارتگری‌ و قتل‌ و بی‌ناموسی‌ خود را به‌نام‌ قراسورانی‌ و غیره‌ می‌ستاندند. در این‌ صورت‌ معلوم‌ است‌ خزعل‌ در انتهای‌ خاک‌ ایران‌ به‌چه‌ آسودگی‌ و سرعتی‌ شالوده‌ سلطنت‌ خود را می‌ریزد. بدواً  لقب‌ نصرت‌الملکی‌ و بعدها سردار ارفع‌ و سردار اقدس‌ و درجه‌ امیرتومانی‌ و امیرنویانی‌ به‌دست‌ آورد. حکامی‌ که‌ از مراکز فرستاده‌ می‌شدند، نمی‌دانم‌ چه‌ نامی‌ برایشان‌ بگذارم‌، نوکر – غلام‌ – مزدور و بالاخره‌ همه‌ دلال‌ خزعل‌ بودند. به‌ثمن‌ بخس‌ ایالتی‌ را می‌فروختند. ای‌ کاش‌ از حق‌ نظارت‌ و حکمرانی‌ خود فقط‌ صرفنظر می‌کردند. این‌ عمال‌ دولت‌ وسیله‌ می‌شدند که‌ درباریان‌ تهران‌ رشوه‌ بگیرند و شاه‌ را بترسانند و ضربت‌ مهلکی‌ به‌قلب‌ اقتدارات‌ دولت‌ فرو ببرند. شاه‌ ایران‌ بر حسب‌ عادت‌ خود که‌ با یک‌ تعظیم‌ و قربانت‌ شوم‌ وچند اشرفی‌ مملکت‌ بخشی‌ می‌کرد، اقتدار و مالکیت‌ خزعل‌ را بر یک‌ قطعه‌ زمینی‌ که‌ قریب‌۲۰۰۰ فرسخ‌ مربع‌ مساحت‌ دارد شناخت‌ و فرمان‌ همایونی‌ صادر فرمود که‌ «از کنار شط‌العرب‌ تا فلاحیه‌ و از آبادان‌ تا حوالی‌ شوشتر، ملک‌ آقای‌ شیخ‌ باشد!»

   این‌ ایران‌ فروشی‌ در هیچ‌ تاریخی‌ نظیر ندارد. دهات‌ خالصه‌ را به‌رایگان‌ از دست‌ می‌دادند. اما تا حال‌ کسی‌ نشنیده‌ است‌ که‌ پادشاهی‌ یک‌ ایالت‌ را به‌ملکیت‌ واگذار کند.

   این‌ فرمانها، بهانه‌ بود. فی‌الحقیقه‌ بی‌فرمان‌ و رضایت‌ شاه‌ هم‌، شیخ‌، خود را مالک‌ مصر ایران‌ می‌دانست‌. تمام‌ منابع‌ عایدات‌ را به‌تصرف‌ درآورد و از عواید زراعت‌ و نخلستان‌ و تجارت‌ وگمرک‌ گرفته‌ تا پست‌ترین‌ مشاغل‌ مثل‌ حمالی‌ و دلالی‌ و مرده‌شویی‌ مالیات‌ گرفت‌، و حرف ‌عالیه و دانیه‌ را به‌کنترات‌ داد. اگر شخصی‌ زنبیلی‌ در دست‌ داشت‌ و در سواحل‌ آبادان‌ یا محمّره‌ پیاده‌ می‌شد، یک‌ نفر حمال‌ خود را معرفی‌ می‌کرد که‌ آن‌ را ببرد. اگر صاحب‌ زنبیل‌ امتناع‌ نموده‌، می‌خواست‌ خود حمل‌ نماید، عاقبت‌ کار به‌مشاجره‌ می‌کشید. حمال‌ قانوناً اعتراض‌ می‌کرد که‌ شیخ‌ از ما مالیات‌ می‌گیرد و این‌ کار را کنترات‌ داده‌ است‌. ما مجبوریم‌ هر چیزی‌ را حمل‌ کنیم‌ و استفاده‌ نماییم‌ و شما نیز نمی‌توانید بدون‌ دادن‌ وجه‌ حمالی‌ اسباب‌ خود را ببرید. یک‌ نفر آخوند حق‌ رسیدگی‌ به‌دعاوی‌ را کنترات‌ کرده‌ است‌. شیخ‌ باید هر قسم‌ دعاوی‌ را لباس‌ شرعی‌ پوشانده‌ و به‌این‌ محضر منحصر به‌فرد بفرستد. معلوم‌ است‌ آخوند کنتراتی‌ و قاضی‌ منحصر و اجباری‌ چگونه‌ احقاق‌ حق‌ خواهد کرد، و چگونه‌ طرفی‌ را که‌ قسطی‌ از وجه‌ کنترات‌ او را بتواند مستهلک‌ نماید برطرف‌ دیگر که‌ جز حقانیت‌ سرمایة‌ ندارد ترجیح‌ خواهد داد.

   مـرده‌شویخانه‌، قمـارخانه‌ و شیره‌کشخانه‌ تمـام‌ کنترات‌ است‌، و مستاجـرین‌ برای‌ استفادة‌ خـود در

توسعه‌ این‌ قبیل‌ منهیات‌ خودکشی‌ می‌کنند. اداره‌ گمرک‌ مال‌التجاره‌ را که‌ به‌نام‌ شخص‌ شیخ‌ وارد و صادر می‌شود، معاف‌ می‌داند و جرئت‌ نگاه‌ کردن‌ ندارد. در اینصورت‌ کدام‌ مال‌التجاره‌ است‌ که‌ مال‌ شیخ‌ نباشد؟

   هر روز عدلهای‌ بسیاری‌ با این‌ طلسم‌ و دهانبند، که‌ نام‌ «شیخ‌خزعل‌» باشد، وارد و خارج‌ می‌شود و اداره‌ گمرک‌ که‌ تقویتی‌ از مرکز نمی‌یابد با حسرت‌ به‌آن‌ می‌نگرد.

   در صفحه‌ خوزستان‌ هر کسی‌ سر بردارد و مخالفت‌ کند یا اسمی‌ از تهران‌ و ایران‌ ببرد فوراً مالش‌ غارت‌ و خودش‌ کشته‌ می‌شود. اوباش‌ و الواط‌ را بر نقاط‌ مختلفه‌ تسلط‌ داده‌ و یکی‌ از دزدان‌ معروف‌ را به‌ریاست‌ طوایف‌ نزدیک‌ شوشتر گماشته‌ است‌.

   شاه‌ ایران‌ اصلاً به‌امتداد ساوه‌ نگاه‌ نمی‌کرد، مبادا نگاهش‌ به‌جانب‌ خوزستان‌ بیفتد. شاه‌ درسفرهایی‌ که‌ پی‌درپی‌ به‌اروپا می‌کرد، شیخ‌ را از این‌ قدرت‌ تبریک‌ می‌گفت‌ و دوهزار لیره‌ از خزعل‌ گرفته‌ چشم‌ بر هم‌ می‌گذاشت‌. خزعلیان‌ آن‌ نواحی‌ هنگام‌ عبور احمدشاه‌ با کمال‌ افتخار می‌گفتند «شیخ‌، شاه‌ ایران‌ را خلعت‌ داد.»

   بعد از فراغت‌ از سرکوبی‌ اشرار ترک‌ و کرد و لر به‌خوزستان‌ توجه‌ کردم‌. به‌مالیه‌ امر دادم‌ که‌ بی‌دغدغه‌ در صدد تصرف‌ املاک‌ دولت‌ برآید و مالیات‌ و عایدات‌ آن‌ نواحی‌ را وصول‌ کند. مالیه‌ شروع‌ کرد. شیخ‌ با تعجب‌ تمام‌، اعتراض‌ نمود و جواب‌ قانونی‌ شنید. متغیر شد و امنای‌ مالیه‌ و سایر مأمورین‌ دولت‌ را تحت‌ فشار آورد. بعضی‌ از آنها که‌ فرزند ایران‌ بودند به‌هر سختی‌ تن‌ در داده‌، مقاومت‌ کردند و از مرکز استمداد نمودند و بعضی‌ از آنها مثل‌ ثقة‌الملک‌ حاکم‌ و رضاقلی‌ خان‌ به‌پول‌ خزعل‌ فریفته‌ شدند و از وی‌ تقویت‌ کردند. سرهنگ‌ باقرخان‌، رئیس‌ساخلوی‌ شوشتر، مجبور به‌ترک‌ خوزستان‌ شد و به‌مرکز حرکت‌ کرد و رضاقلی‌خان‌ نوکر خزعل شده‌ خزعلیان‌ را مشق‌ می‌داد و به‌نام‌ کمیتة‌ «قیام‌ سعادت‌» احکام‌ و دستوراتی‌ صادر نمود و هواداران‌ خزعل‌ را به‌قیام‌ و شورش‌ دعوت‌ کرد.

   شیخ‌خزعل‌ به‌نواحی‌ و اطراف‌ و میان‌ قبایل‌ سفر نمود و به‌آنها وانمود کرد که‌ دولت‌ می‌خواهد املاک‌ موروثی‌ ما را بگیرد و مالیاتهای‌ گزاف‌ ببندد. پس‌ خود را امیر خواند و بنا برشهرت‌ ۱۵۰۰۰ جمعیت‌ گرد آورد. به‌مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌ و مجلس‌ شورا، تلگراف‌ کرد و به‌علمای‌ اعلام‌ مقیمین‌ عتبات‌ عریضه‌ نوشت‌ و مرا غاصب‌ خواند و خود را حامی‌ قانون‌ و کیفردهندة‌ گناهکاران‌ و تکیه‌گاه‌ دین‌ و دولت‌………

 ‌

    عین‌ مراسلة‌ عربی‌ او به‌آقایان‌ علما با ترجمه‌ از این‌ قرار است‌:

اهواز ۱۰ صفر ۱۳۴۳

   ثقهٌ‌الاسلام‌ حضرت‌ میرزا عبدالحسین‌ نجل‌ آیهٌ‌الله‌الشیرازی‌ دامت‌ برکاته‌

     «بعدالسّلام‌ و تقدیم‌ واجب ‌الاحترام‌ غیر خفی‌ علی‌ حضرتکم‌، انّ الامهٌ الایرانیهٌ‌ کانت ‌قد فادت‌ بالنفس‌النفیس‌ و ضحت‌النفوس‌الزکیهٌ‌ فی‌ سبیل‌الحصول‌ علی‌المشروطیهٌ ‌المقدّسهٌ‌، و هی‌ شوراءالمقدسهٌ‌ الّتی‌ امرالله‌ بوجوبها فی‌القران‌العظیم‌ و علی‌ لسان ‌نبیّه‌الکریم‌.

    فاعلنت‌المشروطیهٌ‌ بمقتضی‌الاحکام‌القانون‌الاساسی‌ کل‌ ذلک‌ جری‌ وفق‌ اساس‌الذی ‌امر به‌مرحوم‌ آیهٌ‌الله‌الخراسانی‌ طاب‌ ثراه‌ فاطمئن‌ الخاص‌ّ والعام‌ّ، علی‌الّدین‌ والشّرف ‌والمال‌ والحیاهٌ‌ فی‌ جمیع‌ الاقطار الایرانیهٌ‌ ولکن‌ اتضّح‌ جلیّاً ان‌ّ هناک‌ من‌ تغلب‌ علی ‌شأنهاالدّستوری‌ و ارغمه‌ علی‌المهاجرهٌ‌ و‌ تسلط علی‌ مقدّرات‌الامهٌ‌ با سرها و سلب‌حرّیهٌ ‌المجلس‌ الملّی‌ بالتّهدید والتّوعید والبطش‌ الشّدید و استبدّ بالسّلطهٌ‌ استبداد، لم‌یسبق‌ له‌ مثیل‌ و لم‌یکنف‌ بذلک‌، بل‌ تظاهر بالّرعیهٌ‌ فی‌ اعلان‌الجمهوری‌الّتی‌ لم‌ یقصد منهاالا اخلال‌الاحکام‌ الدّینیّهٌ‌ و تغییر المذهب‌الحنیف‌ الی ‌‌الطّرق‌البلشفیهٌ‌ و ماشا بهما لیتّم له‌التفرّد بالحکم‌ و یفتخر بانّه‌ لم‌یکن‌، قدغلب‌ دولهٌ‌ فقط‌ بل‌ انمّا احدث‌ انقلاباً دینیّاً ایضاً ولکن‌ یابی‌الله‌ الا ان‌ یتم‌ّ نوره‌ فانّنا معاشر عربستان‌ با جمعنا مع حلفائناالبختیاریهٌ‌ و سایر جیراننا من‌ کافهٌ‌الایالات‌، نعلن‌ طاعتنا لدولهٌ ‌الملکیّهٌ‌الدستوریهٌ ‌‌‌الدموکراتیهٌ‌الصحیحهٌ‌، و ان‌ّ کل‌ فردنا مستعد الی‌ اراقهٌ‌ آخر کل‌ قطرهٌ‌ من‌ دمه‌ فی‌السبیل‌ عن‌ حیاض‌ دینه‌ و مذهبه‌ و مشروطیّهٌ‌، بلاده‌ و نظراً الی‌ ما ذکر فمن‌ عشایر عربستان‌، مع‌ حلفائهم‌، قائمون‌ علی‌ ساق‌ و قدم‌ و علی‌ ظهورالخیل‌ ینادون‌ علناً با علی صوتهم‌ قائلین‌، ترید حفظ‌المشروطیّهٌ‌ نطلب ‌اعادهٌ‌الشاه‌ الی‌ مقره‌ و سلطنته‌ الدّستوریهٌ‌، نطلب‌ تطبیق‌ احکام‌القانون‌الاساسّی‌ ترید ان‌یکون‌ مجلس‌ الامهٌ‌ حرّاً یدیر شئون‌الدولهٌ‌ کما، یوحی‌ الیه‌ ضمیره‌ من‌العدل‌ والانصاف ‌نطلب‌ بکل‌ قوانا اعلاء کلمهٌ‌ محمّد رسول‌الله‌ و حفظ‌ احکام‌الدّین الشّریف‌ والشّریعهٌ‌المطّهرهٌ تحت‌ رعایهٌ‌ سادات‌ دیننا حجج‌الاسلام‌ و آیات‌الله‌ فی‌الانام‌، ترید ان‌یکون‌ جمیع‌الافراد فی‌ ایران‌، آمنین‌ مطمئنین‌ علی‌ دینهم‌ و مقصرتهم‌ و اعراضهم‌ و اموالهم و انفسهم‌ و لماکان‌الامر کذلک‌ها انا اعرض‌ علی‌ حضرتکم‌الحال‌ و المقصد قبل‌ کل ‌عمل و ذلک‌ بصفتی‌ مسلماً و شیعیّاً لتکونوا علی‌ بیّنته‌ من‌الامر کیلایتمکّن‌ من‌ تشویق ‌انظار کم‌السّامیه‌، اولوالاغراض‌ والفسادکما حصل‌، اثناءالحرب‌العامهٌ‌ من‌ سوءالتفاهّم‌ و ذلک‌ ان‌المرحوم ‌السیّدکاظم‌الیزدی‌ طاب‌ ثراه‌ کان‌ قد ارسل‌ تحریراً بلزوم‌المحافظهٌ‌ علی‌حدود فاض‌ این‌ کان‌ فامتثلت‌ امره‌ و طبقّته‌ و قد بلغکم‌ قبل‌ عنی‌ و ما نسبت‌ الی‌ الوقته‌ من‌جراء ذلک‌ و یمکن‌الوقوف‌ علی‌ حالهٌ‌الرّوحیهٌ‌ بارسال‌ من‌ تعتمدون‌ علیهم‌ اذا رایتم‌ مناسباً لتطمئنوالحقیقهٌ‌ مقصود ناالمشروعهٌ‌ المارّهٌ‌ذکرها التّی‌ لیس‌ لنا من‌ مقصد سواه‌، فبناء علیه ‌لزما عرض‌ هذالامر، علی‌ حضرتکم‌ لتوسّطوا باخبارالمجلس‌الملّی‌ علی‌ مقصدنا التّی‌ من‌جملتها صیانهٌ‌ حرّیتهم‌المغصوبهٌ‌ و تطلبوا رجوع‌الشاه‌ الی‌ مقرّه‌ و سلطنتهٌ‌المشروعهٌ‌ و اعادهٌ‌ لطبق‌الاحکام‌القانون‌الاساسی‌ فعلا لتکن‌ غیر مسئولین‌ عمّا یحدث‌ من ‌الاحوال‌ فی‌المستقبل‌ والسّلام‌ علیکم‌ و رحمهٌ‌الله‌».

                                                              خزعل‌

ترجمه‌ مکتوب‌ شیخ‌خزعل‌

‌‌

ترجمه‌ مکتوب‌ شیخ‌خزعل‌

 ‌

اهواز ۱۰ صفر ۱۳۴۳

حضرت‌ ثقهٌ‌الاسلام‌ آقای‌ میرزاعبدالحسین‌ نجل‌ آیهٌ‌الله‌ شیرازی‌ دامت‌ برکاته‌

 ‌

   «پس‌ از تقدیم‌ سلام‌ و واجبات‌ احترام‌، مخفی‌ نماند به‌حضرت‌ عالی‌، پس‌ از آنکه‌ ملت‌ ایران‌ از بذل‌ نمودن‌ نفوس‌ نفیس‌ و قربانی‌ نمودن‌ نفوس‌ زکیه‌ در راه‌ رسیدن‌ به‌مشروطیت‌ مقدسه‌، که‌ همان‌ شورایی‌ است‌ که‌ خداوند امر به‌موجب‌ آن‌ در قرآن‌ مجید و در لسان‌ پیغمبر اکرم‌ فرموده‌، مضایقه‌ ننمودند، مقصودشان‌ حاصل‌ و مشروطیت‌ ایران‌ به‌مقتضای‌ مواد قانون‌ اساسی‌ اعلان‌ و مطابق‌ اساسی‌ را که‌ مرحوم‌ آیهٌ‌الله‌ خراسانی‌ طاب‌ثراه‌ امرفرمودند جریان‌ یافت‌، و عموم‌ مردم‌ از خاص‌ و عام‌ در تمام‌ اقطار ایران‌ بر مال‌ و جان‌ و دین‌ و شرف‌ خود اطمینان‌ حاصل‌ نمودند. ولی‌ چنین‌ واضح‌ و آشکار گردیده‌ که‌ بر پادشاه‌ مشروطه‌خواه‌ فشار آورده‌، به‌مهاجرت‌ از ایران‌ مجبورش‌ نمودند. بر مقدرات‌ ملت‌ تسلط‌ و آزادی‌ مجلس‌ شورا را سلب‌، و بر آراء و افکار وکلای‌ مجلس‌، تهدید و توعید و سختی‌ نموده‌، در این‌ تسلط‌، بر امور به‌طوری‌ استبداد به‌خرج‌ داده‌ که‌ نظیر آن‌ دیده‌ نشده‌، به‌این‌ هم‌ اکتفا ننموده‌ به‌جمهوریتی‌ که‌ از آن‌ جز اخلال‌ در احکام‌ دین‌ و تغییر مذهب‌ جعفری‌ به‌طرق‌ بلشویکی‌ و امثال‌ آن‌ چیز دیگری‌ مقصود نداشتند، شروع‌ به‌مقدمات‌ اعلانش‌ نموده‌، تا اینکه‌ حکم‌ استبدادی‌ را به‌خود منحصر نماید و افتخار کند نه‌ به‌تغییر رژیمی‌، بلکه‌ به‌یک‌ تغییر و انقلاب‌ دینی‌. ولکن‌ (یا بی‌الله‌ الا ان‌ یتم‌ نوره‌) بنابراین‌ ما گروه‌ عربستان‌ با جمعنا، با حلفاء بختیاری‌ خود و سایر همسایگان‌ از تمام‌ ایالات‌، اطاعت‌ خود را نسبت‌ به‌دولت‌ مشروطه‌ دموکراسی‌ صحیحه‌ خودمان‌ اعلان‌ می‌دهیم‌، و هر یک‌ از بذل‌ نمودن‌ آخرین‌ قطره‌ خونش‌ در راه‌ حفظ‌ دین‌ و مذهب‌ و مشروطیت‌ بلادش‌ مضایقه‌ ننموده‌ و مستعد و مهیا و بر پشت‌ اسبها ایستاده‌ایم‌، با صدای‌ بلند فریاد می‌کنیم‌:

   «ما حفظ‌ مشروطیت‌ و رجوع‌ شاه‌ را فوراً به‌مقر و تخت‌ خود می‌خواهیم‌. تطبیق‌ احکام‌ مواد قانون‌ اساسی‌ را موافق‌ موضوع‌ خواستاریم‌. آزادی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ که‌ بتواند شوؤن‌ دولت‌ و ملت‌ را به‌موجب‌ خیالات‌ خود از روی‌ عدل‌ و انصاف‌ اجرا نماید می‌خواهیم‌. با تمام‌ قوا اعلام‌ کلمه‌ محمدرسول‌الله‌ و حفظ‌ احکام‌ دین‌ شریف‌ و شریعت‌ مطهره‌ را با مراعات‌ سادات‌ دین‌ و حجج‌الاسلام‌ و آیات‌الله‌ فی‌الانام‌ خواهانیم‌. می‌خواهیم‌ عموم‌ ایرانیان‌ در ایران‌ بر دین‌ و اعتقاد و اعراض‌ و مال‌ و نفس‌ خود مطمئن ‌باشند.» بنابراین‌ مقدمه‌، حضورتان‌ عرض‌ می‌کنم‌، که‌ موافق‌ اسلامیّت‌ و تشیع‌ در این ‌مقصود داخل‌ شده‌ تا به‌خوبی‌ مطلع‌ باشند و چنانچه‌ در اثنای‌ حرب‌ عمومی‌، سوءتفاهم‌ برای‌ شما فراهم‌ شد، صاحبان‌ اغراض‌ و مفسدین‌، اذهانتان‌ را مشوب‌ ننمایند. چنانچه ‌مرحوم‌ سیدکاظم‌یزدی‌ در آن‌ ایام‌ مکتوبی‌ که‌ راجع‌ بود به‌حفظ‌ حدود، به‌من‌ نوشته‌ بودند، امتثال‌ امر و تطبیق‌ نمودم‌ و به‌علاوه‌ چیزهایی‌ را که‌ به‌من‌ نسبت‌ می‌دادند در وقت‌ خود استماع‌، حالیه‌ برای‌ واقف‌ شدن‌ بر حالت‌ روحی‌ ما، کسانی‌ که‌ بر آنها اعتماد دارید گسیل‌ فرمایید تا به‌حقیقت‌ مشروعه‌ مقاصد ما مطمئن‌ گردید، که‌ ابداً مقصود دیگری‌ جز آن‌ نداریم‌ بنابراین‌ لازم‌ شد که‌ این‌ امر را بر حضرت‌ عالی‌ عرضه‌ داشته‌، تا توسط‌ شما مجلس‌ ملی‌ را، که‌ منجمله‌ مقاصدمان‌ حفظ‌ آزادی‌ مغضوبه‌ آنها است‌ اطلاع‌ دهند، و رجوع‌ شاه‌ را به‌مقر سلطنت‌ و سلطه قانونیّت‌ بطلبند. و احکام‌ قانون‌ اساسی ‌محلی‌ را تطبیق‌ و اعاده‌ دهند. تا اینکه‌ در آینده‌ از واقعات‌ و حادثات‌ مسوؤل‌ نباشیم‌.

والسلام‌ علیکم‌ و رحمهٌ‌الله‌ و برکاته‌»

                                                          خزعل‌

 ‌

و ترجمه‌ یکی‌ از مراسلاتی‌ که‌ به‌انگلیسیها نوشته‌، درج‌ می‌شود:

 ‌

ترجمهٌ‌ مراسلهٌ‌ خزعل‌ به‌قونسول‌ انگلیس در اهواز.

   «ملاحظه‌ می‌کنید که‌ تمام‌ عشایر و مشایخ‌، امروزه‌ مقاصد سوء دولت‌ ایران‌ را فهمیده‌ و می‌دانند که‌ حکومت‌ حاضره‌ فقط‌ در فکر این‌ است‌ که‌ املاک‌ و دارایی‌ آنها را متملک‌ وآنها را به‌خاک‌ بنشاند. مسأله‌ فرامین‌ را برای‌ عملیات‌ خود فقط‌ یک‌ نوع‌ بهانه‌ اتخاذ نموده‌اند. از من‌ پرسیدند: «آیا برای‌ شرکت‌ در حفظ‌ حقوق‌ و مصالح‌ آنها حاضر هستم‌ یا خیر؟»

من‌ جواب‌ دادم‌:

   «البته‌ برای‌ این‌ مسأله‌ حاضر و تا آخرین‌ نفس‌ جدوجهد خواهم‌ نمود.»

   از این‌ جهت‌ تمام‌ روسای‌ عشایر آمده‌، قرآن‌ مهر کرده‌ و بقید طلاق‌ قسم‌ خوردند، که‌بر قول‌ خود ایستادگی‌ نموده‌ و از این‌ نقشه‌ روگردان‌ نشوند. جنبش‌ حالیه‌ هواداران‌ من‌، هیچ‌ شباهتی‌ به‌سابق‌ ندارد و فی‌الحقیقهٌ‌ برای‌ دفع‌ تجاوزات‌ دولت‌ ایران‌، همگی‌ حاضر و مصمّم‌ شده‌اند. من‌ شخصاً هیچ‌ اعتمادی‌ به‌تأمینات‌ سردار سپه‌ ندارم‌، بلکه‌ آنها را برای‌ گول‌زدن‌ خود یک‌ نوع‌ وسیله‌ می‌دانم‌. زیرا در نتیجهٌ‌ این‌ همه‌ تأمینات‌ که‌ به‌سفارت‌انگلیس‌ داده‌ که‌ قشون‌ به‌این‌ سامان‌ نفرستد، دیدیم‌ که‌ قشون‌ برای‌ این‌ مملکت‌ در راه‌ است‌. صاحبمنصبانی‌ که‌ از طرف مشارالیه‌ اعزام‌ شده‌اند، همه‌ نوع‌ اقدامات‌ می‌نمایند که‌ به‌مصالح‌ من‌ برمی‌خورد. در صورتیکه‌ از اول‌ وهله‌ یک‌ نوع‌ اطمینان‌ داده‌ شده‌ بود، که‌ وجود این‌ صاحبنمصبان‌ برای‌ دولت‌ فقط‌ یک‌ نوع‌ مستحفظ‌ است‌. هر یک‌ از این‌ صاحبنمصبان‌ که‌ به‌نقطه‌ای‌ رفته‌اند، افکار و عقاید هواداران‌ مرا نسبت‌ به‌شخص‌ من‌ مسموم‌ و در مسائلی‌ مداخله‌ می‌نمایند که‌ به‌کلی‌ از دایره‌ وظیفه‌ آنها خارج‌ است‌. یک‌ روز از ارسال‌ یک‌ نفر حاکم‌ برای‌ آبادان‌ سخن‌ می‌راند. روز دیگر تعیین‌ کارگزاری‌ را برای‌ آن‌ محل‌ اشاعه‌ می‌دهد. یک‌ روز می‌خواهد مأمور بلدیه‌ برای‌ محمّره‌ بفرستد. ابداً روزی‌ نمی‌گذرد که‌ به‌کار من‌ مداخله‌ نکند. روزنامجاتی‌ که‌ در تمام‌ این‌ مدت‌ علیه‌ من‌ و دولت‌ انگلیس‌ قیام‌ نموده‌ بودند، هیچ‌ یک‌ از آنها مجازات‌ نشدند و معلوم‌ است‌ اگر پشت‌گرمی‌ نداشتند به‌این‌ هتاکیها هرگز جرئت‌ نمی‌کردند. من‌ دیگر ممکن‌ نیست‌ عقیده‌ به‌سردار سپه‌ داشته‌ باشم‌، ولواینکه‌ هزار قسم‌ بخورد. فقط‌ از تأمینات‌ کتبی‌ و قطعی‌ دولت‌ انگلیس‌ متقاعد می‌شوم‌.

   شرط‌ اول‌ من‌ این‌ است‌ که‌ یک‌ نفر سرباز ایرانی‌ در اینجا نماند. زیرا مادامی‌ که‌ نظامیان‌ ایرانی‌ اینجا باشند، همیشه‌ موجب‌ اغتشاش‌ و اختلال‌ هستند.

   ثانیاً تمام‌ فرامین‌ من‌ باید تأیید و تصدیق‌ بشود.

   ثالثاً مالیاتی‌ که‌ بر من‌ است‌ باید به‌همان‌ میزان‌ سابق‌ باشد. قراردادی‌ که‌ با مسترمکرمیک‌ بسته‌ بودم‌ فقط‌ به‌سبب‌ این‌ بود که‌ از پیشنهاداتی‌ که‌ مقامات‌ انگلیس‌ به‌من‌ نموده‌ بودند شک‌ داشتم‌، وگرنه‌ دولت‌ ایران‌ حق‌ نداشت‌ که‌ آن‌ مخارج‌ هنگفتی‌ که‌ در ایام‌ جنگ‌ بر من‌ وارد آورده‌ بود منظور ندارد.

اکنون‌ که‌ دولت‌ ایران‌ دارد هر روز یکی‌ از تعهدات‌ خود را لغو می‌کند، من‌ هم‌ خود را در الغای‌ آن‌ قرارداد مجحفانه‌ محق‌ می‌بینم‌.

   رابعاً باید به‌تمام‌ دوستان‌ و حلفای‌ من‌ تأمینات‌ داده‌ شده‌ برای‌ تمام‌ آنها عفو عمومی‌ صادر نمایند.

   من‌ البته‌ همه‌ نوع‌ اقدامات‌ لازمه‌ برای‌ حفظ‌ سلامت‌ لوله‌های‌ نفت‌ اتخاذ و کسی‌ که بر آنها جسارت‌ حمله‌ کند، سخت‌ترین‌ معامله‌ را با او خواهم‌ نمود، و امیدوارم‌ که‌ به‌حفظ‌ آنها موفق‌ بشوم‌. ولی‌ ممکن‌ است‌ چنانچه‌ می‌دانید دشمنان‌ من‌ به‌طور مخفی‌ صدمه‌ به‌لوله‌ها برسانند. برای‌ اینکه‌ مرا با دولت‌ انگلیس‌ در زحمت‌ بیندازند، و میان‌ ما بغض‌ و نفرتی‌ ایجاد نمایند.

   مکرر می‌گویم‌ تا زنده‌ هستم‌ مصالح‌ دولت‌ انگلیس‌ را حفظ‌ می‌کنم‌ و خدمات‌ من‌ به‌آن‌ دولت‌، که‌ به‌آن‌ افتخار دارم‌، بر آنها مخفی‌ و پوشیده‌ نیست‌. در عدالت‌ و حاضر شدن‌ دولت‌ انگلیس‌ برای‌ کمک‌ و مساعدت‌ من‌ همه‌ نوع‌ امیدواری‌ دارم‌. خوزستان‌ در عرض‌این‌ سالیان‌ دراز به‌هرگونه‌ امنیت‌ و آسایش‌، متنعّم‌ بوده‌ و این‌ حقیقتی‌ است‌ که‌ همه‌ به‌آن‌ اعتراف‌ دارند. دولت‌ ایران‌ میل‌ دارد این‌ مملکت‌ را مختل‌ نماید من‌ هم‌ به‌دولت‌ انگلیس‌ متوسل‌ می‌شوم‌ که‌ کمافی‌السّابق‌ و بر طبق‌ مواعید و قرارداد، مرا حفظ‌ نمایند. من‌ متعدی‌ نیستم‌ ولی‌ اگر دولت‌ ایران‌ خواسته‌ باشد نقشهٌ‌ حالیه‌ را تعقیب‌ نماید، ناچارم‌ که‌ از حقوق‌ خود حتی‌المقدور مدافعه‌ نمایم‌. می‌ترسم‌ از اینکه‌ مسأله‌ هرقدر به‌عهدهٌ‌ تعویق‌ بیفتد به‌همان‌ اندازه‌ وخیم‌ بشود.»

 ‌

   در این‌ موقع‌ به‌کنار رود جراحی‌، یا کردستان‌ رود رسیدیم‌.

تهدید دلسوزانه‌

تهدید دلسوزانه‌

 ‌

   پنج‌ فرسخ‌ به‌اهواز مانده‌ اتومبیلی‌ در میان گردوغبار پیدا شد. از اتومبیل‌ من‌ گذشته‌ به‌امیرلشکر جنوب‌ و امیر اقتدار رسید. بعد از چند دقیقه‌ مشارُالیهم‌ به‌نقطه‌ای‌ که‌ برای‌ اصلاح‌ اتومبیل‌ ایستاده‌ بودم‌، رسیدند و با نهایت‌ اضطراب‌، لرزان‌ و در حال‌ رقّت‌ گفتند:

   «این‌ قونسول‌ روس‌ بود که‌ محض‌ دولتخواهی‌ و محبت‌ می‌خواست‌ حضرت‌ اشرف‌ را مطلع‌ سازد که‌ صلاح‌ نیست‌ در این‌ موقع‌ بی‌محابا وارد اهواز شوید، زیرا که‌ شیخ‌ قوایی‌ در اهواز جمع‌ آورده‌ و تمام‌ هواداران‌ او مسلح‌اند و در و بام کوچه‌ و معبر را گرفته‌اند، و اگر وارد شوید همگی‌ را دستگیر خواهند کرد. زنهار، از ورود به‌اهواز خودداری‌ نمایید و از کید دشمن‌ ایمن‌ مشوید. حال‌، ما از حضرت‌ اشرف‌ استدعا می‌کنیم‌، صرفنظر فرموده‌ وارد نشوید و ترحمی‌ بفرمایید، که‌ همه‌ تلف‌ نشویم‌ و آسیبی‌ به‌وجود مبارک‌ نرسد.»

   در ضمن‌ صحبت‌، من‌ مواظب‌ احوال‌ این‌ دو مرد بودم‌ که‌ با وجود دیدن‌ مخاطرات‌ عظیمه‌ و جنگهای بسیار، باز از ترس‌ یا برای‌ حفظ‌ جان‌ من‌، اینطور مضطرب‌ و گریان‌ شده‌اند. از طرفی‌ هم‌ به‌آنها حق‌ می‌دادم‌ که‌ مرا به‌تأمل و تفکر دعوت‌ می‌نمودند. زیرا که‌ امر، بسیار خطیر بود. وارد شدن‌ به‌قلب‌ دشمن‌ و خود و همراهان‌ را تسلیم‌ کردن‌، از تهوّر خالی‌ نبود. اگر قونسول‌ روس‌ ما را برای‌ مصالح‌ سیاسی‌ خود و دامن‌ زدن‌ به‌آتش‌ هم‌ بیم‌ داده‌ باشد، و چنانکه‌ می‌گفت‌ شهر اهواز مسلح‌ هم‌ نباشد، اما برای‌ خزعل‌ حاضر کردن‌ عدّه‌ای‌ که‌ مارا دستگیر نمایند کاری‌ نداشت‌، زیرا که‌ اردویی‌ همراه‌ ما نبود و سه‌چهار روز وقت‌ لازم‌ داشتیم‌ که‌ قشون‌ برسد.

   در اینجا من‌ قدری‌ به‌فکر فرو رفتم‌. نه‌ از ترس‌ جان‌ خود، زیرا این‌ متاعی‌ است‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ در مدت‌ عمر قیمتی‌ برایش‌ قائل‌ نبوده‌ام‌، اما برای‌ همراهان‌، که‌ محض‌ متابعت‌ من‌ در مهلکه‌ افتاده‌ بودند. ولی‌ این‌ تأمّل‌ یک‌ لحظه‌ بیشتر طول‌ نکشید. توقف‌ یا مراجعت‌ بدترین‌ شکست‌ و نشانهٌ‌ نهایت‌ ترس‌ بود. با خود گفتم‌ کسی‌ که‌ به‌این‌ کارهای‌ خطیر مبادرت‌ می‌ورزد نباید به‌این‌ ملاحظات‌ قدم‌ واپس‌ گذارد.

   این‌ دو نفر هم‌ به‌واسطه‌ اضطرابی‌ که‌ نشان‌ می‌دادند مرا فی‌الحقیقه‌ متغیّر کردند. پس‌ سخن‌ آنها را قطع‌ کردم‌ و بر آنها بانگ‌ زدم‌ و گفتم‌:

   «جان‌ شریف‌ است‌، اما در میدان‌ جنگ‌ نباید آن‌ را تا این‌ اندازه‌ قیمت‌ نهاد. با وجود تمام‌ این‌ خطرها، مسلح‌ بودن‌ هواداران‌ خزعل در اهواز، سوءقصد و تجهیزات‌ شیخ‌، نبودن‌ قشون‌ و غیره‌ چون‌ عزم‌ کرده‌ام‌ باید به‌اهواز بروم‌ و هیچ‌‌چیز حتی‌ گلوله‌ توپ‌ هم‌ مرا برنمی‌گرداند. میگویید بی‌احتیاطی‌ است‌ و تهوّر است‌؟ باشد! اشخاص‌ کم‌دل‌، شجاعت‌ را تهوّر می‌خوانند و شهامت‌ را بی‌احتیاطی‌!

   من‌ تنها وارد این‌ شهر پردشمن‌ می‌شوم‌ و با تمام‌ قوای‌ خزعل‌ مقابله‌ می‌کنم‌.»

   و بیت‌ فردوسی‌ را بر آنها خواندم‌:

 ‌

جهانجوی‌ را، جان‌ به‌چنگ‌ اندر است‌                   وگرنه‌، سرش‌ زیر سنگ‌ اندر است‌

   ‌

   این‌ دو نفر خود را پس‌ کشیده‌ و عقب‌ ماندند. چون‌ دیدم‌ تأخیر اسباب‌ توهّم‌ است‌، بر اتومبیل سوار و با یک‌ نفر نظامی‌، به‌طرف‌ اهواز راندم‌.

ورود به‌اهواز

‌‌

ورود به‌اهواز

‌ ‌

جمعه‌ ۱۳ قوس‌

   ساعت‌ پنج‌ بعدازظهر به‌اهواز رسیدم‌. عدّهٌ‌ کثیری‌ با اتومبیل‌ و اسب‌ تا نیم‌فرسخی‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بودند و هرقدر به‌شهر نزدیک‌ می‌شدیم‌، جمعیت‌ مستقبلین‌ افزوده‌ می‌شد. از جمله‌ سردار اجل‌ پسر خزعل‌ و هشت‌ نفر از روسای‌ عشایر. خزعل‌ بواسطهٌ‌ کسالت‌ یا ترس‌ هنوز به‌اهواز نیامده‌ بود. کوچه‌های‌ شهر را آیین‌ بسته‌ و بیرقهای‌ بسیار نصب‌ کرده‌ بودند. خیلی‌ متأسفم‌ که‌ نتوانستم‌ به‌موقع‌، از نحر شتری‌ که‌ در سر راه‌ کشتند جلوگیری‌ کنم‌. حال‌ این‌ حیوان‌ بزرگ‌ ترحم‌انگیز بود. عدهٌ‌ زیادی‌ زیر سلاح‌ بودند و در معابر و روی‌ بامها جای‌ داشتند. ولی‌ عجب‌ است‌ که‌ یک‌ نفر زن‌، حتی‌ روبسته‌ هم‌ دیده‌ نمی‌شد. عمارت‌ خزعل‌ که‌ بهترین‌ ساختمان‌ این‌شهر است‌ برای‌ ورود ما مهیا شده‌ بود. هر چه‌ به‌عمارت‌ نزدیک‌ می‌شدیم‌، اشخاص‌ مسلح‌ متراکم‌تر بودند. زیر درختها و کنار دیوارها ایستاده‌ و بر تفنگها تکیه‌ داشتند و گوسفندوار به‌یکدیگر تنه می‌زدند، و از میان‌ چارقدهای‌ سرخ‌ مثل‌ گل‌ شقایق‌ صورت‌ سیاه‌ خود را نشان‌ می‌دادند. قصد خودنمایی‌ ندارم‌ ولی‌ هر کس‌ دیگر بود شاید خود را می‌باخت‌ و تحمل‌ این‌ موقعیت‌ را نمی‌کرد. به‌قصر شیخ‌ وارد شدم‌ و در اطاق‌ خاصی‌ که‌ معیّن‌ شده‌ بود راحت‌ کردم‌. مردم‌ تا پاسی‌ از شب‌ به‌تماشای‌ همراهان‌ ما که‌ از عقب‌ می‌آمدند مشغول‌ بودند. قریب‌ دو از شب‌، دبیراعظم‌ با اتومبیلی‌ دیگر رسید.

 ‌

شب‌ اول‌ در اهواز

   امشب‌ موقعیت‌ من‌ خالی‌ از غرابت‌ نیست‌. تنها در قصر دشمن‌ نشسته‌ام‌ و میزبان‌ من‌ با چندهزار نفر مسلح‌ که‌ دارد، هراسان‌ شده‌ و به‌ساحل‌ پای‌ ننهاده‌، کشتی‌ خود را در وسط‌ کارون‌ نگاه‌ داشته‌ است‌. مهمان‌ یک‌ نفر است‌ و باید میزبان‌ را با وجود قوای‌ بسیاری‌ که‌ دارد امان بدهد. این‌ ورود بیباکانة من‌ به‌قلب‌ دشمن‌ و نترسیدن‌ از یک‌ شهر مسلح‌، بیش‌ از هزار توپ و صدهزار قشون‌ در مرعوب‌ کردن‌ خصم‌ مؤثر شده‌ است‌.

   خزعل‌ را هر چه‌ دل‌ داده‌ و تحریک‌ کرده‌اند، حرکتی‌ ننموده‌ است‌. نسیم‌ شب‌، خروش‌ شکایت‌آمیز کارون‌ را که‌ از بالای‌ سد فرو می‌ریزد به‌اطراف‌ پراکنده‌ می‌نماید. این‌ رود که‌ چون‌ از برداشتن‌ مانع‌ راه‌ خود عاجز است‌ و بیهوده‌ زیر لب‌ غرش‌ خفیفی‌ می‌کند، خیلی‌ شبیه‌ است‌ به‌آن شیخ پیری‌ که‌ الان‌ در کشتی‌ خود نشسته‌ و از پیدا شدن‌ سدی‌ در مقابل‌ هوس‌ جاه‌طلبی‌ و امارت‌جویی‌ خود می‌غرد و چاره‌ای‌ جز سرافکندگی‌ ندارد. صدای‌ آرام‌ رود کارون‌ نمی‌گذارد از یاد شیخ‌ غافل‌ بشوم‌. این‌ شیخ‌ که‌ به‌واسطهٌ‌ طول‌ زمان‌ اقتدار، تملّق‌گویی‌ اطرافیان‌ و رنگ‌آمیزی‌ مدعیان‌ خاکها و آبهای‌ عالم‌، سابقهٌ‌ خود را فراموش‌ کرده‌، و به‌هیچ‌ تنزل‌ و اطاعتی‌ معتاد نیست‌ و این‌ تموّل‌ و تمکّن‌ را موروثی‌ پنداشته‌ و در این‌ اواخر میل‌ تشکیل‌ امارت‌ مستقلّه‌ را در دماغ‌ او ایجاد کرده‌اند، امشب‌ چه‌ فکر می‌کند؟

   این‌ شخص‌ وقتیکه‌ موقعیت‌ یک‌ هفته‌ قبل‌ خود را با امروز می‌سنجد، چه‌ حالی‌ پیدا می‌کند؟ هفته‌ قبل‌، متنفذین‌ و مقامات‌ تهران‌ را زرخرید خود می‌دانست‌، تمام‌ قشون‌ هند و نفوذ مستخرجین‌ نفت‌ را پشت‌سر خود می‌پنداشت‌، صفحه‌ خوزستان‌ را امارتی‌ می‌دید از طرف‌شمال‌ محدود به‌کوهستان‌ بختیاری‌ (و شاید نواحی‌ اصفهان‌) و از طرف‌ مشرق‌ به‌خاک‌ فارس‌. یعنی‌ رود کارون‌ را نهر کوچکی‌ می‌دید که‌ در میان‌ خانة شخصی‌ او در حرکت‌ است‌ و محض ‌استفادة او از کوهرنگ‌ سرازیر می‌شود و برای‌ سلام‌ به‌او می‌غرد و به‌قصد پایبوس‌ او راه را کج‌کرده‌ به‌محمّره‌ می‌رود.

   شوشتر و دزفول‌ و رامهرمز و اهواز و حویزه‌ را حجرات‌ (قصر اسپانیایی‌) خود می‌دانست‌. هروقت‌ می‌خواست‌، اقلیت‌ مجلس‌ را برمی‌انگیخت‌ که‌ قوة مقننه‌ را بر سر قوة مجریه‌ خراب‌ کنند. مدیران‌ جراید را امر می‌داد که‌ عالم‌ مطبوعات‌ را به‌هیجان‌ آورند و اکناف‌ عالم‌ را از مظلومیّت‌ شیخ‌ پر کنند. سفارتخانه‌ها را اجازه‌ می‌فرمود که‌ نتها و اتمام‌ حجّتها به‌دولت‌ بفرستند و بالاخره‌ هواداران‌ خود را ملخ‌وار می‌فرستاد که‌ ما را در ملک‌ سلیمان‌ تارومار کنند. این‌ بود خیالات‌ و آرزوهای‌ شیخ‌ که‌ برای‌ او از دایرة آرزو خارج‌ و به‌مقام‌ علم‌الیقین‌ و حقیقت‌ رسیده‌ بود. تلگراف‌ نمود، مرا تهدید کرد. قشون‌ فرستاد و قد برافراشت‌.

   من‌ در ظرف‌ یک‌ ماه‌ چندصد فرسنگ‌ را پیموده‌، کوه‌ و دشت‌ و دریا را درنوشتم‌ و شخصاً به‌میدان‌ آمدم‌ و هیچ‌ چیز مرا از ورود به‌قلبگاه‌ خصم‌ باز نداشت‌. اینک‌ من‌ در اهواز هستم‌ و او در میان‌ رود کارون‌. عمارت‌ امارتش‌، فرو ریخت‌. کارون‌ به‌یاد مظالم‌ او دشنامش‌ می‌دهد. هیچ‌ قوه‌ای‌ از داخل‌ و خارج‌ به‌فریاد او نرسید. هیچ‌ جریان‌ پلتیکی‌ مجال‌ نفوذ نیافت‌. مثل‌ شاهین‌ به‌سینة او چنگ‌ فروبردم‌. او را عفو کردم‌ و فردا باید در خانه‌ غصبی‌ خودش‌ از من‌ رخصت‌ یافته‌، خاضعانه‌ بخشایش‌ بطلبد و از مقام‌ امارت‌ به‌موقعیت‌ یک‌ نفر مرد زارع‌ مطیع‌ متمول‌ تنزّل‌ کند. در مقابل‌ چشمش‌ مالیّه‌، عواید دولت‌ را جمع‌ آورد، قشون‌، ولایت‌ را نظم‌ بدهد، گمرک‌ در واردات‌ و صادرات‌ نظارت‌ کند و عدلیّه‌ به‌عرایض‌ مردم‌ برسد. من‌ حق‌ دارم‌ در این‌ باب‌ مبالغه‌ کنم‌ و بسط‌ مقال‌ بدهم‌ زیرا که‌ هر چند امر خوزستان‌ به‌زودی‌ خاتمه‌ یافت‌، اما کاری‌ خرد نبود. این‌ تنها شیخ‌ محمّره‌ نیست‌ که‌ مغلوب‌ می‌شود بلکه‌ تمام‌ سرکشان‌ ایران‌اند که‌ در شخص‌خزعل‌ معدوم‌ می‌گردند. تنها خاک‌ خوزستان‌ نیست‌ که‌ دوباره‌ با رشته‌های‌ قوی‌ به‌ایران‌ اتصال‌ می‌یابد بلکه‌ تمام‌ بنادر جنوب‌ است‌ که‌ بعد از سالیان‌ دراز می‌فهمند صاحبی‌ و مرکزی‌ هست‌ و قوه‌ای‌ وجود دارد. این‌ شکست‌ تزریقات‌ خارجی‌ است‌ در بنادر خلیج‌ فارس‌، و این‌ معرفی‌ قدرت‌ دولت‌ است‌ در سرکوبی‌ متمردین‌ و حفظ‌ تجارت‌ و مؤسسات‌ خارجی‌ و رعایت‌ استقلال‌ دولت‌ در مقابل‌ ملوک‌الّطوایف‌.

 ‌

تلگرافات‌ تهران‌

   دو تلگرافی‌ که‌ از وزیرخارجه‌ رسیده‌ بود، قرائت‌ و به‌ترتیب‌ ذیل‌ جواب‌ دادم‌. معلوم‌ شد، موضوع‌ خیانت‌ خزعل‌ و قصد توقیف‌ ما در اهواز، حتی‌ در تهران‌ هم‌ شایع‌ بوده‌ است‌:

 ‌

پنجشنبه‌ ۱۲ قوس‌

   حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «۱- تلگراف‌ محمّره‌ به‌تاریخ‌ چهارم‌ دسامبر مطابق‌ امروز پنجشنبه‌ ۱۲ قوس‌ این‌ طور اطلاع‌ می‌دهد که‌ پسر شیخ‌ دیروز نزد حضرت‌ اشرف‌ رفت‌. فوراً اطلاع‌ دهید قبل‌ از آنکه‌ قشون‌ بیاید، به‌اهواز و محمّره‌ نیایند. از قراین‌ معلوم‌ می‌شود، نیّت‌ بد باشد. وصول‌ این‌ تلگراف‌ را فوراً اطلاع‌ دهید.

۲- تلگراف‌ مسکو اطلاع‌ می‌دهد که‌ روزنامه‌های‌ آنجا انتشاراتی‌ می‌دهند، راجع‌ به‌اینکه‌ مراسلاتی‌ از انگلیسیها رسیده‌ که‌ خزعل‌ در حمایت‌ انگلیسیها است‌ و جنگ‌ باید حتماً متارکه‌ شود. والاّ برای‌ حفظ‌ منافع‌ جنوب‌ اقدام‌ نظامی‌ خواهند کرد، و سه‌ کشتی‌ جنگی‌ وارد خلیج‌، و می‌خواهند به‌محمّره‌ قشون‌ وارد کنند.

اجازه‌ می‌فرمائید تلگراف‌ کنم‌ این‌ انتشارات‌ را تکذیب‌ نمایند؟ چنانکه‌ در تهران‌ هم‌ آقای‌ وزیر مالیه‌ راجع‌ به‌خبر بی‌سیم‌ مسکو تکذیب‌ نمودند.»

                                                 مشارالملک‌

نمره‌ ۳۹۰۰

شنبه‌ ۱۴ قوس‌

   حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «اولا از محمّره‌ – این‌ قسم‌ اطلاع‌ می‌دهند، از قراری‌ که‌ مذکور است‌ مقداری‌ اسلحه‌ دیروز از بهمنشیر عبور داده‌، خودش‌ هم‌ ظاهراً برای‌ استقبال‌، طرف‌ اهواز رفته‌ و باید خیلی‌ احتیاط‌ کرد.

دویم‌ تلگراف‌ بصره‌ – خزعلیان‌ و بختیاریها توطئه‌ دیده‌اند در اهواز به‌حضرت‌ اشرف‌ حمله‌ نمایند. خوبست‌ در رفتن‌ به‌اهواز عجله‌ نفرمایند. تلگراف‌ دیگر حاکی‌ است‌ شیخ‌ خدعه‌ میکند اهواز را برای‌ ورود چراغانی‌، ولی‌ شبانه‌ قشون‌ به‌سمت‌ اهواز می‌فرستد. محض‌ اطلاع‌ به‌عرض‌ رسانید.»

                                                    مشارالملک‌

 ‌

جواب

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ مشارالملک‌ وزیر خارجه‌ دام‌ اقباله‌

   «تلگراف جناب‌ مستطاب‌ عالی‌ راجع‌ به‌انتشارات‌ خلاف‌ حقیقت‌ در مسکو واصل‌. همان‌طور که‌ پیشنهاد نموده‌اید تلگرافاً دستور دهید تکذیب‌ نمایند.»

                                         وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                           ۲۰ قوس‌ – نمره‌ ۴۲۳۸

 ‌

متعاقب‌ آن‌ دو تلگراف‌ از حکومت ‌نظامی تهران‌ رسید، که‌ عین‌ آنها درج‌ می‌گردد:

 ‌‌

فوری‌

   مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «با کمال‌ احترام‌ به‌عرض‌ مبارک‌ می‌رساند:

   شارژ دافر سفارت‌ روس‌ امروز از فدوی‌ وقت‌ ملاقات‌ خواسته‌ و فدوی‌ هم‌ به‌او وقت‌ داد. پس‌ از ملاقات‌ با تمام‌ آنکه‌ سعی‌ می‌نمود به‌ملاقات‌ خود یک‌ صورت‌ ویزیت‌ شخصی‌ داده‌ باشد، باز هم‌ با همان‌ عادات‌ دیرینه‌ روسها بیطاقت‌ شده‌ و اظهار نمود که‌ بعضی‌ مطالب‌ شنیده می‌شود که‌ صحت‌ و سقم‌ آن‌ هنوز برای‌ ما روشن‌ نیست‌. از جمله‌ می‌گویند که‌ انگلیسیها در مقابل‌ یک‌ شرایطی‌ راضی‌ شده‌اند قشون‌ ایران‌ وارد خوزستان‌ شود، از قبیل‌ تمدید مدت‌ بانک‌ و نفت‌ جنوب‌ و غیره‌.

فدوی‌ به‌او جواب‌ دادم‌:

   اولاً خیلی‌ متأسف‌ هستم‌ از اینکه‌ شما به‌هر صحبت‌ بازاریها اهمیت‌ می‌دهید. ثانیاً متأسفم‌ شما تا به‌حال‌ شخص‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ را آن‌ طور که‌ لازم‌ است‌ نشناخته‌اید. لذا لازم می‌دانم‌ به‌شما توضیح‌ دهم‌ که‌ شخص‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌عظمته‌ در همان‌ موقعی‌ که‌ میل‌ دارند که‌ مابین‌ دولت‌ ایران‌ و کلیهٌ‌ دول‌ خارجه‌، یک‌نوع‌ مناسبات‌ دوستانه‌ باشد، در همان‌ موقع‌ هم‌ راضی‌ نمی‌شوند که‌ کوچکترین‌ لکه‌ در تاریخ‌ ایران‌ بماند. این‌ است‌ معرفی‌ شخص‌ معظم‌له‌، شما هم‌ به‌این‌ قسم‌ اراجیف‌ یا صحبتهایی‌که‌ از دهن‌ هر شخص‌ مفسد عوام‌ بیرون‌ می‌آید، اهمیت‌ ندهید، و تکرار این‌ صحبت‌ هم‌ در جای‌ دیگر صلاح‌ شما نیست‌.»

                                   حکومت ‌نظامی تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

                                                                         نمره‌ ۳۲

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

   «عین‌ بی‌سیم‌ مسکو را رمز، حضور مبارک‌ تقدیم‌ می‌دارد:

   ایران‌ – شایعاتی‌ جریان‌ دارد که‌ وزیر امور خارجهٌ‌ ایران‌ دو فقره‌ یادداشت‌ انگلیس‌ را دعوت‌ داده‌ و در تعقیب‌ آن‌ یادداشت‌، نتی‌ متضمّن‌ اعتراض‌ شدید علیه‌ مداخله‌ در امور داخلی‌ ایران‌ به‌انگلیسیها تسلیم‌ شده‌ است‌. از قراری‌ که‌ نقل‌ می‌کنند استیضاحی‌ که‌ درمجلس‌ در نظر گرفته‌ بودند، و صورت‌ نگرفت‌، بعد از مذاکرات‌ مهمّه‌ و جلسات‌ خصوصی‌، بعضیها می‌خواستند برای‌ تغییر کابینه‌ از آنها استفاده‌ کنند. مجلس‌ تصمیم‌گرفت‌ که‌ مسألهٌ‌ قضایای‌ جنوب‌ و یادداشتهای‌ انگلیس‌ را تا موقع‌ مراجعت‌ سردار سپه‌ موکول‌ بدارند، و می‌گویند وزرا و فراکسیونهای‌ مجلس‌ و بعضی‌ از وکلا تلگرافی‌ برای‌ رئیس‌الوزرا فرستاده‌ و به‌اطاعت‌ کامل‌ خزعل‌ اشعار داشته‌اند، که‌ مطلقاً هیچگونه‌ مصالحه‌ نباید انجام‌ گیرد. تلگرافی‌ از رئیس‌الوزرا اشاعت‌ یافت‌ که‌ خزعل‌ بواسطة عارضه‌ کسالت‌ متعذّر شده‌ و پسر خود را نزد رئیس‌الوزرا روانه‌ می‌دارد، و نقل‌ می‌کنند که‌ قشون‌ دولت‌، چهارستون‌ تشکیل‌ داده‌ و خوزستان‌ را می‌گیرند. دسته‌ای‌ از قشون‌ دولت‌ که‌ در شوشتر محصور بود، طرفداران‌ شیخ‌ را مقهور ساخته‌ و حکومت‌ را تصرف‌ نموده‌، اطلاع‌ می‌دهند که‌ برای‌ حمل‌ اموال‌ و مهاجرت‌ خانوادة شیخ‌، ده‌ها اتومبیل‌ در اهواز تهیه‌ شده‌ و جراید اتحاد جماهیر شوروی‌، توجه‌ مخصوصی‌ به‌جزئیات‌ آن‌ معطوف‌ داشته‌ و به‌اقدامات‌، با نظریات‌ همدردی‌ می‌نگرند. روزنامه‌های‌ روسیه‌ راجع‌ به‌یادداشتهای‌ انگلیس‌ به‌ایران‌ ظنین‌ و می‌نویسند. ‌

«منجر به‌اولتیماتوم‌ و پیاده‌ شدن‌ قوای‌ انگلیس‌ در بنادر جنوب‌ می‌گردد و این‌ رویّة دیرینة انگلیس‌ است‌ که‌ برای‌ فشار به‌دولت‌ ایران‌، بدان‌ مبادرت‌ می‌ورزد.»

در روزنامه‌ پراودا، حملهٌ‌ انگلیسیها را به‌مصر با تسلیم‌ آن‌ یادداشت‌ به‌دولت‌ ایران‌ مقایسه‌کرده‌، می‌گویند مفهوم‌ و معنی‌ این‌ یادداشتها که‌ مداخلة بی‌پرده‌ به‌امور داخلة دولت‌ مستقلی‌ می‌باشد، این‌ است‌ که‌ محافظه‌کاران‌ انگلیس‌ عناصر ارتجاعی‌ ایران‌ را تقویت نموده‌ و می‌خواهند قوایی‌ را تحریک‌ کنند که‌ اقدامات‌ آنها بر علیه‌ مملکت‌ ایران‌، بلکه‌ برعلیه‌ اتحاد جماهیر شوروی‌ باشد.» و نیز محترماً عین‌ خبر رویتر را به‌رمز معروض‌می‌دارد:

تکذیب‌ دولت‌

«تهران‌ – این‌ چند روز اخیر زمزمه‌ای‌ در شهر راجع‌ به‌دو فقره‌ یادداشت‌ که‌ دولت‌ انگلیس‌ برله‌ سردار اقدس‌ به‌دولت‌ ایران‌ تسلیم‌ نموده‌ است‌، جریان‌ داشت‌. ولی‌ دولت‌ رسماً صحت‌ این‌ یادداشتها را تکذیب‌ کرده‌ است‌.»

                                  حکومت ‌نظامی ‌ تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

 ‌

   قریب‌ به‌نصف‌ شب‌ تلگراف‌ کفیل‌ ریاست‌ وزرا واصل‌ شد که‌ گزارشات‌ دو روزة اخیر را ذکر کرده‌، و اقداماتی‌ را که‌ دولت‌ پس‌ از مسترد داشتن‌ نتهای‌ انگلیس‌ نموده‌، شرح‌ می‌داد.

   اصل‌ تلگراف‌ از این‌ قرار است‌:

 ‌

حضور مبارک‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «چنانکه‌ خاطر مبارک‌ مستحضر است‌ در نتیجة مشورت‌ با بعضی‌ از آقایان‌ وکلا، قرارشد مراسلة دومی‌ سفارت‌ پس‌ داده‌ شود، و پس‌ از چند روز در جواب‌ مراسلة اولی‌ مندرجات‌ و مدلول‌ مراسلة دومی‌ هم‌ بدون‌ اشاره‌ به خود آن‌ مراسله‌، رد شود. همین‌طور اقدام‌ شده‌، راپرت‌ به‌عرض‌ می‌رسد. دیروز نهم‌ قوس‌ آقای‌ وزیر خارجه‌ در ضمن ملاقات‌ با شارژ دافر انگلیس‌، بدون‌ مشورت‌ قبلی‌ با وزرا، مراسلة اولی‌ و مراسلة حاوی‌ تلگراف‌ وزیرمختار به‌حضرت‌ اشرف‌ را نیز پس‌ دادند. پس‌ از اطلاع‌، اظهار شدکه‌ پس‌دادن‌ تمام‌ مراسلات‌ موقع‌ بیان‌ نظر دولت‌ را فوت‌ کرده‌، در آتیه‌ ممکن‌ است‌ تولید خطر و بدنامی‌ برای‌ دولت‌ بنماید. به‌علاوه‌ چون‌ مطالب‌ منتشر شده‌ ممکن‌ است‌ در مجلس تولید اشکالاتی‌ بکند، بعد از مذاکره‌ با وزرا قرار شد در این‌ باب‌ مشورتی‌ با آقایان‌ مشیرالدوله‌ و مؤتمن‌الملک‌ و تقی‌زاده‌ و علایی‌ بشود. وزرا به‌غیر از آقای‌ وزیرخارجه‌ دیشب‌ به‌مجلس‌ رفته‌ و با آقایان‌ مذکور مشورت‌ کرده‌، تمام‌ آنها پس‌دادن‌ مراسلات‌ اخیر را خوب‌ ندانسته‌ و برای‌ اینکه‌ جبرانی‌ بشود، قرار شد آقای‌ وزیر خارجه‌ به‌سفارت‌ انگلیس‌ رفته‌، یادداشت‌ ذیل‌ را قرائت‌ و نسخة آنرا به‌شارژ دافر بدهند. پس‌ از آن‌ وزرا همان‌ دیشب‌ آقای‌ وزیر خارجه‌ را ملاقات‌ و مطالب‌ را به‌ایشان‌ ابلاغ‌ کردیم‌. ایشان‌ قبول‌کردند که‌ امروز همینطور انجام‌ دهند. متن‌ یادداشت‌ این‌ است‌:

«در موقعی‌ که‌ در هفتم‌ قوس‌ وزیرخارجة ایران‌ مراسله‌ سفارت‌ انگلیس‌ را به‌آقای‌ شارژدافر رد کرد، نظر اولیای‌ دولت‌ علّیه‌ از این‌ اقدام‌ این‌ بود که‌ چون‌ مضمون‌ مراسله‌ها را کاملاً مخالف‌ اصول‌ قانون‌ بین‌الملل‌ و حق‌ سیادت‌ و استقلال‌ ایران‌ می‌دانستند، مراسلة مزبور رد شود تا موجب‌ اعتراضات‌ حقّة دولت‌ ایران‌، و دنباله‌ تنفّرات‌ و هیجان‌ افکارعامّة این‌ مملکت‌ و ایجاد مشکلات‌ جدیده‌ در طریق‌ حسن‌ افکار و تحکیم‌ روابط‌ دوستانه‌ که‌ خوشبختانه‌ رو به‌ازدیاد است‌ نگردد، و کاملاً کان‌لم‌یکن‌ فرض‌ شود. لیکن‌ چون‌ آقای‌ شارژ دافر انگلیس‌ در تاریخ‌ نهم‌ قوس‌ شفاهاً از جانب‌ دولت‌ متبوعة خود راجع‌ به‌آن‌ مراسلة ردشده‌ و فاقدالاثر گردیدن‌، بیاناتی‌ نمودند، و عللی‌ ذکر نمودند، علیهذا وزیرخارجه‌ از جانب‌ دولت‌ خود مأموریت‌ دارد که‌ رسماً اظهارات‌ ذیل‌ را به‌آقای ‌شارژ دافر انگلیس‌ بنماید.

اولیای‌ دولت‌ علّیه‌ ایران‌ تصور نمی‌کردند که‌ ممکن‌ است‌ دولت‌ فخیمة انگلیس‌ این‌ چنین‌ اقدامی‌ بنماید، زیرا به‌هیچوجه‌ برای‌ هیچ‌ دولت‌ خارجی‌ حقی‌ قائل‌ نیستند به‌اینکه‌ نسبت‌ به‌یک‌ نفر از اتباع‌ مسلّم‌ دولت‌ علّیه‌، نظیر آنچه‌ در مراسلة رد شده‌ مندرج‌ شده‌ بنمایند. لهذا نظر به‌مراتب‌ فوق‌ و برای‌ احتراز از هرگونه‌ سوءتفاهمی‌، مراسلة مزبوره‌ به‌آن‌ سفارت‌ رد شده‌ و امیدوار است‌ این‌ حسن‌ نیّت‌ دولت‌ علیه‌ تقدیر گردد. در خاتمه‌ نظریات‌ دولت‌ ایران‌ را در حفظ‌ حقوق‌ حاکمیت‌ خود تجدید می‌نماید.»

                                                      ذکاءالملک‌

                                                      نمره‌ ۳۸۷۲

دستور دادم‌ تلگراف‌ ذیل‌ را تهیه‌ کنند که‌ فردا صبح‌ مخابره‌ شود:

 ‌

تهران‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌اقباله‌

   «از مدلول‌ رمز نمرة ۳۸۷۲ اطلاع‌ حاصل‌ کردم‌. با اینکه‌ در رمز نمرة ۴۱۸۸ صریحاً دستور داده‌ بودم‌ که‌ هر مراسله‌ای‌ از هر سفارتخانه‌ای‌ برسد، باید قبلاً به‌من‌ مراجعه‌ نمایید تا تکلیف‌ جواب‌ آن‌ را تعیین‌ و بعد با نظر هیأت‌ دولت‌، امر به‌ارسال‌ شود، هیچ‌ انتظار نداشتم‌ نطقی‌ را که‌ برای‌ آقای‌ وزیر امور خارجه‌ معین‌ نموده‌اید بدون‌ اطلاع‌ و دستور من‌ بروند در سفارت‌ انگلیس‌ بخوانند. چه‌ بسا نظریاتی‌ در این‌ موقع‌ هست‌ که‌ ممکن‌ است‌ هیأت‌ دولت‌ متوجه‌ نبوده‌ و بعدها تولید مشکلات‌ کند، چنانکه‌ به‌جملة اخیر همین‌ نطقی‌ را که‌ تهیه‌ کرده‌اید من‌ اعتراض‌ دارم‌. اینجا که‌ نوشته شده‌ «در خاتمه‌ نظریات‌ دولت‌ ایران‌ را در حفظ‌ حقوق‌ حاکمیت‌ خود تجدید می‌نماید.» این‌ جمله‌ را ابداً تصدیق‌ ندارم‌ و بیمورد بوده‌، و برای‌ اینکه‌ دیگر نظایر این‌ عبارات‌ تجدید نشود همان‌طور که‌ نوشته‌ام‌ تمام‌ مکاتیب‌ وارده‌ یا این‌ قبیل‌ جوابها را قبلاً به‌من‌ مراجعه‌ نمایید، که‌ با یک‌نظر جامعی‌ مبادرت‌ شده‌ و بعدها مورث‌ تأسّف‌ و پشیمانی‌ نشود. اگر قدری‌ دقّت‌ شود، خودتان‌ هم‌ تصدیق‌ خواهید کرد که‌ ذکر این‌ جمله‌ بدون‌ مطالعه‌ بوده‌.»

                                                                                 رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                              جمعه‌ ۱۳ قوس‌ ۱۳۰۳ – نمرهٌ‌ ۴۲۱۲

روز اول‌ توقف‌ در اهواز

‌‌

روز اول‌ توقف‌ در اهواز

 ‌

شنبه‌ ۱۴ قوس‌

   صبح‌ بر حسب‌ عادت‌ زود برخاستم‌. امر دادم‌ به‌بوشهر تلگراف‌ کنند که‌ کشتی‌ پهلوی‌ را به‌محض‌ ورود به‌طرف‌ بندر محمّره‌ بفرستند، و مدتی‌ به‌مطالعة تلگرافات‌ واصله‌ گذرانیدم‌. این‌ تلگرافات‌ پردة عجیبی‌ در برابرم‌ جلوه‌ داد که‌ هر چند انتظار آن‌ را داشتم‌ ولی‌ تا این‌ پایه‌ نمی‌پنداشتم‌.

   اقلیت‌ مجلس‌ که‌ تشکیل‌ می‌شود از مدرس‌، میرزاحسن‌خان‌ زعیم‌، بهبهانی‌، ملک‌الشعرا، حائری‌زاده‌، کازرونی‌، حاج‌آقا اسمعیل‌ عراقی‌، قوام‌الدّوله‌، اخگر، آشتیانی‌ و غیره‌، مدتی‌ بود که‌ صرفة خود را در مخالفت‌ با من‌ می‌دیدند. بر خود حتم‌ کرده‌ بودند که‌ در مقابل‌ خدمات‌ و عملیات درخشان‌ من‌ و دولت‌ من‌ و قشون‌ من‌، چشمها را به‌هم‌ گذارند و کارهای‌ مرا وارونه‌ جلوه‌ دهند و ذهن‌ مردم‌ را مشوب‌ سازند. تمام‌ مخالفتهای‌ این‌ دسته‌ را که‌ غالباً منجر به‌کندی‌ امور و خرابی‌ نقشه‌های‌ دولت‌ و خسران‌ مملکت‌ شده‌ است‌ یادداشت‌ کرده‌ام‌. واقعاً مضمون‌ یک‌ کتاب‌ می‌شود.

   من به‌قوة بازوی‌ خود و نیّت‌ مقدس‌ خود و استقامت‌ تزلزل‌ ناپذیر خود بر رأس‌ دولت‌ قرارگرفتم‌. مواجه‌ شدم‌ با هزاران‌ بنیان‌ خراب‌ و اصول‌ فاسد که‌ بایستی‌ همه‌ را با یک‌ مشت‌ سرنگون‌ کنم‌ و طرحی‌ نو بیندازم‌.

   اما میل‌ داشتم‌ همیشه‌ با مجلس‌ کار بکنم‌. این‌ اساس‌ را، هر چند ضعیف‌ و لانة فساد است‌، حفظ‌ نموده‌ و در اصلاح‌ آن‌ بکوشم‌. پس‌ محض‌ رعایت‌ قانون‌ اساسی‌، برخلاف‌ آرزوی‌ خود رفتار کردم‌ و مؤسسات‌ پوسیدة مضره‌ را نگاه‌ داشتم‌ و به‌اصلاح‌ سطحی‌ قناعت‌ نمودم‌ و کارها را به‌مجرای‌ هیأت‌ مقننه‌ انداختم‌ و به‌دست‌ آنها گذاشتم‌. با تمام‌ قوا و از صمیم‌ قلب‌ نگاهبان‌ مجلس‌ شدم‌ و هر سختگیری‌ و کندی‌ و بیکارگی‌ را از جانب‌ مجلس‌ تحمل‌ نمودم‌. این‌ چند نفر مفسد را هم‌ میدان‌ دادم‌ که‌ هر چه‌ می‌خواهند بکنند و بگویند.

   اقلیت‌ مجلس‌ مغرور شد و خود را چیزی‌ پنداشت‌. چند دفعه‌ در صدد تحریک‌ اهل‌ شهر و بلواهای عمده‌ برآمد که‌ شرح‌ آنها طولانی‌ می‌شود. وقتی‌ که‌ من‌ ناگهان‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ عزیمت‌ کردم‌ و پایتخت‌ را خالی‌ دیدند سخت‌ به‌جنب‌وجوش‌ افتادند و با تمام‌ قوا برخلاف‌ من‌کوشیدند. همهمه‌ و جنجال‌ این‌ دسته‌، شیخ‌ را از اقصای‌ خوزستان‌ فریب‌ داد. گمان‌ کرد واقعاً از این‌ دهلهای‌ منفی‌باف‌ چیزی‌ ساخته‌ است‌. پس‌ توسط‌ زعیم‌ و دیگران‌ پول‌ فرستاد و به‌دست‌ مدرس‌ به‌مصرف‌ رسانید. آن‌ حصیر پارة مدرس‌، در حقیقت‌ روی‌ طلای‌ خزعل‌ پهن‌ شده‌ بود. من‌ همه‌ جا مراقبت‌ داشتم‌ و متأسف‌ بودم‌ که‌ اهل‌ تهران‌، با اینکه‌ پروردة انقلاب‌ و سرچشمة سیاست‌ ایران‌ هستند و هزار مرتبه‌ غرض‌رانی‌ مدرس‌ و دورویی‌ و بی‌ثباتی‌ ملک‌الشعرا و سبکسری‌کازرونی‌ و اخگر و حائری‌زاده‌ و غیره‌ را امتحان‌ کرده‌اند، چرا راضی‌ می‌شوند این‌ چند نفر به‌حمایت‌ خزعل‌ برخاسته‌ و سدّ راه‌ استقلال‌ و ترقّی‌ مملکت‌ بشوند؟

   اما من‌ از اقلیت‌ خیلی‌ تعجب‌ نداشتم‌ زیرا که‌ آن‌ها مدتی‌ بود با من‌ مخالفت‌ می‌کردند و آشفتة پول‌ شده‌ بودند. حیرت‌ و خشم‌ من‌ از اعمال‌ چند نفر دیگر بود، که‌ در حضور من‌ موافق‌ و خادم‌ و در غیاب‌ منافق‌ و خائن‌ بودند.

   سرکشیک‌ زاده‌، میهن‌، داور، به‌همراهی‌ یک‌ نفر یهودی‌ موسوم‌ به‌هایم‌ که‌ مسیر ترقّیاتش‌ معلوم‌ است‌، حرکاتی‌ کرده‌اند، که‌ مستقیماً بر ضرر ایران‌ و بر خلاف‌ من‌ بوده‌ است‌.

   این‌ اشخاص‌ برای‌ جلب‌ منعفت‌ شخصی‌ و رسیدن‌ به‌مقام‌ و خودنمایی‌، در غیاب‌ من‌ وارد سیاستی‌ خطرناک‌ شده‌ بودند که‌ اگر من‌ متحمّل‌ لطمات‌ آن‌ نمی‌شدم‌ پیکر ایران‌ را متلاشی‌ می‌ساخت‌. اینها در ظاهر رفیق‌ وکلای‌ صالح‌ و اکثریت‌ مجلس‌، و در باطن‌ همراه‌ اقلیت‌ و آژان‌ سفارتخانه‌ و مزدور مؤسسة نفت‌ و جلالت‌ شیخ‌ محمّره‌ بودند، اگر راپرتهای‌ مختلفی‌ که‌ از اعمال‌ اینها و خصوصیات‌ کارهایشان‌ رسیده‌ درج‌ کنم‌، همه‌ کس‌ تعجب‌ خواهد کرد که‌ چگونه‌ ممکن‌ است‌ بشر ایرانی‌، وکیل‌ ملت‌، مدیر روزنامه‌، به‌این‌ رذالتها و خیانتها تن‌ در دهد و برای‌ جلب‌ مشتی‌ پول‌ و متزلزل‌ ساختن‌ من‌، به‌تجزیة وطن‌ و استقرار نفوذ اجانب‌ و از هم‌ گسیختن‌ نظام‌، رضا بدهد.

   اما برای‌ اجتناب‌ از اطناب‌، و کوچکی‌ قدر این‌ جنایتکاران‌، از ذکر تمام‌ راپرتها خودداری‌ می‌کنم‌ و تلگراف‌ ذیل‌ را که‌ از حکومت‌نظامی‌ رسیده‌ است‌، در این‌ شرح‌ می‌گنجانم‌:

فوری

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «محترماً به‌عرض‌ آن‌ ذات‌ مقدس‌ می‌رساند:

وضعیّات‌ شهر تهران‌، چنانچه‌ در تلگرافات‌ قبل‌ به‌عرض‌ رسانده‌، فوق‌العاده‌ خوب‌ و امیدبخش‌ است‌. لیکن‌ مطالبی‌ را که‌ فدوی‌ در مدت‌ تصدّی‌ حکومت‌ نظامی‌ کاملاً کشف‌ کرده‌، این‌ است‌ که‌ اهالی‌ تهران‌ به‌طور کلی‌ آرام‌ و علاقه‌مند به‌ذات‌ مقدس‌ هستند، ولی ‌مابین‌ آنها عدة‌ دیگری‌ هستند که‌ برای‌ جلب‌ منافع‌ شخصی‌ و احراز بعضی‌ مقامات‌ که‌ حقاً هیچ‌وقت‌ لایق‌ رسیدن‌ به‌آن‌ نیستند، مشغول‌ انتریک‌ و دسیسه‌ و بیرون‌ آوردن‌ بعضی‌ صداهای‌ مضحک‌ هستند. گاهی‌ هم‌ یک‌ قسمت‌ از آن‌ مردمان‌ بیچاره‌ را آلت‌ دست‌ خود قرار داده‌ و به‌راههای‌ کج‌ومعوج‌ می‌کشانند، بلکه‌ بعضی‌ اوقات‌ آن‌ اشخاص‌ بیگانه‌ را با مرگ‌ دست‌ به‌گریبان‌ کرده‌ و خود با یک‌ قلب‌ سختی‌ به‌آنها می‌نگرند، و بدون‌ آنکه‌ ازکردة‌ خود پشیمان‌ شوند، و باز هم‌ به‌عملیات‌ زشت‌ خود ادامه‌ می‌دهند. لازم‌ دانسته‌، که‌ به‌عرض‌ مبارک‌ برساند که‌ آن‌ اشخاص‌ نه‌ فقط‌ مدرس‌ و ملک‌الشعرا می‌باشند، بلکه‌ یک‌ عدة‌ دیگری‌ هستند که‌ فدوی‌، مدرس‌ و رفقای‌ او را در مقابل‌ آنها به‌درجات‌ بهتر می‌شمارم‌ و آنها سرکشیک‌زاده‌ و غیره‌ هستند، که‌ تمام‌ مدت‌ شب‌ و روز مشغول‌ هرگونه‌ عملیات‌ زشت‌ می‌باشند، که‌ عملیات‌ وکلای‌ مخالف‌ در مقابل‌ آنها هیچ‌ است‌. این‌ است‌که‌ فدوی‌ آرزومندم‌ روزی‌ را، که‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اشاره‌ فرموده‌ تا این‌ قبیل‌ خائنین‌ را با خاک‌ یکسان‌، و خود فدوی‌ ایستاده‌ و فرمان‌ آتش‌ به‌طرف‌ این‌ خائنین‌ بدهم‌. این‌ است‌ به‌عقیدة‌ فدوی‌ مزد این‌ اشخاص‌ بوقلمون‌ صفت‌، و اگر بعضی‌ صداها در مجلس‌ پیدا می‌شود، فقط‌ از حلقوم‌ این‌ اشخاص‌ و نتیجة‌ عملیات‌ آنهاست‌ که‌ به‌هیچ‌ قسم‌ منتج‌ نتیجه‌ نشده‌ و نمی‌شود، و عقیدة‌ خود آنها از این‌ عملیات‌ این‌ است‌ که‌ در این‌ موقع‌ مهم‌ حواس‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ را متوجه‌ مرکز نمایند.»

                                   حکومت ‌نظامی ‌ تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

                                                                               نمره‌ ۳۰

 ‌

مقام‌ منیع‌ ریاست‌ وزرای‌ عظام‌ و فرماندة‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «چنانکه‌ در تلگراف‌ سابق‌ معروض‌ افتاد، مجلس‌ فعلی‌ به‌واسطة‌ تبانی‌ یکی‌ عدّه‌ از وکلا که‌ اسامی‌ آنها معروض‌ می‌گردد:

     سرکشیک‌ زاده‌، هایم‌، میهن‌ و چند نفر از رفقای‌ آنها، همان‌ طوری‌ که‌ به‌عرض‌ مبارک‌ رسانیده‌ با وکلای‌ اقلیت‌ منشأ مفسده‌ و جنجال‌ گردیده‌، از ناحیة‌ این‌ مجلس‌، کوچکترین‌ استفاده‌ای‌ مترتب‌ نیست‌. چنانچه‌ ملاحظه‌ می‌فرمایید، بودجه‌های‌ دولتی‌ را تا به‌حال‌ توقیف‌ نگاهداشته‌، تصویب‌ نمی‌نمایند. ادارات‌ را به‌حال‌ گرو درآورده‌اند. در این ‌صورت‌ انتظار دیگری‌ بجز خرابی‌ کار از این‌ مجلس‌ نیست‌.»

                                                                                    حکومت‌ نظامی‌ تهران‌

 ‌

جواب

حکومت‌ نظامی‌ تهران‌ و توابع‌

   «نمره‌ ۳۰ را ملاحظه‌ کردم‌. این‌ حقایق‌ بر خود من‌ پوشیده‌ نیست‌ و همه‌ را آن‌ طوری‌ که‌ باید و شاید می‌شناسم‌. شما مراقب‌ جزئیات‌ باشید تا چیزی‌ مستور نماند.»

                                       رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                                  نمره‌ ۷۱۰۳

 ‌

   بعد از آنکه‌ رئیس‌ کابینه‌ من‌، که‌ خود جزء منتخبین‌ و نمایندگان‌ آذربایجان‌ است‌ و برای‌ همراهی‌ با من‌ مجلس‌ را ترک‌ گفته‌ است‌، از تلگرافات‌ و اخبار مجلس‌ اطلاع‌ حاصل‌ کرد و درجة‌ حق‌ کشی‌ و غرض‌ورزی‌ نمایندگان‌ و همکاران‌ را ملاحظه‌ نمود، و مجلس‌ را مرکز یک‌ سیاست‌ خطرناکی‌ برای‌ سعادت‌ ایران‌ یافت‌، تلگرافی‌ به‌مجلس‌ مخابره‌ نمود و از وکالت‌ استعفا داد.

   می‌گفت‌: «من‌ ترجیح‌ می‌دهم‌ که‌ از افتخار نمایندگی‌ ملت‌ نجیب‌ و غیور آذربایجان‌ محروم‌ باشم‌، و بالطبع‌ شریک‌ در یک‌ سیاست‌ ناحق‌ و ایران‌ خراب‌ کنی‌، شناخته‌ نشوم‌. زیرا اگر وکلای‌ صالح‌ از حقایق‌ مطلع‌ نیستند و خاموش‌اند و تحمل‌ می‌کنند، من‌ که‌ از تمام‌ نکات‌ آگاهم‌، نباید در ننگ‌ باقی‌ باشم‌ و خود را همکار این‌ اشخاص‌ معرفی‌کنم‌.»

   این‌ اشخاص‌ مذبذب‌ و دورو که‌ با اقلیت‌ مجلس‌ و چند نفر ناراضی‌ یا ترسو دست‌ به‌هم‌ داده‌ بودند، معلوم‌ می‌شود شوری‌ در مرکز قانونگذاری‌ ایران‌ برپا کرده‌اند، اذهان‌ بعضی‌ وکلای‌ ساده‌لوح‌ را هم‌ مشوب‌ نموده‌اند، و به‌قدری‌ فتنه‌ و وسوسه‌ کرده‌اند که‌ عدّة‌ بسیاری‌ از نمایندگان‌ به‌تردید افتاده‌اند.

   خدمات‌ چندین‌ سالة‌ مرا که‌ در زیر گلوله‌ و بهتان‌ و تهدید سیاسی‌ انجام‌ داده‌ام‌ فراموش‌ کرده‌، و این‌ حرکت‌ بیباکانه‌ مرا که‌ شخصاً به‌میان‌ آتش‌ و جنگ‌ رفته‌، و نتهای‌ شدید انگلیس‌ را پس‌ داده‌، و چنگ‌ به‌گلوی‌ امیر نیمه‌ مستقل‌ محمّره‌ نهاده‌ام‌، جنگ‌ زرگری‌ و بنا بر موافقت‌ انگلیس‌ و خود خزعل‌ دانسته‌اند. به‌آنها وانموده‌ شده‌ است‌ که‌ مقصود، تطهیر خزعل‌ و امضای‌ استقلال‌ اوست‌!

   پس‌ در جلسات‌ خصوصی‌، نطقهای‌ آتشین‌ کرده‌ و نسبتها به‌من‌ داده‌، و قصد سلب‌ اختیار از من‌ داشته‌اند. در مقابل‌ تمام‌ اینها، دولت‌ من‌ و وکلای‌ آگاه‌ پاک‌طینت‌، دفاع‌ کرده‌ بودند. اما تحریک‌ دستة‌ مخالف‌ کار را به‌جایی‌ کشانید که‌ نزدیک‌ بود بزرگترین‌ لطمات‌ از طرف‌ مجلس‌شورای‌ ملی‌ به‌استقلال‌ و قدرت‌ مملکت‌ وارد شود. یک‌ لطمة‌ جدی‌ جبران‌ ناپذیر، و آن‌ ردکردن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ بود. وکلای‌ وطنخواه‌ هیچ‌ تأمل‌ نکردند که‌ تعویق‌ افتادن‌، یا رد شدن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌، یعنی‌ ازهم‌ پاشیدن‌ نظام‌ جوان‌، یعنی‌ تجزیة‌ ایالات‌ مملکت‌، یعنی‌ استقلال‌ چندین‌ خزعل‌، یعنی‌ از دست‌ رفتن‌ بنادر، و بالاخره‌ از میان‌ رفتن‌ همه‌ چیز مملکت‌!

   گفتند بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ زیاد است‌ و باید تقلیل‌ یابد و چندی‌ در بوتة‌ اجمال‌ بماند و بالاخره‌ بعد از نا امیدشدن‌ من‌ و متزلزل‌ شدن‌ قشون‌، فکری‌ بشود!

   عجب‌ این‌ است‌، که‌ دربار قجر هم‌ با این‌ رأی‌ که‌ فنای‌ تاج‌ و تخت‌ لرزان‌ اوست‌، موافقت‌ دارد، و همین‌ قدر که‌ از قدرت‌ من‌ کاسته‌ شود، به‌هرچیز تن‌ در می‌دهد. اما چه‌ جای‌ تعجب‌ است‌، از روز اول‌ تاج‌وتخت‌ آنها در مقابل‌ وطن‌ فروشی‌ عباس‌میرزا استقرار یافته‌ است‌. این‌ شاهزادة‌ جاه‌طلب‌ بود که‌ به‌وعدة‌ بقای‌ سلطنت‌ در خاندان‌ خود عهدنامة‌ ترکمانچای‌ را به‌یادگار گذاشت‌.

   خلاصه‌ وکلای‌ مجلس‌ جلسه‌ رسمی‌ سرّی‌ تشکیل‌ داده و راجع‌ به‌من‌ و قدمهایی‌ که‌ برداشته‌ام‌، مذاکراتی‌ نموده‌اند. صورت‌ یکی‌ از مجالس‌ سرّی‌ که‌ به‌طور خلاصه‌ به‌من‌ تلگراف‌ شده‌ و اکنون‌ از خواندنش‌ فراغت‌ حاصل‌ کرده‌ام‌، درج‌ می‌شود:

 ‌

   «بدواً شیخ‌ جلال‌ اخبار رویتر را مطرح‌ مذاکره قرار داده‌ و اظهار داشت‌ که‌ اگر این‌ خبر اصلاح‌، صحیح‌ باشد، از نقطه‌نظر اهمیت‌، قابل‌ هرگونه‌ تعقیب‌ خواهد بود. پس‌ از آن‌ آقای‌ مدرس‌ این‌ طور بیان‌ کردند کودتاهایی‌ که‌ در دنیا در هر چند مدت‌ یک‌مرتبه‌ برای‌ اصلاحات‌ شده‌ است‌، همه‌اش‌ مبنی‌ بر استقلال‌ فکر کودتا کنندگان‌ بوده‌، از قبیل‌ نادرشاه‌، شاه‌اسمعیل‌، ناپلئون‌ و غیره‌، ولی‌ کودتایی‌ که‌ در چهار سال‌ قبل‌ شده‌ است‌ با تحریک‌ اجانب‌ بوده‌ است‌. اگر چه‌ آقای‌ رضاخان‌ سردارسپه‌ استفاده‌هایی‌ نموده‌ و قشونی‌ تنظیم‌کرده‌، ولی‌ از نقطه‌ نظر سیاست‌ همیشه‌ مورد نگرانی‌ بوده‌ است‌. از سه‌ سال‌ قبل‌ که‌ می‌خواست‌ رئیس‌الوزرا بشود به‌هر شکل‌ بود من‌ جلوگیری‌ نمودم‌، ولی‌ از همان‌ روزی‌که‌ به‌این‌ مقام‌ رسید، منتظر بودم‌ که‌ اجانب‌ از درختی‌ که‌ کاشته‌اند میوه‌اش‌ را بچینند. من‌ این‌ روز را خوانده‌ بودم‌. امروز از نقطه‌نظر خطر مملکتی‌، دیگر اکثریّت‌ و اقلیّت‌ در کار نیست‌. ولی‌ در این‌ مسافرت‌ که‌ کرده‌اند با من‌ و سیزده‌ نفر از رفقای‌ من‌ مشورتی‌ نکرده‌ بودند. با دیگران‌ اگر مشورت‌ نموده‌اند، من‌ اطلاعی‌ ندارم‌. اگر با نظر آنها یک‌ قسمت‌ مملکت‌ را داده‌ باشند، من‌ هم‌ حرفی‌ ندارم‌. بالاخره‌ اگر اقداماتی‌ که‌ سردارسپه‌ می‌کند، با فکر خودش‌ یا اجانب‌ باشد، خلاف‌ مصالح‌ مملکت‌ است‌.» از این‌ قبیل‌ اظهارات‌ خیلی‌ کرده‌اند و از این‌ سفر خیلی‌ اظهار نگرانی‌ نمودند. بعد از آن‌، یکی‌ از وکلا اظهار نمود که‌ این‌ اخبار روزنامه‌های‌ ایران‌ نبوده‌ بلکه‌ اخبار رویتر بوده‌ است‌ که‌ در جراید نقل‌ شده‌ است‌.

   آقا شیخ‌ محمدعلی‌ طهرانی‌ اظهار نمودند که‌ اگر به‌این‌ شخص‌ کمک‌ بشود، پیشرفت‌ خواهد نمود والاّ موفق‌ نخواهد شد. بعد آقای‌ آقاسید یعقوب‌ اظهار نمودند تا امروز من‌ موافق‌ سردارسپه‌ بودم‌، از آقای‌ مدرس‌ هم‌ به‌واسطة‌ سردارسپه‌ بریدم‌. فعلاً که‌ آقای‌ مدرس‌ خطر را این‌طور بیان‌ می‌فرمایند باید فکر چاره‌ کرد و بنا کرد به‌گریه‌ کردن‌ و گفت‌:

   «من‌ یک‌ آخوند شپشو بیشتر نیستم‌!»

   صولت‌السلطنه‌ پیشنهاد کرد که‌ وزرا را دعوت‌ بنمایند، برای‌ سه‌ به‌غروب‌ مانده‌، بیایند و توضیح‌ بدهند. آقاسید یعقوب‌ اظهار کردند که‌ محتاج‌ نیست‌، اگر لازم‌ است‌ الساعه‌ بیایند.

   تدین‌ اظهار داشت‌ که‌ از فراکسیونها، عده‌ای‌ انتخاب‌ شوند که‌ در این‌ مساله‌ راه‌ حل‌ پیدا نمایند، و اساساً با اظهارات‌ مدرس‌ و خطراتی‌ که‌ رسیده‌ موافقت‌ دارم‌. بهشتی‌ که‌ اجانب‌ به‌ما بدهند، نمی‌خواهیم‌. موافقت ‌حاصل‌ شد که‌ وزرا را احضار نمایند. تنفس‌ شد. بعد وزرا آمدند. آقای‌ ضیاءالملک‌ از وزرا توضیح‌ خواسته‌ و اظهار داشتند که‌ من‌ موافق‌ با دولت‌ بوده‌ام‌. امیدوارم‌ طوری‌ پیش‌ نیاید که‌ من‌ هم‌ مخالف‌ باشم‌. خوب‌ است‌ وزرا توضیح‌ بدهند که‌ آیا صحیح‌ است‌ که‌ رئیس‌الوزرا به‌بوشهر برای‌ ملاقات‌ شیخ‌ خواهند رفت‌؟ خوب‌ است‌ به‌ایشان‌ تلگراف‌ شود که‌ به‌بوشهر نروند و به‌تهران‌ مراجعت‌ نمایند. مجلس‌ هم‌، چنین‌ تذکری‌ به‌ایشان‌ بدهد. آقای‌ وزیر مالیه‌ این‌ طور توضیح دادند که‌ اخبار رویتر را نمی‌ توانم‌ تصدیق‌ کنم‌، یا تکذیب‌ کنم‌. رئیس‌الوزرا از اول‌ در نظر داشتند که‌  این‌ کار به‌طور مسالمت‌ ختم‌ شود و حرکت‌ ایشان‌ به‌طور غیرمترقبه‌ بود و شب‌ قبل‌ از حرکت‌ ما را احضار فرمودند که‌ من‌ به‌اصفهان‌، که‌ مرکز عملیات‌ است‌ و شاید بالاترها هم‌، بروم‌ و تا این‌ کار را خاتمه‌ ندهم‌ مراجعت‌ نخواهم‌ کرد. انگلیسیها هم‌، در این‌ مدت‌ اقداماتی‌ نزد رئیس‌الوزرا و وزیر خارجه‌ می‌نمودند که‌ کار به‌اصلاح‌ خاتمه‌ یابد. بعد از حرکت‌ رئیس‌الوزرا هم‌ نمایندة‌ دولت‌ انگلیس‌ همین‌ مذاکرات‌ را تعقیب‌ می‌نمودند، و در این‌ زمینه‌ توضیحات‌ دادند. بعد از آن‌، شاهزاده‌ سلیمان میرزا اظهار داشتند مجلس‌ در هر دوره‌ نسبت‌ به‌حفظ‌ استقلال‌ مملکت‌ امتحانات‌ خود را داده‌ است‌:

     دورة‌ اول‌ مقاومت‌ با محمدعلی‌میرزا.

     دورة‌ دوم‌ با قشون‌ ارتجاع‌، و مقاومت‌ در مقابل‌ التیماتوم‌ روس‌.

     دورة‌ سوم‌ موضوع‌ مهاجرت‌.

     دورة‌ چهارم‌ قرارداد.

     فعلاً هم‌ موضوعی‌ است‌ که‌ پیش‌ آمده‌، البته‌ در کلیات‌ و موقع‌ خطر، اختلاف‌ نظر و اختلاف‌ احزاب‌، نباید باشد ولی‌ با مابقی‌ اظهارات‌ آقای‌ مدرس‌ مخالفم.‌ ، زیرا که‌ فرمودند که‌ رئیس‌الوزرا در وقت‌ حرکت‌ با رفقای‌ خودشان‌ مشورت‌ نفرموده‌اند. بلی‌، با آنها که‌ مشورت‌ نکرده‌اند، با دیگران‌ هم‌ مشورت‌ نکرده‌اند، زیرا که‌ محتاج‌ به‌مشورت‌ نبوده‌اند. در چه‌ مشورت‌ می‌کردند؟ مسألة‌ تلگرافات‌ شیخ‌خزعل‌ را آقای‌ رئیس‌الوزرا در مجلس‌ خصوصی‌ مطرح‌ کردند و به‌استثنای‌ بعضی‌ از آقایان‌ که‌ حاضر نشدند، مابقی‌ او را متمرّد تشخیص‌ دادند و تقاضای‌ سرکوبی‌ او را از دولت‌ کردند. شخص‌ رئیس‌ دولت‌ هم‌ برای‌ اجرای‌ امر مجلس‌، در این‌ فصل‌ زمستان‌ که‌ از هیچ‌ رئیس‌ دولتی‌ دیده‌ نشده‌ است‌، به‌فرونت‌ تشریف‌ برده‌اند. ما عاشق‌ اشخاص‌ نیستیم‌، ما عاشق‌ اعمال‌ اشخاصیم‌، به‌خیر مملکت‌. برخلاف‌ آقای‌ مدرس‌، رئیس‌الوزرا را درختی‌ که‌ اجنبی‌ او را کاشته‌ باشد، نمی‌دانم‌. در مدت‌ چهارده‌ماه‌ونیم‌ که‌ در کابینة‌ ایشان‌ عضویت‌ داشته‌ام‌، ایشان‌ را شخصی‌ ثابت‌العقیده‌ و دارای‌ استقامت‌ در مقابل‌ خارجه‌ دانسته‌ و می‌دانم‌. ولی‌ به‌فرض‌ صحت‌ اظهارات‌ آقای‌ مدرس‌، می‌دانید که‌ اگر ایشان‌ قراردادی‌ هم‌ برخلاف‌ مملکت‌ ببندند یا مذاکراتی‌ نمایند، بدون‌ تصویب‌ مجلس‌ بلااثر خواهد بود. اما باید در نظر داشت‌ در وقتی‌ که‌ قشون‌ مشغول‌ اقدامات‌ است‌، اشخاص‌ سیاسی‌ نباید مداخله‌ به‌تاکتیک‌ نظامی‌ نمایند. وزرا به‌ما مطالبی‌ نگفته‌اند، ولی‌ ما آنچه‌ را که‌ اطلاع‌ داریم‌، رئیس‌الوزرا، قوای‌ آذربایجان‌ و قوای‌ بروجرد را خواسته‌، و فوج‌ پهلوی‌ را از تهران‌ امر به‌حرکت‌ داده‌اند. مقدمات‌ محو خزعل‌ را به‌طریق‌ محاصره‌ فراهم‌ نموده‌اند. در این‌ موقع‌، این‌ صدایی‌ که‌ بلند می‌شود و به‌گوش‌ من‌ که‌ کهنه‌کار مجلس‌ هستم‌، نامطبوع‌ است‌ و نمی‌توانم‌ ساده‌ تلقی‌ نمایم‌. رئیس‌الوزرا جز فداکاری‌ و خدمت‌، کاری‌ نکرده‌ و نخواهند کرد و این‌ صحبتهای‌ امروز مثل‌ مذاکرات‌ مجلس‌ یونان‌ و احضار پدر اسکندر از ایران‌ بود، که‌ شصت‌ سال‌ فتح‌ یونانیها را عقب‌ انداخت‌. در این‌ موقع‌، آقای‌ رئیس‌الوزرا یگانه‌ کسی‌ هستند که‌ بیرق‌ ایرانیت‌ را بر دوش‌ گرفته‌اند. باید او را کاملاً تقویت‌ کرد و گفت‌ با مشت آهنین‌ خود، این‌ آخرین‌ سد را هم‌ بکوبید که‌ اقتدار حکومت‌ مرکزی‌ برقرار و بیشتر از این‌، دست‌ شیخها را نبوسیم‌. پس‌ محتاج‌ به‌هیچ‌ اقدامی‌ از طرف‌ مجلس‌ نیست‌. آقایان وزرا البته ‌احساسات‌ مجلس‌ را ابلاغ‌ خواهند فرمود.

     وکلا نیز اظهار موافقت‌ نمودند. حاجی‌ عزّالممالک‌ با اظهارات‌ شاهزاده‌ موافقت‌ نموده‌ و اظهار داشت‌ که‌ اگر مخالفی‌ هست‌ حرف‌ بزند. بعد، آقا شیخ‌ جلال‌ به‌نام‌ فراکسیون‌ قیام‌، نظریات‌ سلیمان‌ میرزا را تقویت‌ و دخالت‌ اجانب‌ را در امور داخله‌ تنقید نمود. ملک‌ الشعرا اظهارات‌ مدرس‌ را تقویت‌ و به‌یک‌ قسمت‌ از اظهارات‌ سلیمان‌ میرزا اعتراف‌ نمود. سردارمعظم‌ اظهار داشت‌ که‌ رئیس‌الوزرا مطیع‌ مجلس‌ بوده‌ و احساسات‌ مجلس‌ را به‌معزّی‌الیه‌ ابلاغ‌ می‌نماییم‌. وقت‌ تشریف‌ بردن‌ اظهار فرمودند که‌ «یا باید شیخ‌ را از بین‌ بردارم‌ و یا خودبرنگردم‌.»

   از آنجایی‌ که‌ اکثریت‌ نمایندگان‌ به‌حقیقت‌ امر مطلع‌ بودند، نقشة‌ دربار و اقلیت‌ و چند نفر آژان‌ خارجی‌ که‌ به‌لباس‌ نمایندگی‌ و مدیریت‌ جریده‌ درآمده‌اند، پیش‌ نرفت‌. بعضی‌ از صلحا ثابت‌ کردند که‌ اگر رئیس‌ دولت‌ به‌نفسه‌ خود را در آتش‌ می‌اندازد، اگر جمعی‌ از قشون‌ ایران‌ تلف‌ می‌شود، اگر وزارت‌ خارجه‌ یادداشت‌ شدید انگلیس‌ را پس‌ می‌فرستد، تمام‌ اینها خواب‌ و دروغ‌ و خیال‌ نیست‌. همه‌ حقیقت‌ دارد و اسناد آن‌ در مقابل‌ چشم‌ است‌. کسی‌ که‌ می‌خواهد نفوذ انگلیس‌ و استقلال‌ شیخ‌ را بپذیرد، چرا جنگ‌ می‌کند؟ چرا لشکر به‌قلب‌ خوزستان‌ می‌کشد؟ چرا با انگلیس‌ در می‌افتد؟ چه‌ چیز او را مجبور به‌این‌ زحمات‌ می‌کرد؟ مگر دولتهای‌ سابق‌ این‌ مملکت‌ برای‌ موافقت‌ با خارجه‌ یا اطاعت‌ از امرای‌ داخله‌ چه‌ می‌کردند؟

   آیا غیر از این‌ بود که‌ چشم‌ به‌هم‌ بگذارند و ساکت‌ بنشینند و مبلغی‌ بابت‌ حق‌السکوت‌ بگیرند؟

   پس‌ کسی‌ که‌ جداً وارد کار می‌شود و در چند سالة‌ خدمت‌ خود قدمی‌ برخلاف‌ مصلحت‌ ایران‌ یا موافق‌ آمال‌ خارجیان‌ برنداشته‌، در این‌ سفر هم‌، بدیهی‌ است‌ که‌ جز صلاح‌ ملک‌ و ملت‌ قصدی‌ ندارد. پس‌ نباید قشون‌ او را در این‌ وقت‌ متزلزل‌ کرد.»

   این‌ بود که‌ بودجه‌ با اکثریت‌ ۷۷ رأی‌ در مقابل‌ ۱۴ رأی‌ تصویب‌ گردید و مخالفین‌ در این ‌مرحله هم‌ مغلوب‌ شدند.

   وقتی‌ که‌ به‌عاقبت‌ وخیم‌ این‌ دسایس‌ و جلوگیری‌ از اعطای‌ اعتبارات‌ فکر می‌کنم‌، یادم‌ می‌آید که‌ از خسّت‌ و لئامت‌ فتحعلی‌شاه‌ که‌ در جنگ‌ روس‌، پسرش‌ را که‌ در اول‌ خوب‌ کار می‌کرد، بی‌پول‌، و قشون‌ را بی‌سلاح‌ و بی‌معاش‌ گذاشت‌ و برخود هموار نکرد که‌ دیناری‌ از طلاهای‌ انباشتة‌ خود خرج‌ کند. در نتیجه‌ آن‌ شکستها به‌ایران‌ رسید و آن‌ خسارتها وارد آمد. همه‌ را می‌خواست‌ به‌حرف‌ تمام‌ نماید. به‌خیالش‌ قشون‌ روس‌ را با تهدید می‌توان‌ از میدان‌ برد. در این‌ مورد ذکر واقعة‌ ذیل‌ بیمزه‌ نیست‌:

   روزی‌ که‌ خبر گذشتن‌ روس‌ از سرحد رسید، شاه‌ با لباس‌ غضب‌ و تاج‌ مکلل‌ به‌یاقوت‌ سرخ‌ بیرون‌ آمد. درباریان‌ تصور کردند بلای‌ آسمانی‌ بر دشمن‌ نازل‌ خواهد شد. شاه‌ فرمود:

   «می‌گویند روسها قدم‌ به‌خاک‌ ایران‌ گذاشته‌اند. اگر قراولان‌ خاصه‌ را به‌مقابل‌ آنها بفرستیم‌ چه‌ می‌کنند؟»

   حضار که‌ حالشان‌ معلوم‌ بود، تعظیم‌ کردند و گفتند:

   «قربانت‌ شویم‌ تا مسکو عقب‌ خواهند نشست‌.»

   شاه‌ دستی‌ به‌ریش‌ بلند کشیده‌ و گفت‌:

   «اگر خود ما به‌میدان‌ برویم‌ چه‌ خواهند کرد؟»

   همه‌ ساکت‌ شدند. اما به‌همین‌ اکتفا نمود و گمان‌ کرد دیگر روسها به‌خواب‌ نمی‌روند و ایران‌ را تخلیه‌ خواهند کرد!

   از گزارشات‌ تهران‌ و همچنین‌ از روی‌ تلگرافات‌ ذیل‌، تحریکات‌ و تحریصات‌ خارجی‌ و ساده‌لوحی‌ وکلای‌ مجلس‌ و خیانت‌ بعضی‌ از نمایندگان‌ تا اندازه‌ای‌ روشن‌ می‌شود:

 ‌

حضور مبارک‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «یادداشتی‌ را که‌ دیروز به‌عرض‌ رسانید، همان‌ دیروز آقای‌ وزیر خارجه‌ برای‌ شارژدافر انگلیس‌ قرائت‌ کرده‌، به‌او دادند. پذیرفت‌. انشاءالله‌ به‌همت‌ اقبال‌ حضرت‌ اشرف‌، خطر بزرگی‌ از استقلال‌ ایران‌ گذشته‌ است‌. بی‌سیم‌ مسکو دیروز راجع‌ به‌یادداشتهای‌ انگلیس‌ و مدلول‌ آن‌ خبری‌ منتشر کرده‌ بود. آقایان‌ وکلا باز به‌جنب‌وجوش‌ افتادند. وزرا را به‌مجلس‌ خصوصی‌ خواستند. رفتیم‌ و اطمینان‌ لازم‌ دادیم‌ و چون‌ دیدیم‌ می‌خواهند به‌مطلب‌ دنباله‌ بدهند و حرفهایی‌ که‌ برای‌ اصل‌ موضوع‌ مضرّ است‌ بزنند، مطلب‌ را کوتاه‌ کرده‌ بیرون‌ آمدیم‌. بعضی‌ از وکلا پشت‌ سر ما خیلی‌ اظهار حرارت‌ کردند و نمی‌دانیم‌ دیگر چه‌ می‌خواهند بکنند.»

                                             ذکاءالملک‌

 ‌

جواب‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌ اقباله‌

   «از مفاد تلگراف‌ اخیری‌ که‌ به‌وسیلة‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ مخابره‌ نموده‌ بودید، مستحضر گردیدم‌. لازم‌ است‌ فوراً اقداماتی‌ را که‌ وکلا در نظر دارند، به‌من‌ اطلاع‌ دهید تا اگر فی‌الحقیقة‌ عملیات‌ آنها موجب‌ اختلال‌ نظم‌ و آسایش‌ عمومی‌ و استقلال‌ مملکت‌ باشد، از طرف‌ من‌ فکری‌ در جلوگیری‌ بشود.»

                                                   وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                          ۱۳ قوس‌ نمرة‌ ۴۲۱۷

حکومت‌نظامی‌  تهران‌ و توابع‌

   «دو طغرا رمز نمرة‌ ۲۸ و ۲۹۸ را راجع‌ به‌جریان‌ مذاکرات‌ مجلس‌ ملاحظه‌ کرده‌ و از مفهوم‌ آن‌ مطلع‌ شدم‌. این‌ نکته‌ به‌نظر کاملاً طبیعی‌ است‌ که‌ امید مخالفین‌ فقط‌ به‌وقعة‌ خوزستان‌ بود و در این‌ موقعی‌ که‌ امورات‌ این‌جا تصفیه‌ شده‌ آنها عصبانی‌ گردیده‌، ممکن‌ است‌، بر شدت‌ عمل‌ خود بیفزایند. همین‌طور که‌ مراقب‌ بوده‌اید باز هم‌ مواظبت‌ کامل‌ به‌عمل‌ بیاورید، و اگر دیدید دارند رشته‌ را به‌جای‌ باریک‌ می‌کشند، اطلاع‌ بدهید تا تکلیفی‌ که‌ مقتضی‌ است‌، معین‌ نمایم‌.»

                                       رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                               نمرة‌ ۶۹۴۹

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌، رئیس‌ الوزرا و وزیر جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

   «محترماً معروض‌ می‌دارد:

جلسة‌ دهم‌ قوس‌ مجلس‌، قبل‌ از ظهر بعد از ختم‌ جلسة‌ علنی‌، بر حسب‌ پیشنهاد مدرس‌ جلسة‌ خصوصی‌ منعقد، و از طرف‌ اقلیت‌ پیشنهاد شد که‌ آقای‌ وزرا به‌مجلس‌ بیایند و وضعیّات‌ حاضره‌ را در جلسة‌ خصوصی‌ توضیح‌ دهند که‌ مجلس‌ بی‌اطلاع‌ نباشد. این‌پیشنهاد تصویب‌ شد و از طرف‌ رئیس‌، به‌آقای‌ ذکاءالملک‌ اطلاع‌ داده‌ شد که‌ عصر به‌معیت‌ وزرا در مجلس‌ حاضر شوند. عصر وزرا و وکلا حاضر شده‌، چون‌ وزیر مالیه‌ تقاضا کرده‌ بود به‌فوریت‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ تصویب‌ شود، جلسة‌ علنی‌ تشکیل‌ شده‌، آقای‌ سهام‌السلطان‌ به‌جای‌ رئیس‌، جلسه‌ را مفتوح‌ و پس‌ از تصویب‌ بودجه‌ و مخالفت‌ شدید مدرس‌، جلسه‌ خصوصی‌ گردید. مدرس‌ تعرض‌ نمود که‌ چرا در  این‌ موقعی‌ که‌ یادداشت‌ مصممّی‌ از طرف‌ انگلیسیها به‌دولت‌ داده‌ شده‌، دولت‌ به‌مجلس‌ مراجعه‌ نکرده‌ یا اقلاً به‌کمیسیون‌ خارجه‌ اطلاع‌ می‌داد. خودسرانه‌ چرا یادداشت‌ را رد کرده‌اند؟ اگر یک‌ عواقب‌ وخیمی‌ ایجاد شود، که‌ قطع‌ دارم‌ خواهد شد، مسوؤلیت‌ به‌عهدة‌ کیست‌؟ دولت‌ می‌تواند استعفا بدهد، ولی‌ مجلس‌ نمی‌تواند استعفا دهد، و باید تا آخرین‌ قدم‌ در مقابل‌ بایستد. از طرف‌ دولت‌، ذکاءالملک‌ و سردار معظم‌ دفاع‌ کردند که‌ دولت‌ در بدو امر که‌ داخل‌ اقدام‌ راجع‌ به‌خوزستان‌ شد، پیش‌بینی‌ کامل‌ نموده‌ با مطالعات‌ دقیقه‌ داخل‌ در اقدام‌ شد. با مقامات‌ خارجه‌ هم‌ به‌قدری‌ که‌ لازم‌ بوده‌ است‌، مذاکرات‌ شده‌، ولی‌ دراین‌ اواخر یک‌ سوءتفاهمی‌ حاصل‌ شده‌ بود که‌ بالاخره‌ منجر به‌یادداشت‌ از طرف‌ انگلیسیها گردید، ولی‌ چون‌ دولت‌ قبلاً پیش‌بینی‌های‌ لازمه‌ را نموده‌ بود، به‌فوریت‌، رفع‌ سوءتفاهم‌ را کرده‌ و تقریباً با رضایت‌ و اطمینان‌ کامل‌ انگلیسیها، یادداشت‌ مسترد شده‌است‌. به‌طور کلی‌ هم‌، عماًقریب‌ قضیة‌ خوزستان‌ به‌بهترین‌ شکل‌ و ترتیب‌ خاتمه‌ خواهد یافت‌، و نتیجه‌ را هم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا اطلاع‌ خواهند داد. مجدداً از طرف‌ زعیم‌ و ملک‌الشعرا و حائری‌زاده‌ اعتراض‌ شد. سیدیعقوب‌ جواب‌ داده‌ بود که‌ در بدو امر خزعل‌ به‌مجلس‌ تلگراف‌ کرد. حضرت‌ اشرف‌ به‌مجلس‌ حاضر شد و ثابت‌ کرد که‌ خزعل‌ متمرد شده‌، مجلس‌ هم‌ به‌دولت‌ اختیار داده‌ که‌ او را دفع‌ یا مطیع‌ کند. در بین‌ عمل‌ لازم‌ نیست‌ که‌ از دولت‌ سؤال‌ کنیم‌ و توضیح‌ بخواهیم‌ که‌ حواس‌ دولت‌ مغشوش‌ بشود. باید تأمل‌ کرد و نتیجه‌ را از دولت‌ خواست‌. پس‌ از این‌ مذاکرات‌ میرزا هاشم‌ نسبت‌ به‌دولت‌ توهینی‌ کرده‌، سید یعقوب‌ با او مشغول‌ زدوخورد شد. یک‌ مقداری‌ میرزاهاشم‌ او را کتک‌ زده‌، سایرین‌ ممانعت‌ کردند. مدرس‌ و بعضی‌ دیگر معترضّانه‌ از جلسه‌ خصوصی‌ خارج‌ شدند، بنا شده‌ فردا آقایان‌ وزرا قبل‌ از ظهر در هیأت‌ رئیسة‌ مجلس‌ حاضر شده‌ و مستقیماً با بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ به‌وسیلة‌ تلگراف‌ مذاکراتی‌ بکنند.»

                                        حکومت‌ نظامی‌ تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

خزعل‌

‌‌

خزعل

 ‌

   خزعل‌ بالاخره‌ از کشتی‌ بیرون‌ آمد و در منزلی‌ که‌ برای‌ او تهیه‌ دیده‌ بودند وارد شد. مراسله‌ای‌ نوشته‌ بود که‌ چون‌ در خود لیاقت‌ شرفیابی‌ نمی‌بیند، یک‌ نفر از همراهان‌ محترم‌ خود را نزد او بفرستم‌.

   من‌ هم‌ فرج‌الله‌خان‌ بهرامی‌ (دبیر اعظم‌) را،  که‌ از بدو زمامداری‌ با من‌ بوده‌ و در سفر و حضر همیشه‌ ملتزم‌ خدمت‌ و مرجع‌ حفظ‌ اسرار من‌ بوده‌، و در این‌ سفر پرخطر نیز عاشقانه‌ و داوطلبانه‌ با من‌ حرکت‌ کرده‌ است‌، امر دادم‌ که‌ برود و مطالب‌ شیخ‌ را اصغا کند.

   این‌ شخص‌ از بس‌ تعدی‌ کرده‌ است‌، حتی‌ از اقوام‌ و اطرافیان‌ خود هم‌ ایمن‌ نیست‌. چه‌ در ایام‌ جنگ‌ و چه‌ در زمان‌ امن‌ و آسایش‌، اغلب‌ در میان‌ کشتی‌ مانده‌ هیچ‌وقت‌ بدون‌ چند نفر مسلح‌ حرکت‌ نمی‌کند.

  در این‌ موقع‌، حوالی‌ منزل‌ و حیاط‌ خانة‌ او پر از تفنگچی‌ بود، و در اطاقی‌ هم‌ که‌ از دبیراعظم‌ پذیرایی‌ می‌کرده‌ دو نفر مسلح‌ ایستاده‌ بودند.

   شرح‌ مذاکرات‌ این‌ دو نفر در بدو امر بیمزه‌ نیست‌، و روحیات‌ هر دو را در تلو آن‌، می‌توان‌ تشخیص‌ داد. پس‌ از اینکه‌ مشارالیه‌ ورود خود را به‌عمارت‌ خزعل‌ اعلام‌ می‌دارد، و او نیز تا وسط‌ عمارت‌ در بین‌ تفنگچی‌ها از او استقبال‌ می‌نماید، وارد اطاق‌ می‌شوند. بلافاصله‌ به‌ترتیب‌ ذیل‌ بین‌ آنها صحبت‌ طرح‌ می‌شود:

   خزعل‌ – من‌ خیلی‌ متشکر و مسرورم‌ که‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ شما را برای‌ اصغای‌ عرایض‌ من‌ مأمور فرموده‌اند. اگر چه‌ تا به‌حال‌ سعادت‌ ملاقات‌ شما را نداشته‌ام‌، ولی‌ نظر به‌اینکه‌ سابقاً مراحم‌ حضرت‌ اشرف‌ را به‌من‌ ابلاغ‌ می‌کردید و مرا دعوت‌ به‌نوکری‌ و صمیمیت‌ و صداقت‌ با ایشان‌ می‌نمودید، یقین‌ دارم‌ حالا هم‌ از مساعدت‌ با من‌ و شفاعت‌ من‌ صرفنظر نخواهید کرد. فعلاً با آنکه‌ شما را در اطاق‌ خود نشسته‌ می‌بینم‌ و می‌دانم‌ که‌ اینجا هم‌ اهواز است‌، خواهش‌ دارم‌ قطعاً به‌من‌ اطلاع‌ بدهید که‌ آیا حقیقتاً حضرت‌ اشرف‌ وارد اهواز شده‌اند و شخصاً این‌جا تشریف‌ دارند؟ شما با چه‌ جرئت‌ و با کدام‌ پیش‌بینی‌ این‌طور بیباکانه‌ وارد اهواز شده‌اید؟ شهری‌ که‌ تمام مجهّز است‌، و اهالی‌ آن‌ بر ضد شما مسلح‌ شده‌اند. من‌ نمی‌گویم‌ دوستان‌ و سواران‌ خود من‌، من‌ می‌گویم‌ اگر یکی‌ از دشمنان‌ من‌ در ورود به‌این‌ شهر شما را هدف‌ گلوله‌ خود قرار می‌داد چه‌ می‌کردید و من‌ چه‌ می‌توانستم‌ بکنم‌؟!

   فی‌الحقیقه‌ نمی‌توانم‌ باور بکنم‌ که‌ حضرت‌ اشرف‌ شخصاً به‌اهواز آمده‌ باشند. اگرصحت‌ داشته‌ باشد، چنین‌ متهوّر جسوری‌ در عالم‌ نیست‌.

دبیراعظم‌ – بر عکس‌ شما که‌ به‌ملاقات‌ من‌ اظهار مسرت‌ می‌نمایید، اگر نه‌ اطاعت‌ مافوق‌ خود را واجب‌ و لازم‌ می‌دانستم‌، من‌ هرگز به‌ملاقات‌ شما قدمی‌ برنمی‌داشتم‌، حالا هم‌ درضمن‌ اطاعت‌ امر، فوق‌العاده‌ متأسفّم‌که‌ به‌منزل‌ کسی‌ ورود می‌نمایم‌ که‌ مظهر خیانت‌ به‌وطن‌ و آلت‌ تخریب‌ ایران‌ و ایران‌پرستی‌ است‌. صحیح‌ است‌ که‌ یکی‌ دو مرتبه‌ از تهران‌ کتباً واسطه‌ تبلیغ‌ مراحم‌ بودم‌ و برای‌ حفظ‌ ریاست‌ خانوادگی‌ شما، رستگاری‌ و بقای‌ شما را در اطاعت‌ و صداقت‌ و خدمتگزاری‌ تشخیص‌ دادم‌ و تذکر دادم‌ اما گمان‌ داشتم‌ که‌ با یک‌ نفر ایرانی‌ وطن‌خواه‌ در جواب‌ و سؤالم‌، نه‌ با یک‌ نفر مزدور اجنبی‌. شما حق ‌دارید که‌ از ورود حضرت‌ اشرف‌ به‌اهواز اظهار تعجب‌ نمایید. اما خیلی‌ دیر ملتفت شده‌اید، که‌ شجاعت‌ سرپرست‌ امروزة‌ ایران‌ در عالم‌ نظیر ندارد. اگر شما عنصر باهوشی‌ بودید، خیلی‌ زودتر از این‌، در سواحل‌ بحر خزر (دریای‌ مازندران‌) و وسط‌ قلعة‌ چهریق‌ و قلب‌ لرستان‌ و مغان‌ باید این‌ تهوّر را تشخیص‌ داده‌ باشید.

   اما اینکه‌ اظهار نگرانی‌ می‌کنید که‌ اگر دوستان‌ یا دشمنان‌ شما در ورود به‌اهواز ما را هدف‌ گلوله‌ قرار می‌دادند، چه‌ می‌کردیم‌، لازم‌ شد واضحتر خاطر شما را سابقه‌ بدهم‌ که‌ اطلاق‌ لفظ‌ عام‌ «ما» در موضوع‌ ورود به‌اهواز معنی‌ ندارد. این‌ فقط‌ حضرت‌ اشرف‌ و پیشخدمت‌ شخصی‌ ایشان‌ بوده‌ است‌ که‌ بدواً وارد اهواز شده‌اند. سایر همراهان‌ و ملتزمین‌، که‌ عدة‌ آنها زیادتر از بیست‌ نفر نیست‌، تمام‌ به‌واسطه‌ بدی‌ راه‌ و خرابی‌ اتومبیل‌ عقب‌ مانده‌ و اتفاقاً خود من‌ از اشخاصی‌ هستم‌ که‌ اتومبیل‌ خراب‌ شدة‌ خود را در وسط‌ بیابان‌ گذارده‌، و با اتومبیل‌ یک‌ نفر از هوادارانتان‌ دو ساعت‌ از شب‌ گذشته‌ وارد اهواز شده‌ام‌، و بالاخره‌ آن‌ کسی‌ که‌ بدواً به‌شهر مجهز و مسلّح‌ شما ورود نموده‌ است‌ فقط ‌سرپرست‌ کنونی‌ مملکت‌ است‌ و بس‌.

   اینکه‌ می‌گوئید، اگر از طرف‌ دوستان‌ یا دشمنان‌ شما گلوله‌ای‌ به‌طرف‌ ما انداخته‌ می‌شد، خلاف‌ ترقب‌ شما واقع‌ می‌گردید، از این‌ بیان‌ این‌طور احساس‌ می‌کنم‌ که‌ شما از موجودیت و هویت‌ خود اطلاع‌ کامل‌ ندارید، که‌ این‌طور اظهار نگرانی‌ می‌نمایید. تصور می‌کنم‌، که‌ اگر شما از معتقدات‌ ما اطلاع‌ و وقوف‌ کامل‌ داشتید تصدیق‌ می‌کردید که‌ این‌ نگرانی‌ شما دربارة‌ ما اصلاً مفهوم‌ خارجی‌ ندارد. زیرا ما اساساً به‌موجودیت‌ شما معتقداتی‌ نداریم‌ که‌ ورود به‌اهواز و غیره‌ موجبات‌ توهّمی‌ را در ما ایجاد نماید. دلیل‌ اقوای‌ آن‌ هم‌ همین‌ ورود حضرت‌ اشرف‌ است‌ به‌اهواز با یک‌ نفر پیشخدمت‌. حقیقتاً شما تصور می‌کنید، که‌ اگر سرپرست‌ مملکت‌ مختصر معتقداتی‌ به‌هویت‌ شما داشت‌، آیا ممکن‌ بود که‌ یکه و تنها وارد شود در یک‌ شهری‌ که‌ به‌قول‌ شما تمام‌ مجهز و مسلّح ‌هستند؟ من‌ هم‌ می‌بینم‌ که‌ اهواز مجهز و مسلّح‌ است‌ و می‌بینم‌ که‌ شما در وسط‌ گلوله‌ و تفنگ‌ جا گرفته‌اید. وسط‌ همینها، که‌ روبه‌رو و بالای‌ سر من‌ ایستاده‌ و با چشم‌ خیره‌ دارند مرا تماشا می‌کنند. اما اقرار کنید که‌ در این‌ دستهای‌ مرتعش‌، لیاقت‌ آن‌ دیده‌ نمی‌شود که‌ بتوانند یا از راه‌ دوستی‌ و یا از طریق‌ دشمنی‌ با شما، ما را هدف‌ قرار دهند، والا اگر غیر از این‌ بود ما هم‌ مثل‌ زمامداران‌ سابق‌ مملکت‌ به‌تفرج‌ باغهای‌ تهران‌ پرداخته‌ و این‌ طور بیباکانه‌ وارد دریا و خشکی‌ نمی‌شدیم‌. به‌اضافه‌، چنانچه‌ مایل‌ باشید ممکن‌ است‌ من‌الساعه‌ یک‌ حقیقتی‌ را به‌شما ثابت‌ نمایم‌ و بر شما مدلّل‌ نمایم‌ که‌ هیچ‌یک‌ از این‌ سواره‌ و پیاده‌ که‌ فعلاً اطراف‌ شما ایستاده‌اند، دوست‌ شما و مطیع‌ فرمان‌ شما نیستند. اینها از پول‌ شما ارتزاق‌ می‌کنند، اما در موقع‌ خود از هرحکمی‌ که‌ به‌آنها درباره‌ شما بشود روگردان‌ نخواهند بود. آیا الساعه‌ میل‌ امتحان‌ این‌ عقیده‌ را دارید؟

خزعل‌ – خیر، من‌ خوب‌ اوضاع‌ را مطالعه‌ کرده‌ و سنجیده‌ام‌ و تردیدی‌ ندارم‌ که‌ حضرت‌اشرف‌، سلطان‌ مملکت‌ است‌. دیگر شکی‌ برایم‌ باقی‌ نمانده‌ که‌ با چنین‌ تهوّر و جسارت‌، به‌ هر مقام‌ و منزلتی‌ می‌توان‌ رسید. پس‌ دوستانه‌ از شما تقاضایی‌ دارم‌ و جداً انجام‌ آن‌ را خواستارم‌.

   برای‌ سلطان‌ مملکت‌، همیشه‌ باید معتقد به‌ولیعهدی‌ بودکه‌ با اخلاقیات‌ مملکت‌ آشنایی‌ و ارتباط‌ تام‌ داشته‌ باشد.

   سردار اجل‌، پسر بزرگ‌ من‌، دختری‌ دارد فوق‌العاده‌ خوشگل‌. شما واسطه‌ شوید تا حضرت‌ اشرف‌ او را عقد کنند و قول‌ بدهند که‌ پسر آنها ولیعهد ایران‌ باشد. اگر این‌ وصلت‌ صورت‌ گرفت‌، ما هم‌ البته‌ جان‌ و مال‌ خود را در راه‌ تثبیت‌ این‌ مقام‌ بذل‌ خواهیم‌ کرد و وسائل‌ آن‌ را فراهم‌ می‌نماییم‌.

دبیر اعظم‌ – این‌ طرز پیشنهادها برای‌ سلاطین‌ قاجار خوب‌ است‌، و شایسته‌ مردی‌ است‌که‌ تربیت‌ آنها هم‌ در دودمان‌ آل‌قاجار شده‌ باشد، نه‌ برای‌ عنصری‌ که‌ تمام‌ اوقات‌ خود را در صحنة‌ جنگ‌ گذرانیده‌ است‌. به‌علاوه‌ حامل‌ این‌ پیشنهاد هم‌ باید کسی‌ باشد که‌ متخلّق‌ باشد باخلاق‌ دربار پوسیدة‌ قجر.

   شما باید به‌طور قطع‌ و یقین‌ بدانید که‌ سلطان‌ مملکت‌ و ولیعهد مملکت‌، سرپرست‌ ایران‌ و همه‌چیز این‌ سرزمین‌، همین‌ شمشیری‌ است‌ که‌ بالای‌ فرق‌ شما نگاه‌ داشته‌ شده‌!

   بهتر آنست‌ به‌این‌ پیشنهادات‌ سخیف‌ بی‌مغز خودتان‌ خاتمه‌ بدهید و اگر مطلبی‌ داریدکه‌ قابل‌ نقل‌ و عرض‌ باشد، بیان‌ کنید که‌ تا من‌ هم‌ بتوانم‌ مفتخرانه‌ حامل‌ آن‌ بشوم‌.

   اما چون‌ می‌بینم‌ که‌ فعلاً در مقام‌ مشورت‌ با من‌ هستید و صلاح‌ خود را از من‌ می‌جویید، محض‌ اینکه‌ به‌وجدان‌ خودم‌ در مشورت‌ خیانت‌ نکرده‌ باشم‌، به‌شما نصیحت‌ می‌کنم‌ که‌ قبل‌ از ورود به‌هر مذاکره‌ و دخول‌ در هر مرحله‌، لازم‌ است‌ فوراً تلگرافی‌ به‌مجلس‌ شورای‌ ملی‌ مخابره‌ کنید و انقیاد و اطاعت‌ خود را نسبت‌ به‌ما اظهار و از کردار نامعقولانة‌ خود ابراز ندامت‌ نمایید، تا پس‌ از آن‌ من‌ بتوانم‌ اگر مطلبی‌ داشته‌ باشید، با پیشانی‌ بلند به‌پیشگاه‌ سرپرست‌ مملکت‌ معروض‌ دارم‌.

خزعل‌ – مثلاً بگویید چه‌ بنویسم‌؟ آنچه‌ باید تلگراف‌ کنم‌ شما عملاً حقیقت‌ آنرا واضح‌ کرده‌اید.

دبیراعظم‌- خیلی‌ صریح‌ و ساده‌. دو کلمه‌، تلگراف‌ کنید: «نفهمیدم‌! – خزعل‌.» همین‌ قدرکافیست‌.

خزعل‌ – تصور نمی‌کنید که‌ خیلی‌ درشت‌ با من‌ حرف‌ می‌زنید؟

دبیر اعظم‌ – شنیده‌اید که‌ در روی‌ تپة‌ ترکمانچای‌، نمایندة‌ ایران‌ به‌مأمور روسیه‌ چه‌گفت‌ و او چه‌ جواب‌ داد؟

خزعل‌ – لاوالله‌.

دبیر اعظم‌ – نمایندة‌ ایران‌ گفت‌ «این‌ مادّه‌، که‌ امضای‌ آن‌ را به‌من‌ تحمیل‌ می‌کنید به‌کلی‌ بی‌انصافانه‌ و زور صرف‌ است‌.» مأمور روسیه‌ جواب‌ داد «اگر نمی‌خواستیم‌ زور بگوییم‌ در این‌ نقطه‌ چه‌ کار داشتیم‌؟»

   این‌ راه‌ دور و این‌ مصارف‌ گزاف‌ و این‌ خطرهای‌ بزرگ‌ را تحمل‌ کرده‌ایم‌، که‌ امروز یک‌ حقیقت‌ ثابتی‌ را به‌شما بگوییم‌ و در برابر چشم‌ شما که‌ در صحرای‌ خوزستان‌ پیچیده‌ شده‌اید، و از هیچ‌ جای‌ عالم‌ اطلاع‌ ندارید حقایق‌ امور را عریان‌ تجلی‌ بدهیم‌ و به‌شما بفهمانیم‌ که‌ خیال‌، غیر از حقیقت‌ واقع‌ است‌.

   حقیقتاً جناب‌ شیخ‌! آیا برای‌ شخصی‌ مثل‌ شما که‌ دعوی‌ سرحدداری‌ و ریاست‌ قبیله‌ می‌کنید و به‌تمام‌ معنی‌ خود را «شیخ‌» می‌خوانید، قبیح‌ نیست‌ که‌ ملعبه‌ و مسخره‌ چند نفر معلوم‌الحال‌ از قبیل‌ شکرالله‌خان‌ قوام‌الدوله‌ و سیدحسن‌ مدرس‌ و غیره‌ بشوید که‌ افکار آنهـا آشکار، و تنگی‌ منظر عقلی‌ آنها

پدیدار است‌؟

   آیا اندیشه‌ نکردید که‌ با تقدیم‌ چند هزار تومان‌ به‌شاه‌ و ریختن‌ مقداری‌ لیره‌ در دست‌ مردمانی‌ بی‌ ثبات‌ و بی‌ مسلک‌ نمی‌توان‌ اساس‌ مملکتی‌ را تغییر داد، و شمشیر توانایی‌ را که‌ در بالای‌ آن‌ نگاهداشته‌ شده‌ است‌ فرود آورد و در هم‌ شکست‌؟

   هنوزخیال‌ می‌کردید با رئیس‌الوزراهای‌ سابق‌ که‌ در چهاردیوار تهران‌ منجمده‌ شده‌اند طرف‌ هستید؟

   من‌ مسبوقم‌ که‌ شکرالله‌خان‌ صدری‌ قوام‌الدوله‌، چندی‌ در خوزستان‌ حکومت‌ داشت‌ و می‌دانم‌ که‌ شما با او خصوصیت‌ تام‌ و تمام‌ دارید، و همة‌ مردم‌ می‌گویند که‌ مفاسد شرم‌آگین‌ سیدمدرس‌ و اقلیت‌ مجلس‌ و دربار ننگ‌آلود شاه‌، از طریق‌ شکرالله‌خان‌صدری‌ و سیدحسین‌خان‌ زعیم‌، به‌شما تلقین‌ می‌شود و پول‌ شما هم‌ از طریق‌ آنها به‌مصرف‌ خائنین‌ مملکت‌ ایثار می‌گردد. آیا همان‌ طوری‌ که‌ مردم‌ تهران‌، شکرالله‌ خان‌ را از بدو صباوت‌ به‌معروفیت‌ تام‌ می‌شناسد، شما هم‌ او را می‌شناسید یا خیر؟ اگر نمی‌شناسید چگونه‌ یک‌ عنصری‌ محرم‌ اسرار شما می‌شود که‌ از وضعیت‌ سوابق‌ او اطلاع‌ و سابقه‌ ندارید؟ و اگر می‌شناسید، باز چگونه‌ تکیة‌ خود را به‌یک‌ موجودی‌ داده‌اید که‌ سالهاست‌ هیچ‌ عرق‌ خجلتی‌ پیشانی‌ او را تر نکرده‌ است‌؟ در اینصورت‌، به‌عقیدة‌ من‌ همان‌ اسناد و نوشته‌هایی‌ را که‌ از طرف‌ اغوا کنندگان‌ و مفسده‌جویان‌ به‌شما رسیده‌ است‌، عیناً در دست‌ گرفته‌ و به‌حضور بروید و آن‌ اسناد را شفیع‌ اعمال‌ خود قرار بدهید تا همه‌ بدانند شما یک‌ عنصر ساده‌ لوح‌، اما بیگناهی‌ بوده‌اید، و سوءاعمال‌ و نیات‌ دیگران‌ است‌ که‌ از گریبان‌ شما سر به‌در آورده‌ است‌.

   خزعل‌ – (در این‌ موقع‌ روی‌ را در کف‌ دستهای‌ خود پنهان‌ کرده‌ و گفته‌ بود) به‌قدرکفایت‌ ریشة‌ مرا کنده‌، و قلب‌ مرا مجروح‌، و روی‌ مرا سیاه‌ کرده‌اند. شما دیگر نمک‌ بر جراحت نپاشید. اما من‌ باور نمی‌کردم‌ که‌ شما این‌ قدر تندخو باشید. بنظرم‌ با عفو و اغماضی‌ که‌ در وجود مقدس‌ حضرت‌ اشرف‌ سراغ‌ دارم‌، اگر بدواً خدمت‌ خودشان‌ می‌رسیدم‌، تا این‌ پایه‌ بیمهری‌، دربارة‌ من‌ روا نمی‌داشتند. در هرحال‌ از شما بیش‌ از یک‌خواهش‌ ندارم‌ و آن‌ استدعای‌ تعیین‌ وقت‌ شرفیابی‌ است‌.

   دبیر اعظم‌ – «در حالتی‌ که‌ برخاسته‌ و بیرون‌ می‌آمد» استدعا خواهم‌ کرد.

   این‌ بود عین‌ مذاکرات‌ آنها. اما تلگراف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌، که‌ دو روز بعد صورت‌ آن‌ از تهران‌ به‌ من‌ مخابره‌ شد، از این‌ قرار است‌:

 ‌

از اهواز

 ‌

تهران‌

ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ شیدّاللّه‌ ارکانه‌

   «با یأس‌ کاملی‌ که‌ حاصل‌ شده‌ بود، و امیدواری‌ که‌ فعلاً به‌مراحم‌ بندگان‌ حضرت‌اشرف‌ اعظم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا و فرماندة‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌ حاصل‌ گشته‌، مخصوصاً عفو و اغماضی‌ که‌ از پیشامدهای‌ گذشته‌ فرمودند، حقیقتاً لازمه بزرگواری‌ و سرپرستی‌ را فرمودند. و بنده‌ قلباً از وقعاتی‌ که‌ به‌واسطة‌ فساد مفسده‌جویان‌ پیشامد کرده‌ بود، اظهار ندامت‌ و تأسف‌ می‌نمایم‌، و بر عهدة‌ تمام‌ خدمتگزاران‌ واقعی‌ و ایرانیهای‌ وطن‌ پرست‌ است‌ که‌ قدر وجود حضرت‌ معظم‌له‌ را دانسته‌ و سرپرستی‌ ایشان‌ را در تمام‌ مملکت‌ به‌جان‌ و دل‌ خریدار باشند. بنده‌ که‌ اباً عن‌ جدّ، خدمتگزار به‌دولت‌ متبوعه‌ بوده‌ و تمام‌ مفاخرت‌ خود را در ایران‌پرستی‌ و خدمت‌ به‌دولت‌ می‌دانم‌، از مراحم‌ معزی‌الیه‌ فوق‌العاده‌ شکرگزار، و خداوند جزا بدهد مفسدین‌ را که‌ وسایل‌ فتنه‌ و فساد را در مملکت‌ فراهم‌ و اسباب‌ بدنامی‌ اشخاص‌ خدمتگزار می‌شوند. مخصوصاً به‌عرض‌ نمایندگان‌ محترم‌ می‌رسانم‌ که‌ مرحمت‌ و توجه‌ حضرت‌ اشرف‌ اسباب‌ افتخار بنده‌ را فراهم‌ کرده‌، و امیدوارم‌ تا زنده‌ام‌ در خدمتگزاری‌ به‌شخص‌ شخیص‌ ایشان‌ غفلت‌ نورزم‌ و استظهار دارم ‌که‌ مملکت‌ هم‌ به‌وجود مقدّس‌ حضرت‌ معظم‌الیه‌ متنعّم‌ شوند.»

                                                                  خزعل‌

مواجهه‌ با خزعل‌

مواجهه‌ با خزعل‌

   بالاخره‌ به‌خزعل‌ وقت‌ دادم، که‌ فردا ساعت‌ ده‌ بیاید.

   موقعی‌ که‌ در ایوان‌ جنوبی‌ عمارت‌ قدم‌ می‌زدم‌، وارد شد. فوراً به‌پای‌ من‌ افتاد و بوسیدن ‌گرفت‌. او را بلند کردم‌ و استمالت‌ نمودم‌.

   سن‌ این‌ شخص‌ در حدود شصت‌وپنج‌، قیافه‌اش‌ تاریک‌ و چهره‌اش‌ پژمرده‌ و لبهایش‌ بارگرفته‌ و چشمانش‌ مایل‌ به‌زردی‌ بود. آثار یک‌ نفس‌ پروردة‌ عیاش‌ و تنبلی‌ را در لوح‌ چهرة‌ خود منعکس‌ داشت‌. اما در نطق‌ و مذاکره‌ و چاپلوسی‌ خیلی‌ طلیق‌ و زبردست‌ و ماهر بود. شعلة‌ الکل‌ و ضعفی‌ که‌ از افراط‌ در بعضی‌ اعمال‌ ظهور می‌کند، در چینهای‌ صورتش‌ خطوط‌ ترحم‌انگیزی‌ رسم‌ کرده‌ بود.

   اگر مال‌ و مکنت‌ قارونی‌ و قدرت‌ مستمر فرمانروایی‌، این‌ ثمر را می‌بخشد، وای‌ بر مال‌، و آه‌ از تنعم‌ و تعیّش‌!

   نمی‌دانم‌ اشخاصی‌ که‌ نصف‌ ساعات‌ روز را به‌ ورزش‌ و اعمال‌ سپاهیگری‌ و حرکت‌ صرف‌ نمی‌کنند و خون‌ را با سرعتی‌ مافوق‌ سرعت‌ الکل‌ در عروق‌ و شرایین‌ خود حرکت‌ نمی‌بخشند، چرا زنده‌اند و برای‌ چه‌ زنده‌اند؟

   دو ساعت‌ ورزش‌ و سواری‌ و مشقهای‌ مختلف‌ بدنی‌ برای‌ این‌ شیخ‌ از جمع‌ یک‌ میلیون‌ دیگر مفیدتر است‌. انسان‌ قدر خود را اگر بداند، به‌تنش‌ بیشتر اهمیت‌ می‌دهد تا به‌هر چیزی‌ دیگر که‌ بعد از فنای‌ تن‌، با افسردگی‌ بدن‌، باری‌ می‌شود بر دوش‌ روح‌!

   خلاصه‌ از دیدن‌ این‌ روی‌ و این‌ چشمی‌ که‌ در میان‌ عمامه‌ مصنوعی‌ سبز، درخششی‌ شبیه‌ به‌ نور دیدة‌ افعی‌ افسرده‌ از سرما، بیرون‌ می‌فرستاد، کاملاً فهمیدم‌ که‌ چرا ما اسیر یک‌ کشتی‌ جنگی‌ نشدیم‌؟ چرا در صحرای‌ لنگیر به‌خاک‌ نیفتادیم‌، و چرا در اهواز هدف‌ گلوله‌ واقع‌ نگشتیم‌؟

   سابقاً از عکس‌ او هم‌ این‌ عقاید را استنباط‌ کرده‌ بودم‌. حال‌، خودش‌ تأیید کرد و تصدیق‌ نمود که‌ عکس‌ او عین‌ خودش‌ بوده‌ است‌ نه‌ عکس‌ خودش‌.

   مذاکرات‌ او، اگر چه‌ مکرر بود و برهانش‌ ضعیف‌، اما روی‌ این‌ اساس‌ جریان‌ داشت‌ که‌ من‌ مردی‌ پیر و مریضم‌ و قدرت‌ جسارت‌ نداشتم‌. مرا بر این‌ گماشتند و محرک‌ شدند. اکنون‌ پوزش‌ می‌طلبم‌ و عفو می‌خواهم‌. من‌بعد، نوکر صدیق‌ دولتم‌، و اقرار کرد که‌ از حقایق‌ اوضاع‌ کور و کر، و جاهلانه‌ آلت‌ دست‌ مفسدین‌ بوده‌ است‌. اکنون‌ تأسّف‌ دارد که‌ چرا تشخیص‌ نیک‌ از بد نداده‌ و احمقانه‌ به‌دام‌ وساوس‌ و دسایس‌ افتاده‌، اعتراف‌ کرد که‌ اوضاع‌ دربار ایران‌ را غیر از این‌ می‌دانست‌ که‌ اکنون‌ به‌رأی‌العین‌ می‌بیند.

   نظر به‌تلگرافهایی‌ که‌ از تهران‌ رسیده‌ بود، و نمی‌خواستم‌ جواب‌ آنها را معطل‌ گذارم‌، بیش‌ از این‌ مجالی‌ برای‌ اصغای‌ او نداشتم‌ و گفتم‌:

   «برو مطمئن‌ باش‌ که‌ نه‌ طمع‌ به‌مال‌ و نه‌ قصدی‌ به‌جان‌ و آبروی‌ تو دارم‌. به‌هیچوجه‌ درصدد افنای‌ تو نیستم‌. به‌یک‌ شرط‌ که‌ من‌بعد خود را ایرانی‌ بدانی‌ و چشمت‌ به‌طرف‌ تهران‌ باشد نه‌ جای‌ دیگر. زیرا که‌ هر کس‌ به‌خارجه‌ تکیه‌ کند، ایرانی‌ نیست‌ و کسی‌ که‌ از نعمت‌ ایران‌ برخوردار است‌، نمی‌تواند در باطن‌ دشمن‌ ایران‌ باشد و زنده‌ بماند. پس‌ اگر بعدها رویة‌ سابق‌ را ادامه‌ بدهی‌، تنها مجازات‌ تو اعدام‌ است‌. برو.»

   بعد از خروج‌ از ایوان‌، خود را ملزم‌ دیده‌ بود که‌ از رئیس‌ کابینه‌ هم‌ بازدیدی‌ نماید. دبیراعظم‌ امتحاناً از او پرسیده‌ بود: «لباس‌ رئیس‌الوزرا چه‌ برشی‌ داشت‌ و رنگ‌ و دوخت‌ آن‌ چگونه ‌بود؟ آیا قبای‌ بلند در تن‌ داشت‌ یا لباس‌ کوتاه‌؟»

   شیخ‌ از جواب‌ عاجز مانده‌ بود. معلوم‌ شد، طوری‌ خود را باخته‌ که‌ ملتفت‌ این‌ نکات‌ نگشته‌ است‌.

   از این‌ سئوال‌ توجه‌ به‌یک‌ وقعة‌ تاریخی‌ کردم‌ و آن‌ چنین‌ است‌:

   چون‌ محمدشاه‌ هندی‌، پس‌ از مغلوبیت‌، به‌چادر نادرشاه‌ آمد، و بازگشت‌، مردم‌ از او پرسیدند «رنگ‌ لباس‌ فاتح‌ ایرانی‌ چه‌ بود؟» شاه‌ هند از جواب‌ عاجز ماند. اکنون‌ دیدم‌ تاریخ‌، سربه‌سر تکرار است‌ و جز یک‌ سلسله‌ وقایعی‌ محدود، بیش‌ نیست‌ که‌ جریان روزگار آن‌ را در صور مختلفه‌ تجدید می‌نماید.

   روز بعد، شیخ‌ تقاضا کرد اجازه‌ بدهم‌ مرتضی‌قلی‌خان‌ بختیاری‌ را، که‌ او هم‌ از اعضای‌ کمیتة‌ قیام‌ بود، نزد من‌ بیاورد. به‌رئیس‌ کابینه‌، که‌ واسطة‌ این‌ تقاضا قرار داده‌ بودند، گفتم‌ مرتضی‌قلی‌خان‌ را خودش‌ بپذیرد، دیگر حاجب‌ به‌ملاقات‌ من‌ نیست‌.

   عجزوالحاح‌ خزعل‌ و استدعای‌ دبیراعظم‌ عاقبت‌ مرا راضی‌ به‌آمدن‌ او کرد.

   مرتضی‌قلی‌خان‌ مردی‌ است‌ قوی‌ هیکل‌ و زرد چهره‌. تمام‌ علائم‌ بیفکری‌، عدم‌ فعالیت‌ و فقدان‌ انرژی‌ در ناصیة‌ او خوانده‌ می‌شود. بدون‌ مقدمه‌ تبّری‌ جست‌ که‌ داخل‌ کمیته‌ نبوده‌ و خیانتی‌ نکرده‌ و در این‌ پیشامدها  کار مضرّی‌ از او سر نزده‌ است‌. استدعا کرد مورد سخط‌ و مجازات‌ واقع‌ نشود.

   من‌ پس‌ از مختصر توجهی‌ به‌جبهه‌ و چهرة‌ او، مفهوم‌ قولش‌ را تصدیق‌ کردم‌ و گفتم‌ بر من ‌ثابت‌ است‌ که‌ ترا بی‌جهت‌ داخل‌ کرده‌اند. برو آسوده‌ باش‌.

   مشارالیه‌ مدتی‌ از مفاسد اخلاق‌ و دزدی‌ و بی‌ سروپایی‌ یوسف‌خان‌ امیر مجاهد بیان‌ کرد و گناه را به‌گردن‌ او بار نمود.

   بعد از رخصت‌ انصراف‌، به‌خزعل‌ گفتم‌:

   «من‌بعد اگر مطلبی‌ دارید به‌حکومت‌نظامی‌ خوزستان‌ مراجعه‌ کنید.»

   شیخ‌ گفت‌:

     «چون‌ کسالتم‌ شدت‌ کرده‌ و ضعف‌ پیری‌ نیز مزید بر علت‌ شده‌ استدعا دارم‌ اجازه‌ فرمایید در اهواز بمانم‌ و یکی‌ از پسرانم‌، در نقاطی‌ که‌ سرکشی‌ خواهید کرد، در خدمت‌ باشد.»

   پذیرفتم‌. از آن‌ به‌بعد شب‌ و روز در کشتی‌ بود و پسرش‌ با همراهان‌ موافقت‌ می‌کرد.

   وصول تلگراف‌ خزعل‌ در مجلس‌، برای‌ مزدوران‌ او، اثر بمب‌ کرده‌ بود. مثل‌ عمارتی‌ که‌ ستونش‌ را بکشند پریشان‌ و منقلب‌ شده‌ بودند. نمایندگان‌ آگاه‌ وطن‌پرست‌ با پیشانی‌ بلند از دفاعهای‌ خود و حمایت‌ دولت‌ و گذراندن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ مباهات‌ نموده‌، و تا اندازه‌ای‌ معنی‌ و نتیجه‌ کار و صمیمیت‌ نسبت‌ به‌وطن‌ را آموخته‌ بودند.

نمایندگان‌ خارجه‌

‌‌

نمایندگان‌ خارجه‌

 ‌

   اعضای‌ دوایر و روسای‌ قبایل‌ و شیوخ‌ و تجار و کسبه‌ و علما و نمایندگان‌ خارجه‌ و غیره‌ به‌دیدن‌ آمدند.

   قونسول‌ انگلیس‌ هم‌ وقت‌ ملاقات‌ خواست‌. پذیرفتم‌. آمد و در ضمن‌ تذکر داد که‌ سرپرسی لرن وزیرمختار نیز با طیاره‌ به‌اهواز رسیده‌اند، و به‌دیدن‌ خواهند آمد.

   بعد از رفتن‌ او، قونسول‌ روس‌ نیز از من‌ ملاقات‌ کرد و ابراز نهایت‌ مسرت‌ نمود. روس‌ها طبعاً و قلباً خوشوقت‌ بودند. جراید و بیسیم‌ آنها مرتباً اوضاع‌ این‌ صفحه‌ را تحت‌ دقت‌ و مطالعه‌ قرار داده‌ و با اضطراب‌، یا شوق‌، از خبر پیشرفت‌ سیاست‌ انگلیس‌ یا تقدّم‌ عملیات‌ قشون‌ ایران‌ استقبال‌ می‌کردند. خیال‌ می‌نمودند که‌ این‌ شکست‌ سیاست‌ انگلیس‌، به‌نفع‌ پلیتیکی‌ آنها تمام‌ خواهد شد و دولت‌ ایران‌ هرقدر با انگلیس‌ مخالفت‌ می‌کند قهراً به‌آنها نزدیک‌ می‌گردد. در حالتی که‌ این‌ عقیده‌ بی‌اساس‌ و سطحی‌ است‌. در نظر من‌ خارجی‌، خارجی‌ است‌ و همسایه‌، همسایه‌. تا مشفق‌اند و بیطرف‌ و خیرخواه‌، دست‌ دوستی‌ ما به‌جانب‌ آنها دراز است‌، و به‌محض‌ اینکه‌ در خانة‌ ما سنگ‌ بیندازند و آتش‌ بریزند، تیر تنفر ما به‌سوی‌ آنها گشاده‌ خواهد بود.

   چقدر اسباب‌ تأسف‌ است‌ که‌ در میان‌ سیاسیون‌ مجرّب‌ این‌ دو دولت‌ همسایه‌، هنوز کسی‌ پیدا نشده‌ است‌ که‌ ایران‌ را از نقطة‌ نظر خود ایران‌ ببیند، نه‌ از لحاظ‌ دولت‌ دیگر. مثلاً پیشرفت‌ ایران‌ را به‌نفع‌ خود مملکت‌ داریوش‌ بشناسد و از این‌ پیش‌ آمدن‌ دولت‌ همسایه‌، از این‌ حیث‌ متغیر شود که‌ در امور یک‌ ملّت‌ نجیب‌ مترقی‌ دخالت‌ می‌نماید، نه‌ از آن‌ جهت‌ که‌ پیش‌ آمدن‌ آن‌ دولت‌، موجب‌ عقب‌نشینی‌ خودش‌ خواهد بود!

   چه‌ ضرر می‌برد فلان‌ دولت‌، اگر ایران‌ قوی‌ و آباد باشد و ایرانی‌ به‌آسودگی‌ در روی‌ افتخارات‌ تاریخی‌ خود زندگی‌ کند؟

   من‌ وقتی‌ که‌ به‌قلب‌ خود رجوع‌ می‌کنم‌، هیچ‌ حب‌ّ و بغضی‌ نسبت‌ به‌این‌ دو همسایه‌ دیرین‌ ایران‌ احساس‌ نمی‌کنم‌. با چشم‌ صمیمیت‌ به‌طرفین‌ می‌نگرم‌. طبیعتاً دولت‌ من‌ هم‌ نسبت‌ به‌آنها صمیمی‌ خواهد بود. امید است‌ با رویه‌ای‌ که‌ تاکنون‌ تعقیب‌ شده‌ کم‌ کم‌ نمایندگان‌ خارجه‌ را معتاد سازم‌ که‌ مسائل‌ ایران‌ را از نظر خود ایران‌ ببینند، و جز به‌چشمی‌ که‌ به‌ملل‌ اروپا نگاه‌ می‌کنند، بر یک‌ ملت‌ قدیم‌ آسیایی‌ ننگرند. تا حال‌ گمانم‌ می‌کنم‌ این‌ نقشه‌ خیلی‌ پیشرفت‌ کرده‌ است‌ و من‌بعد هم‌ به‌کمال‌ خواهد پیوست‌.

سر پرسی‌ لرن‌

‌‌

سر پرسی‌ لرن‌

 ‌

   چون‌ لازم‌ بود از نمایندگان‌ خارجه‌ بازدید بشود، مراسم‌ را انجام‌ دادم‌. از جمله‌ در منزل‌ قونسول‌ انگلیس‌، سرپرسی‌ لرن‌ هم‌ ملاقات‌ شد. انتظار داشتم‌ که‌ وزیر مختار با شدت‌ و سختی‌ مذاکره‌ کند و چهرة‌ ناراضی‌ نشان‌ بدهد، یا لااقل‌ از سرگذشت‌ جریانهای‌ خوزستان‌ مبسوطاً مذاکره‌ نماید. اما مشارالیه‌ بدون‌ اینکه‌ اظهاری‌ کرده‌، یا اشاره‌ به‌گزارش‌ این‌ ایام‌ بنماید، خانم‌ خود را به‌من‌ معرفی‌ نمود، و از ورود من‌ به‌این‌ صفحه‌ ابراز مسرت‌ کرد. پس‌ از صرف‌ چای‌ و شیرینی‌ و کشیدن‌ سیگار موقعی‌ که‌ دید خیال‌ حرکت‌ دارم‌ پرسید:

   «در مورد خزعل‌ چه‌ نظر و خیالی‌ دارید؟»

   سپس‌ با بیان‌ ساده‌ و ملایمی‌ گفت‌:

   «خزعل‌ خبط‌ کرده‌ و تمام‌ راه‌ را به‌اشتباه‌ رفته‌، و اگر چه‌ قابل‌ هرگونه‌ سیاست‌ و مجازات‌ است‌، اما آیا ممکن‌ است‌ که‌ از تقصیرش‌ صرفنظر کرده‌ او را ببخشید؟»

   جواب‌ دادم‌:

   «همان‌ موقع‌ که‌ در دیلم‌ تلگراف‌ تسلیم‌ او رسید، و چنانکه‌ امر داده‌ بودم‌، عملاً به‌انقیاد و اطاعت‌ خود رفتار کرد، او را عفو نمودم‌ و در قول‌ خود ثابتم‌. من‌ راضی‌ به‌ریختن‌ خون‌ احدی‌ نیستم‌ ولو صاحب‌ خون‌، شخصی‌ مثل‌ خزعل‌ باشد. می‌خواستم‌ ثابت‌ کنم‌ که‌ رعیّت‌ ایران‌ است‌ و باید مطیع‌ باشد. همین‌ قدر که‌ فهمید و دانست‌ که‌ این‌ عقیده‌، اسباب‌ سعادت‌ اوست‌، دیگر نظری‌ ندارم‌. برای‌ من‌ دلپذیرتر است‌ که‌ او را از پای‌ دار خلاص‌کنم‌، تا امر به‌بالا کشیدن‌ بدهم‌.»

   بعد از این‌ گفت‌ وگو بیرون‌ آمدم‌.

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »