بایگانی موضوعی: رضاشاه کبیر / سفرنامة خوزستان

تلگرافات‌ تهران‌

‌‌

تلگرافات‌ تهران‌

 ‌

   شب‌ را قوام‌الملک‌ در باغ‌ «محمدیه‌» از ما میهمانی‌ شایانی‌ کرد. از همراهان‌، دبیر اعظم‌، چون‌ سخت‌ مریض‌ شده‌ بود، نتوانست‌ بیاید.

   در این‌ موقع‌ دو تلگراف‌ به‌من‌ رسید، که‌ یکی‌ اسباب‌ امیدواری‌ و مسرت‌ من‌ شد و دیگری‌ به‌عکس‌، سخت‌ مرا غمگین‌ و متأثر ساخت‌.

   تلگراف‌ اول‌ از طرف‌ علمای‌ تهران‌ بود که‌ در مسأله‌ جمهوریت‌ با من‌ مخالفت‌ کرده‌ و در این‌ موقع‌ اظهار کمال‌ موافقت‌ نموده‌ و پیشرفت‌ و موفقیت‌ کامل‌ را خواسته‌ بودند. از این‌ موقع‌شناسی‌ و علاقه‌ علمای‌ اعلام‌ به‌مصالح‌ ملک‌ و ملت‌ بسی‌ شادمان و خورسند شدم‌.

   تلگراف‌ دیگر از طرف‌ هیأت‌ دولت‌ بود راجع‌ به‌اینکه‌ نمایندگان‌ مجلس‌ جلسه‌ سری‌ و خصوصی‌ تشکیل‌ داده‌ و در باب‌ خوزستان‌ صحبتهایی‌ کرده‌اند که‌ حاکی‌ از یأس‌ و سوءظن‌ است‌ و در تهران‌ نیز شهرت‌ داده‌ و آژانس‌ رویتر این‌ خبر را منتشر نموده‌، که‌ سفیر انگلیس‌ سر پرسی‌لرن‌ از جانب‌ دولت‌ متبوعه‌ خود مأموریت‌ دارد، که‌ در بوشهر فیمابین‌ من‌ و خزعل‌ ترتیب‌ ملاقاتی‌ فراهم‌ کند و بین‌ او را با من‌ صلح‌ دهد.

   این‌ خبر سخت‌ مرا متعجب‌ و متأثر ساخت‌ که‌ چرا با وجود اینهمه‌ خدمات‌ و زحمات‌ و تحمل‌ انواع‌ مصیبت‌، در عرض‌ چهارسال‌ هنوز وکلای‌ مجلس‌ مرا نشناخته‌ و تصور کرده‌اند ممکن‌ است‌ خارجیان‌ در اراده‌ و عزم‌ من‌ نفوذی‌ داشته‌ و به‌میل‌ خود مرا به‌هر طریقی‌ که‌ می‌خواهند سوق‌ دهند.

   با کمال‌ تأثر و تغّیر این‌ خبر را تکذیب‌ کردم‌ و امر دادم‌ وزیر مالیه‌ که‌ در غیاب‌ من‌ متصدی‌ کفالت‌ مقام‌ ریاست‌ وزرا بود، خبر مزبور را رسماً در جراید پایتخت‌ تکذیب‌ نماید. تلگراف‌ ذیل‌ را مخابره‌ نمودم‌:

 ‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌ اقباله‌

   «از شرح‌ تلگراف‌ جنابعالی‌ راجع‌ به‌انتشارات‌ مغرضین‌ و تلقینات‌ آنها مسبوق‌ و مستحضر شدم‌، این‌ خائنین‌ را که‌ جنابعالی‌ به‌اسم‌ مغرض‌ نامیده‌اید، همانها هستند که‌ سوء کردار و زشتی‌ رفتار و عملیات‌ آنها در سه‌ سال‌ قبل‌ مملکت‌ را به‌خطرناکترین‌ پرتگاهی‌ پرتاب‌ نموده‌ بود و در پایان‌ آنهمه‌ خرابی‌ و خیانت‌، فقط‌ فضل‌ خداوند و عملیات‌ من‌ آن‌ خطرات‌ را محو و نابود کرده‌. ، حالا مجال‌ آن‌ را پیدا کرده‌اند که‌ باز زمزمه‌های‌ خائنانة‌ خود را تجدید نمایند. این‌ مغرضین‌ همان‌ خائنین‌ وطن‌فروش‌ هستندکه‌ دست‌ توسل‌ به‌سوی‌ هر نامشروعی‌ دراز کرده‌ فقط‌ برای‌ اجرای‌ اعمال‌ خائنانه‌ از هیچ‌ تخریبی‌ صرفنظر نمی‌نمایند. من‌ نیات‌ باطنی‌ و هویّت‌ هر یک‌ از آنها را به‌طوری‌ که‌ بایدوشاید تشخیص‌ داده‌، اجازه‌ نخواهم‌ داد که‌ مملکت‌ و مردم‌ بیچاره‌ این‌ سرزمین‌ آلت‌ خیانت‌ و اغراض‌ زشت‌ و آلوده‌ آنها واقع‌ گردند. من‌ به‌صفحه‌ جنوب‌ آمده که‌ اول‌ گردن‌گردنکشان‌ را کوبیده‌ و مملکت‌ را از لوث‌ وجود و خودسری‌ آنها پاک‌ و منزه‌ نمایم‌ و در پایان آن‌، به‌نام‌ استقلال‌ مملکت‌ و بیچارگی‌ مردم‌، سزای هر خائن‌ را به‌پاداش‌ حق‌ و حقیقت محول‌ دارم‌. چند نفر خائن‌ تهران‌ از فرسودگی‌ طاقت‌ مردم‌ اطلاع‌ ندارند و آنها فقط‌ به‌مزد خیانت‌ از هر طریقی‌ برسد قانع‌ هستند. چون‌ من‌ خداوند را در همه‌ حال‌ شاهد گزارشات خود دانسته‌ام‌، بالاخره‌ یا باید شخصاً در راه‌ این‌ مملکت‌ محو شده‌ و یا طریقی‌ را بسپارم‌ که‌ دیگر کسی‌ بر خلاف‌ امنیت‌ و انتظامات‌ مملکت‌ و بر خلاف‌ استقلال‌ و عظمت‌ ایران‌ قادر بر اجرای‌ خیانت‌ نباشد. حالا مغرضین‌، معاندین‌ و خائنین‌ هر چه‌ می‌خواهند، بگویند تا مدلول‌ حق‌ و حقیقت‌ از پرتو خداوندی‌ روشن‌ و آشکار شود. درخاتمه‌ اضافه‌ می‌نمایم‌ که‌ چون‌ هیچوقت‌ اقدامات‌ و عملیات‌ من‌ از انظار جامعه‌ مستور و مکتوم‌ نبوده‌ و با آنکه‌ من‌ و همه‌ کس‌ اطلاع‌ دارند که‌ این‌ انتشارات‌ از چه‌ ناحیه‌ ساخته‌ می‌شود و تلقین‌ می‌گردد، معهذا برای‌ اینکه‌ عامه‌ مردم‌ از تمام‌ گزارشات‌ این‌ حدود مطلع‌ باشند، دستور داده‌ام‌ که‌ جزء و کل‌ امور، اعم‌ از عملیات‌ جنگی‌ و یا صلح‌ و نظایر آن‌ را به‌طور ابلاغیه‌ گوشزد عموم‌ نمایند که‌ بالاخره‌ عامه‌ از گزارشات‌ مملکتی‌ خود هر چه ‌هست‌ مستحضر و مسبوق‌ باشند.»

                                        رئیس‌ الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

ملاقات‌ با قونسول‌ انگلس‌

‌‌

ملاقات‌ با قونسول‌ انگلس‌

 ‌

     ژنرال‌ قونسول‌ انگلیس‌ از من‌ وقت‌ ملاقات‌ خواست‌. پذیرفتم‌. وارد شد. از طرز دخول‌ او به‌اطاق‌ دریافتم‌ که‌ دیگر کار را از رویه‌های‌ معمولی‌ خارج‌ دیده‌ و عصبانی‌ شده‌اند. چون‌ این‌ حالت‌ را مشاهده‌ کردم‌، بر دقّت‌ افزودم‌. زیرا که‌ معلوم‌ بود در چنین‌ حالتی‌ اعماق‌ قلب‌ و نیات‌ خفیّة‌ خود را مکشوف‌ خواهد داشت‌. بعد از نشستن‌، بلافاصله‌ مراسله‌ای‌ به‌دست‌ من‌داد و گفت‌ «وزیر مختار انگلیس‌ از بغداد مخابره‌ کرده‌، و مأموریت‌ داده‌ است‌ که‌ در شیراز تبلیغ‌ کنم‌.» در ضمن‌ مطالعه‌ اظهار نمود که ‌»علاوه‌ بر رسانیدن‌ این‌ مراسله‌ مأموریت‌ دیگری‌ نیز به‌من‌ داده‌اند، به‌این‌ قرار که‌ اگر مدلول‌ این‌ مراسله‌ را پذیرفتید، رسمیتی ‌نخواهد داشت‌ والا چون‌ خزعل‌ رسماً تحت‌الحمایة‌ دولت‌ انگلیس‌ است‌ و ما مجبوریم‌ از تحت‌الحمایة‌ خود قویّاً مواظبت‌ و محارست‌ کنیم‌، ناچاریم‌ که‌ با شما نیز به‌طور رسمی‌ وارد مذاکره‌ شده‌ و از ورود شما جلوگیری‌ و از ورود قوای‌ نظامی‌ شما به‌خاک‌ خوزستان‌ ممانعت‌ کنیم‌. انگلیس‌ در خوزستان‌ علاوه‌ بر موقعیت‌ سیاسی‌، وضعیت‌ خاصی‌ دارد. لوله‌های‌ کمپانی‌ نفت‌ که‌ در طول‌ کارون‌ کشیده‌ شده‌، ممکن‌ است‌ در این‌ لشگرکشی‌ و منازعات‌ صدمه‌ ببیند. بنابراین‌ هر پیشامدی‌ که‌ رخ‌ بدهد، مسؤولیّت‌ مستقیم‌ آن‌ متوجّه‌ دولت‌ ایران‌ و شخص‌ شما خواهد گردید و ما مجبور به‌مدافعه‌ و مداخله‌ خواهیم‌ شد.»

   تلگراف‌ نیز تقریباً حاکی‌ از همین‌ مطالب‌ بود. فقط‌ مطالب‌ قدری‌ نرمتر نوشته‌ گشته‌ و سعی‌شده‌ بود که‌ با نصیحت‌ و اندرز قضیه‌ خاتمه‌ بیابد.

   تلگراف‌ را خواستم‌ نگاه‌ بدارم‌. قونسول‌ اصرار کرد که‌ من‌ مأمورم‌ فقط‌ ارائه‌ بدهم‌ و شفاهاً مطلب‌ را بگویم‌. مجاز نیستم‌ تلگراف‌ را بگذارم‌.

   چون‌ گوش‌ من‌ نظیر این‌ صحبت‌ را نشنیده‌ است‌ و عادت‌ ندارم‌ از هیچ‌ کس‌ این‌ قبیل‌ مداخلات‌ را ببینم‌، حالتم‌ تغییر کرد. آن‌ نشاط‌ و فرحی‌ که‌ در اول‌ مجلس‌ از دیدن‌ احوال‌ دیگرگون‌ و عصبانیت‌ قونسول‌ به‌من‌ دست‌ داده‌ بود، یکباره‌ مبدل‌ شد به‌یک‌ تلخکامی‌ و غضب‌ فوق‌العاده‌ که‌ دنیا را در نظرم‌ تاریک‌ کرد. گویی‌ از صدای‌ این‌ نماینده‌ اجنبی‌ تمام‌ دستورها و اوامری‌ که‌ در ظرف‌ یکصدسال‌ از طرف‌ بیگانگان‌ به‌زمامداران‌ این‌ مملکت‌ داده‌ شده‌ در گوشم‌ طنین‌ انداخت‌، و سیاهکاریهای‌ اولیای‌ امور گذشته‌، یکی‌ پس‌ از دیگری‌، در برابرچشمم‌ گسترده‌ شد، و پرده‌ ضخیم‌ کثیفی‌ تشکیل‌ داد. این‌ بار نوبت‌ عصبانی‌ شدن‌ به‌من‌ رسید.

بدواً به‌قونسول‌ گفتم‌:

   «اما در خصوص‌ لوله‌های‌ نفت‌ که‌ بهانه‌ این‌ قبیل‌ مداخلات‌ عجیبة‌ کودکانه‌ قرار داده‌اند، من‌ شخصاً ملتزم‌ و متعّهد می‌شوم‌، هرگاه‌ از حرکت‌ قشون‌ و جنگ‌، بدان‌ صفحات‌ صدمه‌ وارد شود شخصاً غرامت‌ بدهم‌.

   راجع‌ به‌مذاکراتی‌ که‌ کردید، من‌ جداً اعتراض‌ می‌کنم‌ و تذکر می‌دهم‌ که‌ اگر من‌ بعد به‌این‌ لهجه‌ و به‌این‌ طرز با من‌ طرف‌ گفتگو بشوید، ترجیح‌ خواهم‌ داد که‌ رشته‌ مناسبات‌ خود را با تمام‌ مأمورین‌ دولت‌ انگلیس‌ پاره‌ کنم‌. خوزستان‌ یکی‌ از ایالات‌ ایران‌ است‌ و خزعل‌ یک‌ نفر رعیت‌ ایران‌. اگر او خود را تحت‌الحمایه‌ معرفی‌ کرده‌، خائن‌ است‌ و من‌ نمی‌توانم‌ در این‌ قبیل‌ موارد لاقید باشم‌. لهذا اجازه‌ نمی‌دهم‌ که‌ در حضور من‌ این‌ طورصحبت‌ بشود.» و این‌ کلمات‌ را با تمسخر و استهزا گفتم‌.

   قونسول‌ بیشتر از جا در رفت‌. تمام‌ متانتی‌ که‌ در نژاد این‌ قوم‌ ضرب‌المثل‌ است‌ از دستش‌ رفته‌، کاملاً عصبانی‌ گردید.

   من‌ برای‌ اینکه‌ به‌او حالی‌ کرده‌ باشم‌ که‌ تندی‌ و عصبانیت‌ و تمام‌ مأموریتها و یادداشتهایی‌ که‌ او حامل‌ است‌ به‌قدر بال‌ مگسی‌ مرا واپس‌ نمی‌نشاند، در حضور خود قونسول‌، امیرلشگر را احضار کردم‌ و با اینکه‌ خیال‌ داشتم‌ سه‌ روز دیگر در شیراز مانده‌ و استراحتی‌ بکنم‌، امر به‌حرکت‌ دادم‌ و گفتم‌ تمام‌ همراهان‌ را مسبوق‌ نمایند که‌ فردا صبح‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ خواهیم‌ رفت‌.

   نمی‌خواهم‌ بگویم‌ که‌ این‌ امر و تصمیم‌ من‌ در این‌ موقع‌ در قونسول‌ عصبانی‌ انگلیس‌ چه‌ تأثیری‌ کرد. ابداً انتظار نداشت‌ که‌ از یک‌ رئیس‌الوزرای‌ ایرانی‌ این‌ طور مکالمه‌ و این‌ قسم‌ تمرد بشنود و ببیند. در مدت‌ صدوپنجاه‌ سال‌ عمّال‌ انگلیس‌ عادت‌ کرده‌ بودند که‌ هر سری‌ را در مقابل‌ خود خم‌ شده‌ بیابند، بلکه‌ نقشه‌هایی‌ را که‌ اصلاً جرئت‌ تعقیب‌ آن‌ نمی‌رفت‌، از طرف ‌اولیای‌ امور ایران‌ فراهم‌ شده‌ و استقبال‌ شده‌ ببینند، تا چه‌ رسد به‌یک‌ حکم‌ قطعی‌ و امرصریح‌.

   قونسول‌ انگلیس‌ گمان‌ می‌کرد با یکی‌ از ضعیف‌القلبهای‌ دربار قاجاریه‌ سروکار دارد، که‌ هروقت‌ یکی‌ از نایبهای‌ سفارت‌، ملازمش‌ را بفرستد و تهدیدی‌ بکند، آن‌ شب‌ به‌خواب‌ نرود و فردا هر امری‌ را به‌موقع‌ اجرا گذارد.

   بـا اینکه‌ رئیس‌ کـابینـه‌ سخت‌ مریض‌ بـود و چهل‌ درجـه‌ تب‌ داشت‌، کسالت‌ او را اهمـیت‌ نـداده‌ و

به‌حرکت‌ مصمم‌ شدم‌. او نیز شائقانه‌ با مرض‌ سخت‌ به‌راه‌ افتاد، زیرا که‌ حفظ‌ وطن‌ برای‌ من‌ اهمیتش‌ بیش‌ از کسالت‌ اطرافیان‌ من‌ است‌.

   به‌والی‌ فارس‌ امر دادم‌ از طرف‌ من‌ از علمای‌ شیراز بازدید کند و تلگراف‌ ذیل‌ را به‌تهران‌ مخابره‌ نمودم‌:

 ‌

ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌

   «به‌طوریکه‌ اطلاع‌ دارید تصمیم‌ من‌ از تهران‌ این‌ بود که‌ مستقیماً به‌جانب‌ خوزستان‌ عزیمت‌ نمایم‌. در ورود به‌شیراز که‌ تصادف‌ با وصول‌ تلگراف‌ انقیاد خزعل‌ شد، مقصود من‌ از صدور جواب‌ دائر به‌تسلیم‌ قطعی‌ مشارالیه‌ این‌ بود که‌ او را روانة‌ تهران‌ نموده‌، خود بدون‌ جنگ‌ و عدم‌ اتلاف‌ نفوس‌ به‌مرکز خوزستان‌ رهسپار شوم‌. اینک‌ نظر به‌اینکه‌ عدم‌ وصول‌ جواب‌ اعلامیه‌ مزبور زیاده‌ بر این‌ توقف‌ مرا در شیراز متضمن‌ نتواند شد، لهذا امروز از شیراز به‌طرف‌ فرونت‌ حرکت‌ می‌نمایم‌، که‌ از آنجا با اردو رهسپار محمّره ‌شوم‌.»

                                                   فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                           ۴۱۴۵

 ‌

   قبل‌ از حرکت‌ از شیراز ورود یک‌ دستگاه‌ طیاره‌ بمب‌انداز که‌ به‌میدان‌ جنگ‌ «زیدون‌» اعزام‌شده‌ بود، رسید و موجب‌ مسرت‌ شد. همچنین‌ اطلاع‌ رسید که‌ در ساعت‌ ۷ صبح‌ ۲۳ عقرب‌ قریب‌ دوهزار نفر مسلح‌ از محمّره‌ به‌بندر معشور اعزام‌ گردیده‌ است‌.

   تلگرافاً امر دادم‌ دو طیاره‌ به‌غرب‌ اعزام‌ شود.

   بر حسب‌ خبری‌ که‌ رسید عشیرة‌ بنی‌طرف‌ در ساحل‌ کرخه‌ جمع‌ شده‌ و با اتباع‌ شیخ‌ مشغول‌ زدوخوردند و در «حمیدیه‌» جنگ‌ سختی‌ شده‌ است‌.

   تلگراف‌ ذیل‌ نیز از تهران‌ رسیده‌ بود و جواب‌ داده‌ شد:

 ‌

مقام‌ منیع بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «راپرتاً به‌عرض‌ مبارک‌ می‌رساند که امروز صبح‌ آتاشه‌ نظامی‌ روس‌ به‌ارکان‌ حرب‌ کل‌ آمد. و از اظهارات‌ او چنین‌ استنباط‌ می‌شد که‌ اولیای‌ دولت‌ شوروی‌ از مسافرت‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌جنوب‌ فوق‌العاده‌ نگران‌ هستند و چنانچه‌ مسافرت‌ وجود مقدس‌ به‌بوشهر امتداد یابد، این‌ مطلب‌ را قطعاً در تحت‌ تأثیر و نفوذ سیاست‌ انگلیس‌ تلقی‌ و برای‌ سیاست‌ خود لطمة‌ بزرگی‌ تصور خواهند کرد و مطابق‌ اظهار او برای‌ رفتن‌ به‌بوشهر، اتخاذ تصمیم‌ هم‌ فرموده‌اند. گرچه‌ در مقابل‌ نظر ثاقب‌ و فکر منور بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ که‌ بر جهات‌ امور احاطه‌ دارند، اظهار عقیده‌ جسارت‌ محض‌ است‌ ولی‌ در عالم‌ خدمتگزاری‌ و علاقه‌ مفرطی‌ که‌ به‌حفظ‌ حیثیات‌ و عظمت‌ آن‌ وجود مقدس‌ دارد، از عرض‌ این‌ ناگزیر است‌ که‌ چون‌ مسافرت‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌بوشهر در اذهان‌ عامه‌ اهالی‌ و از نقطه‌ نظر سیاست‌ خارجی‌ تأثیرات‌ سوء خواهد بخشید، چنانچه‌ رأی‌ مبارک‌ اقتضا و مقرر فرمایند خزعل‌ در همان‌ شهر شیراز شرفیاب‌ آستان‌ مبارک‌ شود. برای‌ رفع‌ سوءتفاهمات‌ و این‌ قبیل‌ انتشارات‌ خلاف‌ حقیقت‌ فوق‌العاده‌ مؤثر خواهد بود. امر امرمبارک‌ است‌.»

                                       رئیس‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ – سرتیپ‌ امان‌ الله‌

                                                                           نمرة‌ ۳۶۹۹

 ‌

جواب

ریاست‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌

   «تلگراف‌ رمز نمره‌ ۳۶۹۹ ملاحظه‌ شد. لازم‌ است‌ برای‌ قطع‌ انتشارات‌ و اراجیف‌ که‌ در میان‌ مردم‌ شیوع‌ دارد ملاقات‌ من‌ را در بوشهر با شیخ‌ تکذیب‌ و متذکر شوید، که‌ اگر به‌بوشهر میروم‌ فقط‌ برای‌ رفتن‌ به‌فرونت‌ بوده‌ و شیخ‌ را در نقطه‌ دیگری‌ غیر از شیراز نخواهم‌ پذیرفت‌. در صورتی‌ که‌ آمدن‌ به‌شیراز را نپذیرد، ملاقات‌ من‌ و او در میدان ‌جنگ‌ خواهد بود.

                               وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                             نمره‌ ۴۱۲۵

 ‌

   احزاب‌ سیاسی‌ فارس‌ که‌ بر اثر وقعة‌ خوزستان‌ مثل‌ ملّیون‌ سایر نقاط‌ به‌هیجان‌ آمده‌ بودند، غالباً حاضر شدند که‌ با من‌ برای‌ دفاع‌ خوزستان‌ و دفع‌ یاغیان‌ حرکت‌ کنند. من‌ آنها را به‌سکوت‌ و بردباری‌ امر داده‌، گفتم‌ چون‌ به‌توفیق‌ خدا و ارادة‌ قوی‌ خود و قدرت‌ مغلوب‌ نشدنی‌ قشون‌ اطمینان‌ دارم‌، به‌حرکت‌ شما احتیاجی‌ نیست‌. من‌ و قشونم‌ به‌زودی‌ غائله‌ را خاتمه‌ خواهیم‌ داد.

حرکت‌ از شیراز

‌‌

حرکت‌ از شیراز

 ‌

یکشنبه‌۲۴ عقرب‌

   از شیراز حرکت‌ کردم‌ و به‌قوام‌الملک‌ که‌ اجازه‌ خواسته‌ بود در این‌ مسافرت‌ با من‌ همراه‌ باشد، اجازه‌ عزیمت‌ دادم‌. چون‌ دبیر اعظم‌ سخت‌ ناخوش‌ بود، به‌دکترها در پرستاری‌ او، امر اکید دادم‌. مخصوصاً دکترکریم‌ هدایت‌ را که‌ دکتر مخصوص‌ قشون‌ و جوان‌ تحصیل‌ کردة‌ مجّرب‌ است‌، از شیراز همراه‌ بردم‌ و دستور دادم‌ که‌ به‌کار صحیّة‌ همراهان‌ بپردازد.

   بعدازظهر را به‌کازرون‌ که‌ معتبرترین‌ منازل‌ بین‌ شیراز و بوشهر است‌ وارد شدم‌ و تصمیم‌گرفتم‌ شب‌ را هم‌ در همانجا بمانم‌.

   در کازرون‌ چند دستگاه‌ از تانکهای‌ جدیدالاختراع‌ را که‌ برای‌ قشون‌ امر به‌خرید آنها داده‌ بودم‌، به‌عملیات‌ واداشتم‌ و آنها در خراب‌ کردن‌ دیوار و عبور از اراضی‌ ناهموار و تپه‌ و گودال‌ نمایشهای‌ عجیبی‌ دادند. اسباب‌ خوشوقتی‌ شد و هزارتومان‌ به‌فرمانده‌ آنها برای‌ قدرشناسی‌ از این‌ عملیات‌ انعام‌ دادم‌.

   شب‌ تلگرافی‌ از تهران‌ رسید. اینک‌ عین‌ آن‌ با جوابی‌ که‌ داده‌ شد مندرج‌ می‌گردد:

 ‌

مقام‌ منیع‌ ریاست‌ وزرا دامت‌ شوکته‌

   «خبر رویتر راجع‌ به‌قضیة‌ خوزستان‌ در جراید امروز منتشر شد که‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا و شیخ‌خزعل‌ به‌میانجیگری‌ وزیر مختار انگلیس‌ در بوشهر ملاقات‌ خواهند فرمود و در آن‌ مجلس‌ عمل‌ خوزستان‌ تصفیه‌ خواهد شد. این‌ روزهای‌ اخیر هم‌ انتشارات‌ در همین‌ زمینه‌ در شهر بود که‌ آقای‌ وزیر مالیه‌ در تلگراف‌ اخیر خود اشاره‌ به‌آن‌ کرده‌ بودند. وکلای‌ مجلس‌ از این‌ خبر رویتر پریشان‌ شده‌، مجلس‌ را سرّی‌ کردند و هیأت‌ دولت‌ را احضار نموده‌، در خصوص‌ این‌ مجلس‌ و این‌ ملاقات‌ توضیح‌ خواستند و اظهار تشویش‌ از مداخله‌ خارجی‌ در کار داخلی‌ مملکت‌ نمودند که‌ مبادا امری‌ منافی‌ مصلحت‌ واقع ‌شود و آقای‌ رئیس‌الوزرا که‌ رئیس‌ دولت‌ ایران‌ هستند، نباید با یک‌ نفر رعیت‌ یاغی‌ ملاقات‌ کنند و قراردادی‌ به‌مباشرت‌ نماینده‌ یک‌ دولت‌ خارجی‌ در امر مملکت‌ ببندند، و فرضاً که‌ قراردادی‌ بسته‌ شود، البته‌ مجلس‌ آن‌ را نخواهد شناخت‌. هیأت‌ دولت‌ چون‌ از طرف‌ حضرت‌ اشرف‌ اطلاعی‌ دریافت‌ نکرده‌ بودند فقط‌ اظهار کردند آنچه‌ ما اطلاع‌ داریم‌ این‌ است‌ که‌ آقای‌ رئیس‌ الوزرا به‌عزم‌ قلع‌ و قمع‌ شیخ‌ تشریف‌ بردند و در موقع ‌حرکت‌ فرمودند ممکن‌ است‌ لازم‌ بشود از اصفهان‌ هم‌ دورتر بروم‌ و البته‌ شیخ‌ را از میان‌ بردارم‌ و یقین‌ دارم‌ حضرت‌ اشرف‌ کاری‌ که‌ خلاف‌ مصلحت‌ باشد نخواهند کرد. بالاخره‌ مذاکرات‌ مجلس‌ منتهی‌ شد به‌اینکه‌ این‌ مطالب‌ را به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانیم‌ و خلاصه‌ این‌ مطلب‌ این‌ است‌ که‌ اولاً در این‌ قضیه‌ در مجلس‌ اختلاف‌ نظر بین‌ موافق‌ و مخالف‌ نیست‌ و همه‌ متفق‌اند. ثانیاً مجلس‌ راضی‌ نیست‌ حضرت‌ اشرف‌ برای‌ ملاقات‌ شیخ‌ به‌بوشهر تشریف‌ ببرند و این‌ امر را توهین‌ به‌حضرت‌ اشرف‌ و منافی‌ با حیثیّت‌ دولت‌ و مملکت‌ می‌دانند. ثالثاً مجلس‌ اساساً با مداخله‌ خارجی‌ در این‌ قضیه‌ مخالف‌ است و این‌ امر را مضرّ به‌حال‌ مملکت‌ می‌دانند. رابعاً عقیده‌ مجلس‌ این‌ است‌ که‌ همانطور که‌ قبلاً گفته‌اند و خود حضرت‌ اشرف‌ هم‌ عزم‌ داشتند، شیخ‌ باید مقهور و منکوب‌ شود، صلح‌ و صفا معنی‌ ندارد. خامساً اگر قراردادی‌ با مداخله‌ اجنبی‌ بسته‌ شود، مجلس‌ نخواهد شناخت‌.

   مستدعی‌ هستیم‌ به‌فوریت‌ جواب‌ این‌ تلگراف‌ و حقیقت‌ امر و نظریات‌ خود حضرت‌ اشرف‌ و دستورالعمل‌ هیأت‌ دولت‌ را در جواب‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ باز سرّی‌ منعقد خواهد شد، بفرمایند.»

                     ذکاءالملک‌ – مشارالملک‌ – سردار معظم‌ – ادیب‌السلطنه‌ – مشارالدوله‌

                                                      نمره‌ ۳۶۳۶

 ‌

جواب‌

هیأت‌ محترمة‌ وزرای‌ عظام‌ دام‌ اقبالهم‌

   «از شرح‌ تلگراف‌ نمره‌ ۳۶۳۶ دائر به‌مذاکرات‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ راجع‌ به‌قضیة‌ خوزستان‌ مسبوق‌ شدم‌. این‌ نکته‌ را همه‌ آقایان‌ باید متذکر باشند که‌ اگر تاکنون‌ من‌ می‌خواستم‌، مداخلة‌ اجنبی‌ را شرط‌ پیشرفت‌ کارهای‌ خود بدانم‌، البته‌ در مدت‌ چند سال‌ نمی‌توانستم‌ استقلال‌ تام‌ و تمام‌ مملکت‌ را حفظ‌ نموده‌، قشون‌ را از شرق‌ و غرب‌ و از شمال‌ به‌جنوب‌ توسعه‌ دهم‌. با توجه‌ به‌این‌ قضایا، مجلس‌ شورای‌ ملی‌ باید مطمئن‌ باشند که‌ من‌ هیچ‌وقت‌ برخلاف‌ مصالح‌ مملکت‌ و تمامیت‌ استقلال‌ آن‌ اقدامی‌ نخواهم‌ نمود، به‌اضافه‌ مخصوصاً لازم‌ می‌دانم‌ با آقایان‌ نمایندگان‌ مذاکره‌ کرده‌، آنها را متوجه‌ سازید که‌ من‌ سیاست‌ مملکت‌ را هیچ‌وقت‌ از نظر دور نداشته‌ و البته‌ رؤس‌ مسائل‌ همیشه‌ با موافقت‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ حل‌ و تصفیه‌ خواهد شد. انتشارات‌ رویتر همیشه‌ مربوط‌ به‌منافع‌ خود اوست‌ و نباید طرف‌ اهمیت‌ واقع‌ شود. مدرک‌ امور پیوسته‌ نتیجة‌ عملیات‌ این‌ جانب‌ است‌ که‌ به‌معرض‌ افکار عمومی‌ گذارده‌ خواهد شد. چیزی‌ که‌ اهمیّت‌ دارد و توجّه‌ به‌آن‌ بایستی‌ مرکوز خاطر باشد این‌ است‌ که‌ اگر آقایان‌ وکلا قدری‌ در اصل‌ این‌ قبیل‌ قضایا و ظهور اینگونه‌ پیشامدها و مسببین‌ آنها دقت‌ و تعمق‌ فرمایند، تصدیق‌ خواهند فرمود که‌ چنانکه‌ کوچکترین‌ توافق‌ نظر، در کارهای‌ مملکتی‌ بود، به‌هیچوجه‌ دولت‌ و مملکت‌ دچار چنین‌ مشکلات‌ و در نتیجه‌ متحمّل‌ این‌ قبیل‌ خسارات‌ و زحمات‌ نمی‌شد. در خاتمه‌ متذکر می‌شوم‌ که‌ اگرچه‌ از مندرجات‌ رویتر کاملاً مسبوق‌ نیستم‌ معذلک‌ ممکن‌ است‌ وزارت‌ خارجه‌ رسماً خبر مزبور را تکذیب‌ نماید.»

                                         وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا

 ‌

   صبح‌ روز دوشنبه‌ از کازرون‌ حرکت‌ کردم‌. غروب‌ به‌برازجان‌ رسیدم‌. شب‌ را در برازجان‌ توقف‌ کردم‌ و صبح‌ سه‌شنبه‌ از آنجا به‌طرف‌ بوشهر حرکت‌ نمودم‌. افق‌ مقابل‌ که‌ به‌دریای‌ عظیم‌ بوشهر یعنی‌ خلیج‌ فارس‌ تکیه‌ داشت‌ منظرة‌ زیبایی‌ نشان‌ می‌داد.

   از میان‌ افق‌ یکمرتبه‌گردوغبار بسیار نمودار شد. معلوم‌ شد اثر اتومبیلهای‌ کسانی‌ است‌ که‌ از بوشهر به‌استقبال‌ می‌آیند.

ورود به‌بوشهر

‌‌

ورود به‌بوشهر

 ‌

 سه‌شنبه‌۲۶ عقرب‌

   بالاخره‌ در میان‌ این‌ گردوغبار و پذیرایی‌ با ملاطفت‌ مردم‌ قبل‌ از ظهر به‌بندر بوشهر وارد گردیدم‌. اهالی‌ با شادی‌ و شعف‌، تمام‌ شهر را آیین‌ بسته‌ بودند. لدی‌الورود به‌دارالحکومه‌ که‌ به‌فاصله‌ پنج‌ شش‌ ذرع‌ در کنار دریا ساخته‌ شده‌، رفتم‌ و در آنجا منزل‌ گرفتم‌. اعیان‌ و تجار و نمایندگان‌ خارجه‌ برای‌ عرض‌ تبریک‌ ورود به‌دارالحکومه‌ آمده‌، از آنها ملاقات‌ و اظهار قدردانی‌ شد.

   چون‌ دارالحکومه‌ به‌قدر کفایت‌ گنجایش‌ نداشت‌، امر دادم‌ همراهان‌ در منازل‌ مختلفه‌ منزل‌ بگیرند و در هر موقع‌ که‌ لازم‌ شد عازم‌ حرکت‌ باشند.

ملاقات‌ با نایب‌ شرقی‌ سفارت‌

‌‌

ملاقات‌ با نایب‌ شرقی‌ سفارت‌

   روز بعد از ورود، ژنرال‌ قونسول‌ انگلیس‌ مقیم‌ بوشهر و مستر هاوارد نایب‌ شرقی‌ سفارت‌ انگلیس‌ به‌دیدن‌ من‌ آمدند.

   شنیده‌ بودم‌ که‌ بعد از عزیمت‌ من‌ مستر هاوارد نایب‌ شرقی‌ سفارت‌ انگلیس‌ نیز حرکت‌ کرده‌ و خود را به‌بوشهر رسانیده‌ است‌.

   می‌دانستم‌ که‌ قدم‌به‌قدم‌ مواظب‌ و در صدد هستند که‌ هر قسم‌ هست‌ مرا از رفتن‌ به‌خوزستان‌ مانع‌ شوند و در راه‌ پیشرفت‌ من‌ عوایقی‌ ایجاد نمایند.

   شاید در نتیجة‌ عزیمت‌ این‌ شخص‌ بوده‌ که‌ در مرکز شایع‌ گشت‌ من‌ در بوشهر با نمایندگان‌ انگلیس‌ وارد مذاکره‌ خواهم‌ شد، و به‌وساطت‌ آنها قضیه‌ را ختم‌ خواهم‌ نمود.

   این‌ انتشارات‌ در تهران‌ موجب‌ بعضی‌ زمزمه‌ها شده‌ وحتی‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ هم‌ انعکاس‌ یافت‌ و موقعی‌ به‌دست‌ مخالفین‌ افتاد تا آغاز بعضی‌ صحبتها بکنند که‌ فقط‌ اخلاق‌ خودشان‌ مجوز قبول‌ آن‌ است‌. شاید هم‌ حق‌ داشتند چه‌ می‌دانستند من‌ در چه‌ تصمیمی‌ هستم‌ و چه‌ عقیده‌ دارم‌؟ چه‌ می‌دانستند که‌ لهجه‌ مذاکرات‌ من‌ با مأمورین‌ خارجی‌ چگونه‌ است‌ و در مقابل‌ نمایندگان‌ جسور بیگانه‌ چه‌ سیمایی‌ به‌خود می‌گیرم‌ و چه‌ لحنی‌ اتخاذ می‌کنم‌؟

   مفتریان‌ من‌ سالیان‌ درازی‌ است‌ اخلاقاً مسموم‌ شده‌اند و نمی‌توانند حقایق‌ را تشخیص‌ بدهند و با عقلی‌ سلیم‌ به‌قضایا نظر کنند.

   این‌ انتشارات‌ طوری‌ به‌سرعت‌ سیر کرده‌ بود که‌ به‌محض‌ ورود به‌بوشهر دریافتم‌ که‌ انعکاس‌خبر مصالحه‌ و وساطت‌ و دخالت‌ انگلیس‌ قبلاً شهر را پرکرده‌ است‌. من‌ از خنده‌ خودداری‌ نداشتم‌. متعجب‌ بودم‌ که‌ این‌ مردم‌ چقدر دستخوش‌ تلقینات‌ هستند و چگونه‌ آفتاب‌ را در نتیجة‌ وساوس‌ خارجی‌ ممکن‌ است ستاره‌ بشناسند و روز را شب‌ بگویند.

   حقیقتاً گویی‌ این‌ بیت‌ سعدی‌ ریشة‌ اخلاق‌ این‌ مردم‌ است‌ و اساس‌ اطلاعات‌ و عقاید آنها درمقابل‌ تلقینات‌ و وانمودهای‌ داخلی‌ و خارجی‌:

 ‌

اگر خود روز را گوید شب‌ است‌ این‌

ببـایـد گفـت‌ اینـک‌ مـاه‌ و پـرویـن‌

 ‌

   نمی‌دانم‌ چه‌ وقت‌ این‌ ملت‌ عمقاً عوض‌ خواهد شد! کی‌ می‌شود که‌ افراد اهالی‌ در مقابل‌ تهدیدات‌، در برابر اتهامات‌، با یک‌ میزان‌ منطقی‌ ایستاده‌ و سقم‌ را از صحیح‌ تجزیه‌ کنند! چهارسال‌ است‌ جان‌ در کف‌ نهاده‌ شبانه‌ روزی‌ ۱۵ ساعت‌ کار کرده‌ و تحمّل‌ همه‌ قسم‌ سختی‌ نموده‌ و بالاخره‌ مملکت‌ را به‌این‌ حالت‌ امروزی‌ رسانده‌ام‌. قشون‌ خارجی‌ را طرد، دست‌ مداخله‌ آنها را کوتاه‌ و استقلال‌ سیاسی‌ مملکت‌ را تثبیت‌ کرده‌ام‌. هنوز جمعی‌ پیدا می‌شوند که‌ از یک‌ خبر واهی‌ به‌جنبش‌ آمده‌ و تصور می‌کنند من‌، بعد از اینهمه‌ زحمات‌ و تجارب‌، تازه‌ دخالت‌ اجنبی‌ را در امر مملکت‌ خود پذیرفته‌ و کار یک‌ قطعه‌ از ایران‌ را با میانجیگری‌ بیگانگان‌ فیصله‌ خواهم ‌داد!

    خارجی‌ چه‌ حقی‌ درخاک‌ ما دارد؟ توسط‌ در مصالحه‌، وقتی‌ برای‌ دولت‌ بیگانه‌ صورتی‌ دارد که‌ دو مملکت‌ با هم‌ جدالی‌ داشته‌ باشند و او را میانجی‌ قرار دهند. خزعل‌ یک‌ نفر رعیت‌ ایران‌ است‌ فقط‌ زمامداران‌ ایرانی‌ باید او را تنبیه‌ کنند یا ببخشند.

   اگر او خود را تحت‌الحمایه‌ خارجی‌ می‌خواند، یا دیگران‌ چنین‌ تصور کرده‌اند، جز اباطیل‌ و اوهام‌ چیزی‌ نیست‌. خلاصه‌ من‌ لغت‌ مصالحه‌ و وساطت‌ خارجی‌ را جز به‌استهزا نمی‌توانم‌ تلقی‌ کنم‌.

   به‌قونسول‌، وقت‌ ملاقات‌ دادم‌. انتظار داشتم‌ که‌ این‌ بار نمایندگان‌ بوشهر خیلی‌ سخت‌تر از مأمورین‌ شیراز و اصفهان‌ صحبت‌ بکنند و باز مرا متغیر سازند.

   به‌عکس‌، قونسول‌ بوشهر و مستر هاوارد با چهرة‌ خندان‌ و گشاده‌ و ملایمت‌ فوق‌العاده‌ آمدند و نشستند. بدواً از ملاقات‌ من‌ و از ورود من‌ کمال‌ مسرت‌ را اظهار داشتند و دوستی‌ و یگانگی‌ خود را خاطر نشان‌ نمودند، و خیر و کامیابی‌ مرا در این‌ سفر آرزو نمودند.

   سپس‌ مثل‌ اینکه‌ هیچ‌ اتّفاقی‌ نیفتاده‌ و از خیال‌ من‌ و مقدمات‌ امر و مذاکرات‌ همکاران‌ خود ابداً اطلاعی‌ ندارند و شاید اصلاً نمی‌دانند من‌ عازم‌ کجا هستم‌، در ضمن‌ صحبت‌گفتند:

   «مسترلرن‌ وزیر مختار هم‌ که‌ این‌ اوقات‌ در بغداد است‌، بسیار اشتیاق‌ ملاقات‌ دارد و مایل‌ است‌ قبل‌ از مراجعت‌ به‌تهران‌ شما را ببیند.»

من‌ هم‌ با خونسردی‌ تمام‌ گفتم‌:

   «ممکن‌ است‌ به‌ملاقات‌ من‌ بیایند، اما نه‌ در بوشهر.»

گفتند:

   «پس‌ در کجا اجازه‌ می‌دهید؟»

گفتم:

   « در زیدون‌ یا اهواز یا محمّره‌، منتظر ایشان‌ خواهم‌ بود. خلاصه‌ اینکه‌ جز در اردوگاه‌ یا سایر مراکز رسمی‌ خوزستان‌ از پذیرفتن‌ ایشان‌ معذورم‌.»

   مشارالیهم‌ دریافتند که‌ این‌ کلام‌ من‌ چقدر دامنه‌ دارد، و اشاره‌ به‌چه‌ نکاتی‌ می‌خواهم‌ بکنم‌. ولی‌ هیچ‌ به‌روی‌ خود نیاوردند. چون‌ سختی‌ و استقامت‌ دیدند، سست‌ و محتاط‌ شدند. اینجا به‌خاطرم‌ آمد که‌ با نمایندگان‌ خارجی‌ چه‌ قسم‌ باید معامله‌ کرد؟ شخصی‌ که‌ مسؤول‌ امور مملکت‌ خود است‌ چرا باید تقاضاهای‌ بیگانگان‌ را بپذیرد؟ چه‌ اجباری‌ دارد؟ چه‌ محّرکی‌ دارد؟ جز ضعف‌ نفس‌.

   زمامدار وطن‌پرست‌ باید قبلاً موضوع‌ را مطالعه‌ کند. قوانین‌ و حدود اختیارات‌ خود و آن‌ نمایندة‌ خارجی‌ را کاملاً تشخیص‌ بدهد و آن‌ وقت‌ به‌اتکای‌ حق‌ و انصاف‌ با جرئت‌ و استظهار کامل‌ سربلند کرده‌ و بگوید:

   «آقای‌ ایلچی‌، جناب‌ نمایندة‌ یک‌ دولت‌ عالم‌ متمدن‌، چه‌ میفرمایی‌؟ به‌چه‌ حق‌، به‌چه‌ سبب‌، با من‌ که‌ مسؤول‌ حقوق‌ یک‌ مشت‌ مردم‌ آسیایی‌ هستم‌ این‌ طور صحبت‌ می‌نمایی‌؟ از من‌ که‌ نماینده‌ یک‌ قوم‌ شرقی‌ کهن‌ و تازه‌ از دریای‌ خونین‌ انقلاب‌ بیرون ‌آمده‌، هستم‌، چرا این‌ تقاضاهای‌ نامشروع‌ و بی‌ انصافانه‌ را می‌کنی‌؟ از چه‌ رو مایل‌ به‌اختلال‌ امور و درهم‌ شکستن‌ قوای‌ مملکتی‌ هستی‌ که‌ تازه‌ می‌رود نضجی‌ بگیرد؟»

   اگر زمامدار امور مملکت قبلاً با دماغ‌ باز و شهامت‌ کامل‌ حدود و اطراف‌ قضیه‌ را دیده‌ و سنجیده‌ باشد و تسلیم‌ آداب‌ زنانه‌ و شرم‌ حضور و تملّق‌ نشود، و حقانیت‌ و حجت‌ خود را مثل‌ آفتابی‌ در مقابل‌ چشم‌ مأمور گستاخ‌ و فریبندة‌ خارجی‌ نگاه‌ دارد، آن‌ شخص‌ چه‌ جواب‌ خواهدداد؟

   من‌ که‌ در میدان‌ جنگ‌ تربیت‌ شده‌ام‌، همه‌ چیز حتی‌ سیاست‌ را مثل‌ گلوله‌ توپ‌ می‌دانم‌ که‌ به‌طرف‌ شخص‌ مبارز می‌آید اگر ترس‌ در دل‌ راه‌ دادی‌ و عقب‌ نشستی‌ و به‌پناهی‌ گریختی‌، کار تمام‌ است‌ و اگر با پیشانی‌ باز و سر پرشور جلو رفتی‌، گوی‌ از میدان‌ ربوده‌ای‌.

   ترس‌ همیشه‌ برادر مرگ‌ است‌، بلکه‌ پدر مرگ‌ زیرا که‌ مرگ‌ از ترس‌ به‌وجود میآید. مأیوس‌ و مرعوب‌ یعنی‌ مرده‌!

   خارجیان‌ همیشه‌ این‌ خلق‌ مرا امتحان‌ کرده‌اند، و در قضیّة‌ خوزستان‌ نیز کاملاً به‌تحقیق‌ رسانیدند. ملتفت‌ شدند که‌ من‌ حقوق‌ و وظایف‌ خود و تکلیف‌ و سیاست‌ آنها را می‌دانم‌. این ‌بود که‌ در بوشهر نمایندگان‌ انگلیس‌ که‌ همیشه‌ در مقابل‌ وزرا و پادشاهان‌ ایران‌ چهره‌ یک‌ نفر معلم‌ و فرمانده‌ به‌خود می‌گیرند، در این‌ مجلس‌ شبیه‌ شده‌ بودند به‌ دو نفر سیاح‌ که‌ فقط‌ تماشاچی‌ اوضاع‌ هستند و هیچ‌ نظری‌ را تعقیب‌ نمی‌کنند.

   من‌ برای‌ اینکه‌ اگر شکی‌ هم‌ در دل‌ دارند کاملاً برطرف‌ شود، در حضور خودشان‌ امیرلشگرجنوب‌ را خواسته‌ و امر دادم‌ در حرکت‌ به‌فرونت‌ تسریع‌ نماید.

   خوشبختانه‌ برای‌ اکمال‌ دلگرمی‌ من‌، خبر وصول‌ مقدمة‌ قوای‌ غرب‌ به‌قشلاقات‌ عشایرلرستان‌ نیز در همین‌ اوقات‌ رسید و تا اندازه‌ای‌ به‌پیشرفت‌ قطعی‌ اطمینان‌ حاصل کردم‌. هر چند تا این‌ عده‌ از خاک‌ لرستان‌ کاملاً خارج‌ نشوند و به‌دزفول‌ نرسند خاطرم‌ آسوده‌ نخواهد شد.

راجع‌ به‌مجلس‌

راجع‌ به‌مجلس‌

 ‌

   چون‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ مذاکراتی‌ شده‌ بود و بعضی‌ از وکلای‌ مفسد و خائن‌، زبان‌ به‌اتهامات‌ و مفتریاتی‌ گشوده‌ بودند، تلگراف‌ ذیل‌ را از بوشهر مخابره‌ کردم‌:

 ‌

تهران‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌ اقباله‌

   «نظر به‌اینکه‌ بر طبق‌ اطلاعات‌ در جلسه‌ رسمی‌ سرّی‌ که‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ انعقاد یافته‌ و مذاکراتی، یا مبنی‌ بر عدم‌ اطلاع‌ از جریان‌ امور، و یا فقط‌ از نقطه‌ نظر اغراض‌خصوصی‌ در جلسه‌ مزبور مبادله‌ شده‌ است‌، و با کمال‌ تأسف‌ هیچ‌ کس‌ نبوده‌ که‌ حقیقت‌ امر و بیان‌ واقع‌ را در مقام‌ تذکر برآید، این‌ است‌ که‌ به‌ناچار شخصاً از مذاکرات‌ مذکور در مقام‌ مدافعه‌ برآمده‌ و شرح‌ ذیل‌ را تذکراً به‌جناب‌ عالی‌ تذکار می‌نمایم‌، تا با استحضار ریاست‌ محترم‌ مجلس‌، نظیر همان‌ جلسه‌ را که‌ سرّی‌ و خصوصی‌ بوده‌ است‌، تشکیل‌ داده‌ در زمینه‌ همین‌ مطالب‌ خاطر نمایندگان‌ را مستحضر سازید که‌ متعمّداً راه‌ اشتباه‌ نسپارند.

چنانچه‌ این‌ اقدام‌ هم‌ صورت‌ نگیرد، چون‌ کپیه‌ این‌ تلگراف‌ را به‌ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ داده‌ام‌، امر خواهم‌ داد که‌ عین‌ آن‌ را به‌وسیله‌ جراید به‌معرض‌ افکار عمومی‌ بگذارند.

مدلول‌ مذاکرات‌ واقعه‌ در مجلس‌ رسمی‌ سرّی‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ فوق‌العاده‌ اسباب‌ تأثر و تألّم‌ این‌ جانب‌ گردید. اگر چه‌ شناسایی‌ و بصیرت‌ کامل‌ این‌ جانب‌ نسبت‌ به‌اخلاق‌ عمومی‌ هر مظنه‌ را از نظر من‌ مرتفع‌ داشته‌، مدتی‌ است‌ یقین‌ کامل‌ حاصل‌ کرده‌ام‌ که‌ در این‌ محیط‌ فاسد هیچگونه‌ اعمال‌ حسنه‌ مورد تقدیر واقع‌ نمی‌گردد. ولی‌ با وجود همة‌ این‌ احوال‌ باور نمی‌کردم‌ که‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ بدون‌ ورود در قضایا مذاکراتی‌ مبادله‌ شود که‌ استحقاق‌ تکرار و اصغای‌ آن‌ را فقط‌ خود گویندگان‌ داشته‌ و دارند. در پایان‌ همین‌ ملاحظات‌ بود که‌ رمز نمره‌ ۴۰۸۶ را با آن‌ توضیحات‌ مخابره‌ کردم‌. به‌تصوّر این‌ بودم‌ که‌پاره‌ای‌  اضطرابات‌ خارج‌ از مفهوم‌ فقط‌ در چند نفر از وکلای‌ صالح‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ تولید شده‌ است‌ و مدلول‌ آن‌ تلگراف‌ فقط‌ برای‌ آن‌ بود که‌ اذهان‌ ساده‌ آنها نیز طرف‌ تحریک‌ و تلقین‌ مغرضین‌ و مفسدین‌ واقع‌ نگردد. با کمال‌ تأسف‌ حالیه‌ می‌شنوم‌ که‌ این‌ مذاکرات‌ خارج‌ از منطق‌ در مجلس‌ رسمی‌ و با حضور تمام‌ وکلا مبادله‌ شده‌ است‌ و نسبتهایی‌ را که‌ در آن‌ جلسه‌ لایق‌ خود بعضی‌ از گویندگان‌ بوده‌، به‌من‌ منسوب‌ داشته‌اند. از اظهار تأثر خودداری‌ نمی‌کنم‌ و بیشتر متأثرم‌ از اینکه‌ در مقابل‌ چنین‌ اظهاراتی‌ که‌ از هر وجدان‌ و منطق‌ دور است‌ چرا مبادرت‌ به‌جواب‌ اولیه‌ نمودم‌. عجب‌ است‌ در صورتی‌ که‌ من‌ به‌هیأت‌ دولت‌ قبلاً تذکر داده‌ بودم‌ که‌ با چه‌ عزمی‌ به‌صفحه‌ جنوب‌ عزیمت‌ می‌کنم‌، معذلک‌ در عوض‌ آنکه‌ در آنجا با کمال‌ قدرت‌ و شهامت‌ و سرفرازی‌ جواب‌ مقنعی‌ بدهند، نه‌ تنها عجز خود را از جواب‌، اثبات‌ کرده‌اند، بلکه‌ ضمناً اظهارات‌ مخالفین‌ را نیز تأیید نموده‌اند. این‌ است‌ اخلاق‌ عمومی‌ و حقیقتاً من‌ متحیرم‌ که‌ نسبت‌ به‌این‌ اخلاق‌ چه‌ بایدکرد و از کجا شروع‌ به‌تصفیه‌ آن‌ باید نمود؟ همین‌ قدر متذکر می‌شوم‌ که‌ اگر یک‌ جهل‌ مؤثری‌ عاید بعضی‌ از نفرات‌ این‌ مملکت‌ شده‌ باشد، دلیل‌ آن‌ نخواهد شد که‌ من‌ ازحقوق‌ حقه‌ خود صرفنظر کرده‌ این‌ مملکت‌ را به‌طرف‌ فنا و زوال‌ سوق‌ دهم‌، و با وجود تمام‌ زحمات‌ چندین‌ ساله‌ خود که‌ صدق‌ و صفای‌ آن‌ را نه‌ تنها ایران‌ بلکه‌ عالمیان‌ می‌دانند، به‌خود حق‌ می‌دهم‌ که‌ این‌ قبیل‌ اظهارات‌ را مبنی‌ بر لاقیدی‌ و بی‌اعتنایی‌ به‌قضایای‌ مملکتی‌ پنداشته‌، و با تمام‌ قوا بیش‌ از پیش‌ خود را حاضر نمایم‌ که‌ به‌این‌ مملکتی‌ که‌ به‌خطرناکترین‌ جبهه‌ها تصادف‌ کرده‌ بود و خودم‌ آن‌ را از اضمحلال‌ و نیستی‌ خلاصی‌ داده‌ام‌ خدمت‌ نمایم‌. این‌ نسبتهایی‌ که‌ در آن‌ مجلس‌ داده‌ شده‌ مربوط‌ به‌کسی‌ است‌ که‌ کمترین‌ خدمت‌ او تجدید استقلال‌ مملکت‌ نبوده‌ باشد، به‌کسی‌ است‌ که‌ تمام‌ عملیات‌ و سیاست‌ او برای‌ تجدید حیات‌ مملکت‌ نبوده‌ و بالاخره‌ آن‌ را مستقل‌ و سرافراز به‌جامعه‌ دنیا معرفی‌ ننموده‌ باشد، و عاقبت‌ مربوط‌ به‌کسی‌ است‌ که‌ تمام‌ زندگانی‌ و حیات‌ خود را برای‌ حفظ‌ عظمت‌ و استقلال‌ مملکت‌ به‌کار نبرده و باز هم‌ تا آخرین‌ نفس‌ در مقام‌ اجرای‌ عقاید صافیانه‌ خود نباشد. حقیقتاً فوق‌العاده‌ بی‌انصافی‌ و بیوجدانی‌ می‌خواهد که‌ تمام‌ این‌ عملیات‌ و اقدامات‌ چندین‌ ساله‌ را کان‌لم‌ یکن‌ پنداشته‌، و آن ‌وقت‌ در یک‌ مجلس‌ که‌ حیات‌ و بقایش‌، شاید از اثر عقاید مملکت‌خواهانه‌ او بوده ‌است‌، این‌ قبیل‌ اظهارات‌ بشود. آنوقت‌ هم‌ هیأت‌ دولت‌ با کمال‌ متانت‌ نشسته‌ و از تمام‌ این‌ قضایا اظهار بی‌اطلاعی‌ نماید. من‌ هیچ‌وقت‌ عادت‌ ندارم‌ که‌ به‌شرح‌ حکایات‌ و قصه‌ها بپردازم‌ و با آن‌ معتقداتی‌ که‌ نسبت‌ به‌این‌ مملکت‌ در نهاد من‌ مفطور است‌ قطعاً مسلم‌ و بدیهی‌ است‌ که‌ مراتب‌ وجدانی‌ خود را در مقابل‌ ایران‌ و مسؤولیت‌ خود را درمقابل‌ خدای‌ ایران‌ فراموش‌ نکرده‌، اقداماتی‌ را که‌ منجر به‌خیر و سعادت‌ مملکت‌ بشمارم‌، با مسؤولیت‌ خود عملی‌ خواهم‌ نمود. و احتراز می‌جویم‌ از اینکه‌ از این‌ به‌بعد طرف‌ مخابره‌ و مکالمه‌ با جماعتی‌ بشوم‌، که‌ بهیچ‌وجه‌ من‌الوجوه‌ در خط‌ شناختن‌ سعادت‌ مملکت‌ نبوده‌ و نیستند. این‌ عقاید، جدیداً در من‌ احداث‌ نشده‌ اخلاق‌ عمومی‌ را مدتی‌ است‌ تشخیص‌ داده‌ام‌ و سابقاً هم‌ اگر اشارتی‌ رفته‌ است‌ که‌ بدون‌ اطلاع‌ مجلس‌ اقدامی‌ به‌عمل‌ نخواهد آمد، پر واضح‌ است‌، مقصود، همان‌ نمایندگان‌ صالح‌ مجلس‌شورای‌ ملی‌ بوده‌ است‌. واّلا خون‌ چندین‌ هزار جوانانی‌ که‌ عاشقانه‌ در راه‌ عظمت‌ و اقتدار و استقلال‌ این‌ مملکت‌ فدیه‌ شدند را نمی‌توان‌ فدای‌ اغراض‌ نفسانی‌ و خیالات‌ مجنونانة‌ چند نفر مفسد معلوم‌الحال‌ نمود.»

                                                 رئیس‌ الوزرا و فرمانده‌ کل‌قوا

                                                                                            ۲۸ عقرب‌

 ‌

   تلگراف‌ ذیل‌ شب‌ قبل‌ از حرکت‌ از بوشهر واصل‌ شد، چون‌ جواب‌ کافی‌ و شافی‌ داده‌ و شفاهاً مذاکرات‌ را قطع‌ کرده‌ بودم‌ لازم‌ ندانستم‌ عجالتا‌ً جوابی‌ داده‌ شود.

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

   «در تعقیب‌ معروضه‌ نمره‌ ۳۷۰۰ و دستخط‌ جوابیه‌ نمره‌ ۴۱۱۵ برای‌ استحضار خاطر مبارک‌ سواد تلگراف‌ وزیر مختار را که‌ از وزیر امورخارجه‌ گرفته‌ شده‌ ذیلاً به‌استحضارخاطر مقدس‌ می‌رساند:

   محبت‌ فرموده‌ تحیات‌ دوستانه‌ مرا الحال‌ که‌ به‌ایران مراجعت‌ نموده‌ بپذیرید. یقین ‌دارم‌ اگر وضع‌ بدون‌ تغییر بماند، نتیجة‌ منظور حاصل‌ خواهد شد. به‌واسطه‌ پیش‌ رفتن‌ قوای‌ دولتی‌ در خط غربی‌ «بهبهان‌» و «زیدون‌» و «بندر دیلم‌» که‌ حضرت‌ اشرف‌ وعده‌ فرموده‌ بودید، کار دوستدار خیلی‌ مشکل‌ شده‌ است‌. در «سویره‌» و «جیری‌» فیمابین‌ قشون‌ «ایلجاری‌» با کمک‌ قشون‌ دولتی‌ و ایلات‌ هوادار خزعل‌ و بختیاری‌ مصادماتی‌ واقع‌، متأسفانه‌ منجر به‌تلفات‌ جانی‌ طرفین‌ شده‌ است‌، چون‌ اماکن‌ مزبوره‌ چهارفرسخی‌ «اپلش‌» طرف‌ غربی‌ خط‌ فوق‌الذکر واقع‌ است‌، مسلم‌ است‌ که‌ تجاوز از طرف‌ هواداران‌ خزعل‌ و بختیاری‌ نبوده‌ است‌. باید همچو تصور کنم‌ که‌ این‌ کار بدون‌ اجازه‌ بندگان ‌حضرت‌ اشرف‌ بوده‌ است‌. بنابراین‌ صمیمانه‌ خواهشمندم‌ احکام‌ اکیده‌ برای‌ فرماندهان‌ محلی‌ صادر فرمایند که‌ به‌کلی‌ در خط‌ بهبهان‌ و بندر دیلم‌ بمانند. هرگاه‌ بیش‌ از این‌ از خط‌ مزبور پیش‌ بروند و مصادمه‌ واقع‌ شود، شکی‌ نیست‌ که‌ نتایج‌ بسیار وخیمه‌ داشته‌ و باعث‌ منازعه‌ خواهد گردید. موقع‌ را مغتنم‌ شمرده‌ احترامات‌ فائقه‌ خود را تقدیم ‌می‌دارد.

وزیر خارجه‌ عرض‌ می‌کند منتظر دستور و امر مبارک‌ هستم‌»

                                        رئیس‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ سرتیپ‌ امان‌الله‌

                                                                            نمره‌ ۳۷۶۷

 ‌

   من‌ ملزم‌ بودم‌ که‌ به‌هیچ‌ یک‌ از این‌ مذاکرات‌ و اخبار و تلگرافات‌ و تبادل‌ عقاید و افکار و سوداهایی‌ که‌ هر کس‌ در مغز خود می‌پرورید اعتنایی‌ ننمایم‌، و فقط‌ از عقاید شخصی‌ و تصمیماتی‌ که‌ اتّخاذ نموده‌ بودم‌ پیروی‌ کنم‌ و در این‌ موقع‌ برای‌ آنکه‌ نائره‌ جنگ‌ خوزستان‌ بیگناهان‌ آن‌ سامان را فرا نگیرد، ابلاغیه‌ ذیل‌ را نوشته‌ و به‌طبع‌ رسانیده‌، امر دادم‌ که‌ به‌وسیله‌ ایروپلان‌ در خوزستان‌ انتشار بدهند، تا همه‌ دشمن‌ مملکت‌ را شناخته‌ و از نیّات‌ و عقاید من‌ هم‌ مستحضر باشند. این‌ است‌ ابلاغیه‌ مزبور:

 ‌

ابلاغیه‌ ریاست‌ وزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

   «اهالی‌ خوزستان‌ از علما و اعیان‌ و تجار و کسبه‌ و طوایف‌ و شیوخ‌ و غنی‌ و فقیر و زارع‌ و کاسب‌ و بالاخره‌ فرداًفرد و بلااستثنا باید بدانند، که‌ قطعة‌ خوزستان‌، یکی‌ از ایالات‌ قدیم‌ و عزیز ایران‌ و جزو صفحاتی‌ است‌ که‌ انتظام‌ و آسایش‌ عموم‌ اهالی‌ آنجا از روز اول‌ مرکوز خاطر من‌ بوده‌ و در تمام‌ اقدام‌ و عملیاتی‌ که‌ تا به‌حال‌ مصروف‌ انتظامات‌ ایران‌ نموده‌ام‌، همیشه‌ وضع‌ رقّت‌بار مردم‌ آنجا درضمیر من‌ منعکس‌ و منتهز فرصت‌ بودم‌ آن‌ نعمتی‌ که‌ امروز شامل‌ حال‌ ایرانیان‌ است‌ متوجه‌ حال‌ اهالی‌ مصیبت‌زده‌ این‌ مرزو بوم‌ هم‌ بشود.

اینک‌ که‌ پریشان‌ حواسی‌ خزعل‌ دارد او را به‌طرف‌ عواقب‌ روزگار خود سوق‌ می‌دهد و همین‌طور انتقامی‌ که‌ طبیعتاً در مقابل‌ تعدیات‌ و تجاوزات‌ سابقة‌ او نسبت‌ به‌اهالی‌ باید متوجه‌ مشارالیه‌ شود، مرا به‌این‌ حدود رهبری‌ کرده‌ و امر به‌سوق‌الجیش‌ داده‌ام‌، که‌ هم‌ او را از این‌ خواب‌ گران‌ بیدار کرده‌ و هم‌ آن‌ بیچارگانی‌ را که‌ تاکنون‌ اسیر چنگال‌ بیرحمی‌ او بوده‌ و خون‌ و مال‌ آنها را ظالمانه‌ مکیده‌ است‌ رهایی‌ بخشند.

برادران‌ و فرزندان‌ من‌

تمام‌ شما‌ از وضیع‌ و شریف‌ مظلوم‌ بوده‌ و هستید و قشون‌ دولت‌ با هیچ‌یک‌ از شما طرفیت‌ ندارد، زیرا من‌ شماها را مقصر نمی‌دانم‌ و همه‌ باید از نعمت‌ ایرانّیت‌ بهره‌مند شده‌، با کمال‌ ناز و نعمت‌ زندگانی‌ نمایید. فقط‌ و فقط‌ خزعل‌ مقصر دولت‌ است‌ و اگرعده‌ای‌ نظامی‌ به‌آن‌ حدود اعزام‌ می‌شوند، برای‌ سرکوبی‌ و تدمیر شخص‌ اوست‌، و ‌تنها اوست‌، که‌ باید در زیر شمشیر انتقام‌ در آمده‌ و مکافات‌ اعمال‌ او، همان‌ اعمالی‌ که‌ تا کنون‌ دربارة‌ شما روا داشته‌ است‌، در کنارش‌ گذارده‌ شود.

با یاری‌ خداوند عنقریب‌ او به‌صورت‌ سایر خائنین‌ خواهد نشست‌. شما که‌ تمام‌، اولاد و برادر من‌ هستید، همه‌جا تکیه‌ به‌قشون‌ دولت‌ داده‌ و قشون‌ را برای‌ حفظ‌ آسایش‌ خود بدانید. زیرا به‌فرماندة‌ آنها امر قطعی‌ داده‌ شده‌ که‌ تمام‌ شما را به‌منزلة‌ خود قشون‌ و برادران‌ من‌ دانسته‌ و از هیچ‌ مساعدتی‌ در حفظ‌ آسایش‌ شما فروگذار نکنند.

اهالی‌ خوزستان‌ در هر نقطة‌ این‌ ایالت‌ که‌ باشند به‌طور قطع‌ و یقین‌ بدانند که‌ همة‌ آنها به‌موجب‌ همین‌ بیانیه‌ در امان‌ من‌ هستند و هیچ‌کس‌ مزاحم‌ آنها نبوده‌ و نیست‌ و باید از تمام‌ قلب‌ به‌توجّهات‌ و سرپرستی‌ من‌ مستظهر و امیدوار باشند. فقط‌ باید مراتب‌ ایران‌پرستی‌ و دولتخواهی‌ خود را به‌فرماندة‌ قشون‌ اثبات‌ کرده‌ و از هر نوع‌ تعرضی‌ مصون‌ و محروس‌ نشینند.

چنانکه‌ گفتم‌ من‌ چون‌ شخصاً به‌این‌ صفحه‌ آمده‌ام‌ که‌ برادران‌ خوزستانی‌ خود را ملاقات‌کرده‌ و نوید امنیت‌ و انتظام‌ و آسایش‌ و ترقّی‌ و تعالی‌ آتیه‌ آنها را حضوراً به‌آنها گوشزد نمایم‌، و دستور سرکوبی‌ و قلع‌ و قمع‌ خزعل‌ و هر کس‌ که‌ تابع‌ و پیرو اوست‌ عنقریب‌ صادر خواهد شد. تمام‌ اهالی‌ باید به‌کلی‌ برحذر باشند که‌ کسی‌ از پیروان‌ خزعل‌ را در منازل‌ خود راه‌ و پناه‌ ندهند. نظر به‌اینکه‌ از هوا و زمین‌ عنقریب‌ خانه‌ خزعل‌ و تابعین‌ او طعمه‌ توپ‌ و آتش‌ خواهد شد، باید با تمام‌ قوا از خزعلیها دوری‌ بجویند که‌ هیچ‌ خانه‌ای‌ مورد سوء ظن‌ قشون‌ واقع‌ نشود.

این‌ آخرین‌ وقعه‌ایست‌ که‌ برای‌ خوزستان‌ پیش‌ خواهد آمد و خیلی‌ مردم‌ آنجا باید احتیاط‌ داشته‌ باشند که‌ محشور با پیروان‌ خزعل‌ نشوند، و اگر دیده‌ و شنیده‌ شود که‌ کسی ‌حتی‌ یک‌ نفر از کسان‌ خزعل‌ را پناه‌ داده‌ و یا از زن‌ و بچه‌ آنها سرپرستی‌ کرده‌، دچار شدیدترین‌ مجازات‌ خواهد شد.

در خاتمه‌ نظر به‌اینکه‌ من‌ جز شخص‌ خزعل‌ دیگری‌ را مقصر نمی‌شناسم‌، تا زمانی‌ که‌ اعلان‌ یورش‌ داده‌ نشده‌، هر یک‌ از اتباع‌ خزعل‌ هم‌ بیایند و پناهنده‌ به‌قشون‌ شوند، من‌ از تقصیر سابقة‌ آنها صرفنظر می‌کنم‌ و به‌نظر سرپرستی‌ به‌او نگاه‌ خواهم‌ کرد. ولی‌ اگر اعلان‌ حمله‌ و یورش‌ داده‌ شد، هر کسی‌ که‌ بر ضد قشون‌ اسلحه‌ در دست‌ داشته‌ باشد، در ردیف‌ خود خزعل‌ محسوب‌ و جزای‌ او فقط‌ مرگ‌ خواهد بود.

تمام‌ عشایر و طوایف‌ ساکن‌ خوزستان‌ لازم‌ است‌ مدلول‌ این‌ بیانیه‌ را با کمال‌ دقّت‌ بخوانند و پند بگیرند، زیرا بعد از این‌ پشیمانی‌ سود و حاصلی ‌ندارد.»

                                     رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                         رضا

بسم‌الله‌ الرحمن‌الرحیم‌

      «فلیعلم‌، کل‌ من قطن‌ خوزستان‌، من‌العالم‌ والجاهل‌ والوضیع‌ والرفیع‌ و الفقیر والغنی‌ والشیّوخ‌ والاعیان‌ و الزّراع‌ من‌ دون‌ استثناء، فرد من‌الافراد، ان‌ قطر صفحهٌ‌ خوزستان‌، ایالهٌ‌ مهمهٌ‌ عزیزهٌ جلیلهٌ‌ من‌ایالات‌ مملکهٌ‌ ایران‌ – صانهاالله‌ عن‌ الحدثان‌ – و هی‌ من‌الصّفحات‌ التّی‌، لازذلت‌ قاصدا اصلاحها و امنیهٌ‌ اهالیها، و کلّما صرفت‌ اوقاتی‌ فی‌ اصلاح‌ داخل‌ المملکهٌ‌ کنت‌ متوجّها الی‌ حال‌ اهالی‌ تلک‌الصّفحهٌ‌ المهّمهٌ‌ الّتی‌ کانت‌ سکنتها تحت‌الشّدهٌ‌ و کنت‌ انتهزالفرصهٌ‌ حتّی‌ ادخلها فی‌العیش‌ الرّغیدالّذی‌، کانت‌ الرّعیهٌ‌ فی‌ تمام‌ ایران‌ تستریح‌ به‌، وتستانس‌ منه‌، و هذالاختلال‌الّذی‌ شمل‌ حال‌ خزعل‌ لابّد، و ان‌ یسوقه‌ الی‌ مالاینتظر من‌ عواقبه‌الوخیمهٌ‌ الّتی‌ حصد تهایده‌ لنفسه‌، و کما ان‌ّالدهر یذیق‌ کلمن‌ اذاق‌العباد جوراً کذلک‌ انهضتی‌ و ساقنی‌ الی‌ هذه‌الناحیهٌ‌، لنجاهٌ‌ صحفهٌ‌ خوزستان‌ اهالیها من‌ شدائد من‌ تسلّط‌ علیها و لذا امرنا بسوق‌الجیش‌ والعساکر، لایقاظه‌ من‌هذه‌النومهٌ‌ الثقیله‌، حتی‌ تنجی‌الرعایا والسّکنهٌ ‌المظلومین‌ من‌ شّدهٌ‌ ظلمه‌ و جوره‌.

یا اخوانی‌ و یا اولادی‌ کلّکم‌ مظلومون‌ ولا یخفی‌ علیکم‌ ان‌ّالعساکرلیسوا، بصدد ایذائکم‌ و تخویفکم‌، لاّنکم‌ لستم‌ مقصّرین‌ بل‌ ترجوا من‌الائمه‌، انّکم‌ تتنّعمون بنعمهٌ‌الایرانیهٌ‌ والامنیهٌ‌ و بالعیش ‌ الّرغید تتعیّشون‌ و لیس‌، نظرالدولهٌ‌ الی‌  احد الا ّالی خزعل‌، لاّنه‌ هوالمقصر. و ان‌سیق‌النظام‌ والجیش‌ الی‌ تلک‌الناحیهٌ‌‌ فهو محط‌ّ نظرالدولهٌ‌‌ لاغیر، و هوالّذی‌ لابّد له‌ من‌الاضمحلال‌ و الهلاک‌، تحت‌ سیف‌ الانتقام‌، لعّله‌ یذوق‌ ما اذاقکم‌ و بتأییدالله‌ تعالی‌، عماًقریب‌ یتلبس‌ بلباس الّذلهٌ‌ والهوان‌ الّذی‌ یلبسه‌الخائنون‌. و انتم‌الّذین‌، تکونون‌ بمنزلهٌ‌ اخوانی‌ و اولادی‌‌، فلاّ بدوان‌ تکونوا معتمدین‌ علی‌ قوهٌ‌ جنودالّدولهٌ‌ و‌ اعالموا ان‌ّ الجنود سیقت‌لحراستکم‌ و رفاهیتکم‌ لان‌الامرالقطعی‌ّ قد صدر ان‌ّالجنود لاتنظر الیکم‌ الاّ بعین‌ الاخوهٌ‌ ‌و الوداد والمحبهٌ‌.

ولیعلم‌

اهالی‌ خوزستان‌ قطعاً انّهم‌ فی‌ ای‌ نقطهٌ‌ من‌ نقاط‌ خوزستان‌، کانوا قاطنین یطمئنون‌ بانّهم‌ فی‌ حمایتی بموجب‌ هذه‌الابلاغیه‌ ولا یتعرّض‌ لهم‌ احد بالسّوه‌ و یستظهرون‌ بمظاهرتی‌ لهم‌ فی‌کل‌ امر من‌ الامور، ولا یتوقّع‌ منهم‌، الاّ ان‌ یثبتوا حبّهم‌ لایران و اعلام‌ رئیس‌ الجنود بانّهم‌تحت‌ اطاعة‌الدولهٌ‌ و اوامرها و انّا توجّهنا الی‌هذه‌الناحیهٌ‌ لانّ الاقی اخوانی‌الخوزستان‌، و ابشرهم‌ حضوراً ببشارة‌السعادهٌ والاصلاح‌ و الامنیهٌ ‌المقبلهٌ‌ الیهم‌، فیما سیأتی‌ انشاءالله‌ تعالی‌ ولایخفی‌ علیکم‌، ان‌ الاوامر الاکیدهٌ‌ فی‌ خذلان‌ خزعل‌، و کل‌ من‌ تابعه‌ سیصدر قریبا ًو لیحذرالاهالی‌ من‌ ایجادالخائنین‌ و اتباع‌ خزعل‌ فی‌ بیوتهم‌ و مساکنهم‌ لانّه‌ عمّا قریب‌ تکون بیوته‌ و مساکنه‌ تحت‌ شراره‌الاطواب‌ الهّوائیّهٌ‌ والارضیهٌ‌، فیلزم‌ کل‌ّ احد من‌ الاهالی‌، ان‌ یبعد نفسه‌ من‌ موافقهٌ‌ خزعل‌ و اتباعه‌ لئلاّیکونوا متّهمین‌ عند روساء جیوش‌الّدولهٌ‌ و هذه‌اخر واقعهٌ‌ من‌ وقایع‌ خوزستان‌، فلیحذرالنّاس‌ من‌الحشر مع‌ اتباع‌ خزعل‌، و ان‌ علم‌ او عرف‌ ان‌ّ احداً من‌ اتباع‌ خزعل‌ کان‌ فی‌ بیت‌ احد من‌الاهالی‌، او توجّه‌ الی‌ اهل‌ بیت‌ اتباع ‌و اولاده‌، فهو من‌ المقصّرین‌، و سیعذب‌ بعذاب‌ شدید، و فی‌الخاتمهٌ‌ منه‌ و تفضّلاً علیهم‌ مالم‌یکن‌ یصدر حکم‌ تهاجم‌الجیوش‌ و قدمهم‌ الی‌ تلک‌اناحیهٌ‌، لرجع‌ احد من‌ اتباع‌خزعل‌، الی‌ اطاعة‌الدولهٌ‌ و اتصّل‌ و توسّل‌ بالجیش‌ فلنصرف‌ عنة‌الّنصر و لننظر الیه ‌بنظرالعطف‌ واللطف‌ و کذا عند صدور امر التهاجم‌ والتقدم‌ و حرکة‌ العساکر للاشتغال ‌بالحرب‌، لووجدوا سلاحاً عند احد من‌ اهالی‌ تلک‌الناحیهٌ‌، علی‌ خلاف‌ مقصد الجیش‌، لابدّ ، و ان‌ یکون‌ فی‌ عداد اتباع‌ خزعل‌ و جزائه ‌الاعدام‌، لاغیر، فلیقراء، تمام‌ اهالی‌ و عشایر تلک‌الحدود هذه‌الابلاغیهٌ‌ و لقد اعذر من‌انذر ایّاکم‌ ان تاسّفوا و تندموا بعد هجوم‌البلیّات‌ والسلام‌.

                                  رئیس‌ الوزراء و الحاکم‌ علی‌ کل‌قوی‌

                                                                                       رضا

 ‌

   عمارات‌ حکومتی‌ و محلی‌ که‌ فعلاً من‌ سکونت‌ دارم‌ مشرف‌ به‌دریاست‌، و واردین‌ را هم‌ در این‌ نقطه‌ می‌پذیرم‌. اگر چه‌ منظرة‌ دریا بینهایت‌ زیباست‌ و گاهی‌ با دوربین‌ آمدورفت‌ کشتیها راتماشا می‌کنم‌ و از مشاهدة‌ این‌ صفحه‌ دلربای‌ طبیعت‌ لذّت‌ می‌برم‌، ولی‌ تمام‌ توجّهم‌ معطوف‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ است‌ و خیالی‌ جز عزیمت‌ بدان‌ صوب‌ ندارم‌. به‌ این‌ قصد امر دادم‌ فوری‌ کشتی‌ حاضر کنند تا از بوشهر به‌طرف‌ بندر دیلم‌ حرکت‌ نمایم‌.

   اخیراً یک‌ فروند کشتی‌ جنگی‌ از آلمان‌ خریده‌ام‌ که‌ آن‌ را به‌«پهلوی‌» موسوم‌ کرده‌اند. خیلی ‌میل‌ داشتم‌ با آن‌ کشتی‌ حرکت‌ نمایم‌، زیرا که‌ هم‌ از کشتیهای‌ قدیمی‌ مظفّری‌ و پرسپولیس‌ بزرگتر بود و هم‌ از آنها از همه‌ جهت‌ مطمئنتر. تحقیق‌ کردم‌، معلوم‌ شد کشتی‌ مزبور حالیه در عدن‌ متوقّف‌ است‌ و چهارده‌ روز طول‌ دارد تا به‌بوشهر برسد. چون‌ عجله‌ داشتم‌ و تأخیر و توقف‌ را صلاح‌ نمی‌دیدم‌، گفتم‌ همان‌ کشتی‌ مظفری‌ را با وجود کهنگی‌ و پوسیدگی‌ و کوچکی‌حاضر کنند تا فردا به‌طرف‌ ساحل‌ خوزستان‌ حرکت‌ نمایم‌.

در کشتی‌ مظفری‌

در کشتی‌ مظفری‌

   مسافرت‌ در این‌ کشتی‌ مخاطره‌ عظیمی‌ بود. زیرا که‌ مخصوص‌ سفر دریا ساخته‌ نشده‌ و چند جای‌ آن‌ رخنه‌های‌ فاحش‌ داشت‌ که‌ هر لحظه‌ ممکن‌ بود، در آب‌ فرو رود. وقتی‌ که‌ به‌همراهان‌ تکلیف‌ ورود در این‌ کشتی‌ کردم‌، رقّتی‌ به‌من‌ دست‌ داد. کاپیتان‌ کشتی‌ که‌ موافق‌ انتظار، اطلاعات‌ وسیعی‌ در امر دریانوردی‌ نداشت‌، یک‌ روز مهلت‌ خواست‌ که‌ کشتی‌ را مرمّت‌ کرده‌، سوراخهای‌ آن‌ را مسدود نماید و من‌ متفکر بودم‌ در دریایی‌ مثل‌ خلیج‌ فارس‌ چگونه‌ می‌توان‌ در چنین‌ سفینه‌ای‌ مدت‌ سی‌وهشت‌ ساعت‌ زمام‌ اختیار را به‌دست‌ امواج‌ داد؟

   علی‌التّحقیق در این‌ سفر صدی‌ هفتاد بیم‌ خطر می‌رفت‌. اما من‌ هیچ‌وقت‌ در مهالک‌ اندیشه‌ به‌خود راه‌ نداده‌ و در راه‌ وصول‌ به‌مقصود جان‌ و مال‌ را مهم‌ نمی‌شمارم‌. فردا یک‌ ساعت‌ بعد ازظهر از منزل‌ به‌جانب‌ نقطه‌ای‌ از بندر که‌ قایق‌ در آنجا منتظر ما بود حرکت‌ کردم‌. کشتی‌ در یک‌ فرسخی‌ ساحل‌ انتظار داشت‌ و بایستی‌ این‌ مسافت‌ را با قایق‌ طی‌ نمود. خدا و مقصود مقدس‌خود را در نظر گرفته‌، با حاکم‌ و اعیان‌ بوشهر و اهالی‌ که‌ تا کنار دریا به‌بدرقه‌ آمده‌ بودند خداحافظی‌ کرده‌ در قایق‌ نشستم‌. بعضی‌ از همراهان‌ را اجازه‌ دادم‌ که‌ با من‌ سوار شوند و بقیه‌ در قایق‌ دیگر بنشینند. قایق‌ با حرکتی‌ ناگهانی‌ از ساحل‌ دور گشت‌ و به‌جانب کشتی‌ رهسپار شد.حرکات‌ قایق‌ بی‌تماشا نبود. از جانبی‌ به‌جانبی‌ متمایل‌ می‌شد و امواج‌ با چهرة‌ سیاه‌ و لبان‌ کف‌آلود حاشیه‌ اعلای‌ آن‌ را می‌بوسیدند.

   این‌ قایق‌ ضعیف‌ که‌ بر پشت‌ امواج‌ قوی‌ سوار بود و با چابکی‌ تمام‌ با حرکات‌ متغیرانه‌ آنها بازی‌ کرده‌ و یکان‌یکان‌ را به‌ملاطفت‌ از پهلوی‌ خود دور نموده‌ با جنبشی‌ چالاکانه‌ بر دوش ‌موج‌ دیگری‌ بالا می‌گرفت‌، مرا به‌اندیشه‌ فرو برد و به‌خاطرم‌ آورد که‌ نوع‌ بشر برای‌ مقهور کردن‌ این‌ عنصر بیرحم‌ و پرنفع‌، یعنی‌ دریا، چه‌ زحماتی‌ کشیده‌ و چه‌ تجربیاتی‌ کرده‌ است‌. آن‌ شخصی‌ که‌ قایق‌ را اختراع‌ کرد و دورة‌ سواری‌ بر تنه‌های‌ درخت‌ و الوارهای‌ ناهموار را سپری‌ نمود، حقیقتاً چه‌ خدمت‌ بزرگی‌ به‌تمدن‌ و آسایش‌ زندگانی‌ انسان‌ کرده‌ است‌! همین‌ مقدار ترقی‌ آیا چقدر مدت‌ لازم‌ داشته‌ و چه‌ جانها بر سر این‌ کار رفته‌ است‌؟ و از آن‌ روز تاکنون‌ فن‌کشتیرانی‌ و صنعت‌ کشتی‌سازی‌ چه‌ مراحل‌ عظیمی‌ را طی‌ کرده‌ است‌؟

   مثل‌ همیشه‌ از فکر عمومی‌ متوجه‌ منظور خصوصی‌ و همیشگی‌ خود، یعنی‌ ایران‌ افتادم‌ و برحرمان‌ وطن‌ خود از نعمت‌ دریانوردی‌ و حکومت‌ بر این‌ عنصر سیال‌ محزون‌ گشتم‌. متأسفانه‌ در عهدی‌ که‌ ممالک‌ روی‌ زمین‌ بیش‌ از پیش‌ به‌اهمیت‌ دریاها واقف‌ شده‌ و بر سر تصرّف‌ یک‌ مشت‌ آب‌ شور، خونها می‌ریختند و خاکها از دست‌ می‌دادند، سرنوشت‌ ملت‌ ایران‌ به‌دست‌ پادشاهانی‌ طماع‌ و خودخواه‌ و غافل‌ افتاده‌ بود که‌ دیدة‌ کوتاه‌بین‌ آنها از حدود «چشمه‌علی‌» و رودخانه‌ «جاجرود» دورتر نمی‌دید. به‌شکار رفتند و سرسره‌بازی‌ کردند و بر عدة‌ زنان‌ و خواجه‌سرایان‌ افزودند و گذاشتند که‌ دول‌ اروپا نه‌ تنها آبهای‌ دوردست‌ را برادرانه‌ یا خصمانه‌ تقسیم‌ کنند، بلکه‌ به‌دریای‌ مخصوص‌ ایران‌ و راه‌ منحصر به‌فرد مملکت‌ آنها نیز وارد شوند، ودست‌ بی‌احترامی‌ دراز کنند. دریایی‌ که‌ در اعماق‌ آن‌ گنجهای‌ بی‌ پایان‌ خفته‌ و سطح‌ آن‌ گذرگاه‌ ذخایر و مصنوعات‌ روی‌ زمین‌ است‌، متأسفانه‌ هیچ‌ بهبودی‌ در اوضاع‌ ساحل‌ نشینان‌ خود خاصه‌ ایرانیان‌ بنادر حاصل‌ نکرده‌ است‌. ثروت‌ بی‌ پایان‌ از پیش‌ چشم‌ آنها می‌گذرد و از دست‌ آنها عبور می‌کند و ذرّه‌ای‌ احوال‌ معاش‌ و علمی‌ آنها خوبتر نمی‌شود. فی‌الحقیقتاً چقدر تأسف‌آور است‌ و چقدر شبیه‌ است‌، وضع‌ ایرانیان‌ مقیم‌ بنادر و جزایر خلیج‌ فارس‌ به‌ماهی‌ که‌ در امثال‌ گویند، همواره‌ غریق‌ بحر است‌ و همیشه‌ خشک‌ لب‌ و آرزومند آب‌. در تمام‌ عالم‌ اشخاصی‌ که‌ در ساحل‌ دریاها هستند به‌زودی‌ توانگر می‌شوند، اما روزبه‌روز اهالی‌ بنادر خلیج‌فارس‌ گداتر می‌گردند. زیرا که‌ سیاست‌ بی‌ عمق‌ و سبکسرانه‌ قاجاریه‌، این‌ هموطنان‌ زحمتکش‌ ما را مزدور یا تماشاچی‌ اجانب‌ کرده‌ است‌.

   مثلاً اهل‌ بوشهر با تحمّل‌ گرمای‌ سخت‌ و هوای‌ بد، هنوز استطاعت‌ ندارند که‌ کوچه‌های‌ شهرخود را پاک‌ و آباد سازند، و از دنیای‌ متمدنی‌ که‌ در دروازة‌ آن‌ قرار گرفته‌اند اندکی‌ استفاده‌ نمایند. اگر داخلة‌ خاک‌ امن‌ باشد، تمام‌ بنادر خلیج‌ فارس‌ کم‌ و بیش‌ قابل‌ ورود به‌صدور مال‌التّجاره‌ و توقف‌ سفاین‌ هستند. نقص‌ این‌ بندرگاهها علاوه‌ بر امنیت‌ داخله‌ و فقدان‌ راههای‌ بزرگ‌ تجارتی‌ مخصوصاً یک‌ رشته‌ راه‌آهنی‌ است‌ که‌ اگر کشیده‌ شود و مرکز بنادر را به‌بلاد معتبره‌ داخل‌ فلات‌ متصل‌ کند اهمیت‌ خلیج‌ فارس‌ و بنادر جنوبی‌ ایران‌ صد درجه‌ بیشتر خواهد شد.

   هوای‌ این‌ قسمت‌ به‌قدری‌ گرم‌ است‌ که‌ اگر چه‌ برج‌ عقرب‌ بود، در برازجان‌ همراهان‌ شب‌ را روی‌ بام‌ استراحت‌ کردند. درجة‌ حرارت‌ خلیج‌ فارس‌ در تابستان‌ در بعضی‌ نقاط‌ چهل‌ و در بعضی‌ نواحی‌ پنجاه‌ درجه‌ سانتیگراد است‌. آب‌ خلیج‌ فارس‌ از هر دریایی‌ شورتر است‌. اوضاع‌ زندگانی‌ و لباس‌ و میزان‌ فکر و ذوق‌ اهل‌ بنادر به‌غایت‌ تأسف‌آور است‌. در این‌ موقع‌ که‌ قایق‌ متزلزل‌، ما را در میان‌ آب‌ و هوا حرکت‌ می‌داد، در کمال‌ خلوص‌ از خداوند مسألت‌ نمودم‌ که‌ مرا موفق‌ دارد، مطابق‌ آروزی‌ دیرین‌ خود، بنادر ایران‌ را آزاد و آباد کنم‌ و این‌ خلیج‌ پربرکت‌ را که‌ اکنون‌ دیوار زندان‌ ایران‌ محسوب‌ می‌شود، مبدل‌ به‌دروازه‌ای‌ کنم‌ که‌ ثروت‌ و علوم‌ و صنایع ‌دنیای‌ متمدن‌ از آن‌ به‌داخلة‌ مملکت‌ ورود نماید.

   بالاخره‌ قایق‌ به‌سلامت‌ رسید. از پلکان‌ به‌عرشه‌ کشتی‌ صعود کردیم‌. اما کثافت‌ و اندراس‌کشتی‌ و بوی‌ نفت‌ و گرد ذغال‌سنگی‌ که‌ تازه‌ ریخته‌ بودند و سطح‌ کشتی‌ را سیاه‌ کرده‌ بود، اسباب‌ انزجار خاطر شد. هر چند امر دادم‌ با تلمبه‌ شست‌ و شوی‌ کامل‌ کردند به‌قسمی که‌ تامسافتی‌ آب‌ دریا قیرگون‌ شد. اما بوی‌ تعفّن‌ باقی‌ ماند. حرکات‌ کشتی‌ نیز مزید بر علت‌ گردید. کم‌کم‌ هوا تاریک‌ و دریا منقلب‌ شد و همراهان‌ به‌کلی‌ از پای‌ در آمدند و به‌ناخوشی‌ دریا و دوّار سر مبتلا شدند. دبیر اعظم‌ و وزیر پست‌وتلگراف‌ و قوام‌الملک‌ چنان‌ انقلابی‌ داشتند که‌ حالتشان‌ رقّت‌انگیز بود. حتی‌ نمی‌توانستند کلاه‌ را از زمین‌ برداشته‌ بر سر بگذارند. عموماً درحال‌ اغما بودند. در این‌ میان‌ من‌ و وزیر داخله‌ مقاومت‌ می‌کردیم‌. از انقلاب‌ دریا، کاپیتن‌ متوحش‌ شد.

   دولت‌ ایران‌ در خلیج‌ فارس‌، دارای‌ کشتی‌ قابلی‌ که‌ لایق‌ دریانوردی‌ باشد نیست‌ و من‌ هم‌ عزم‌ کرده‌ بودم‌ که‌ اگر قایق‌ کوچکی‌ هم‌ از مال‌ دولت‌ ایران‌ دست‌ بیاید، آن‌ را بر هر کشتی‌ دیگر ترجیح‌ داده‌ و در آن‌ مسافرت‌ کنم‌. این‌ کشتی‌ که‌ من‌ و اتباع‌ مرا می‌برد و گرفتار امواج‌ ساخته‌، موسوم‌ است‌ به‌کشتی‌ مظفّری‌، و تقریباً زورقی‌ است‌ که‌ اساساً برای‌ سیر در دریا ساخته‌ نشده‌ و مخصوص‌ عبور از کانالها و رودخانه‌ها و تفرّج‌ در سواحل‌ است‌. با وجود کوچکی‌، ای‌ کاش‌ نو و پاکیزه‌ بود که‌ در آن‌ صورت‌ به‌طیب‌ خاطر خود را به‌دریا می‌سپردیم‌ ولی‌ کشتی‌ مزبور گویا کثیف‌ترین‌ سفینه‌ای‌ باشد که‌ امروز در دریاها و اقیانوسها در گردش‌ است‌. در و دیوار و روزنه‌های‌ آن‌ به‌غبار ذغال‌ و چربی‌ نفت‌ آغشته‌ است‌. و اگر شخصاً نمی‌ایستادم‌ و امر به‌شستن‌ نمی‌کردم‌ توقف‌ در آن‌ میسر نبود. عفونت‌ کشتی‌ اگر هم‌ امواج‌ شبانه‌ ممّد آن‌ نمی‌شد برای‌ مریض‌ کردن‌ مسافرین‌ کفایت‌ می‌کرد.

   جای‌ تشکر است‌ که‌ در خط‌سیر ما هیچ‌ کشتی‌ بزرگ‌ و با مهابتی‌ ملاقات‌ نشد که‌ حقارت‌کشتی‌ ما را نمایانتر سازد والا تجسم‌ حقارت‌ کشتی‌ از نقطه‌نظر مملکت‌ شاید تأثیراتش‌ برای‌ من‌ زیادتر بود از این‌ ابتلایی‌ که‌ در قبّة‌ دریا داشتم‌. خاصیت‌ موجود زنده‌ و نشوونمای‌ عالم‌ در میل‌ به‌توسعه‌ و ترقّی‌ است‌. فوق‌العاده‌ تأسف‌خیز است‌، که‌ در تمام‌ دوره‌ سلطنت‌ قاجاریه‌، کسی‌ به‌فکر تهیّه‌ چند کشتی‌ معتبر در این‌ گذرگاه‌ مهم‌ نیفتاده‌، امر این‌ شریان‌ بزرگ‌ تجارتی‌ را مهمل‌ گذاشتن‌ و به‌تفرّج‌ در چمن‌ سلطانیه‌ و شکار جرگه‌ اطراف‌ تهران‌ و عشرت‌ «عشرت‌آباد» پرداختن‌ شخص‌ را متعجب‌ و خشمناک‌ می‌کند. آیا می‌شود خلیج‌ فارس‌ را فراموش‌ کرد؟ واقعاً زمامدار مملکت‌ چقدر باید در خواب‌ باشد که‌ این‌ موقع‌ مهم‌ را نبیند!

   خلیج‌ فارس‌ را اولین‌ عرصه‌ کشتیرانی‌ انسان‌ باید دانست‌. از کشفیات‌ و حفریات‌ بحرین‌ و حوالی‌ بوشهر معلوم‌ شده‌ است‌ که‌ بیش‌ از هزار سال‌ قبل‌ از میلاد در خلیج‌ فارس‌ مؤسسات‌ بحرپیمایی‌ دایر بوده‌ است‌. از عهدی‌ که‌ اولین‌ دولت‌ مقتدر در حدود خلیج‌ فارس‌ تشکیل‌ شده‌ است‌ تا امروز هیچ‌ پادشاه‌ دوراندیش‌ و ترقّی‌طلبی‌ از یاد خلیج‌ فارس‌ غافل‌ نبوده‌ است‌. در تاریخ‌ عالم‌، نخستین‌ اسمی‌ که‌ از دریا برده‌ می‌شود ذکر این‌ خلیج‌ است‌. قریب‌ چهارهزار سال‌ قبل‌ از میلاد پادشاهان‌ کلده‌ در این‌ دریا کشتی‌ رانده‌ و حتی‌ به‌بحر عمان‌ نیز دست‌ انداخته‌اند. تجارتی‌ که‌ در عهد فنیقیها و بابلیها در این‌ بحر می‌شده‌ بی‌اهمیت‌ نیست‌. امتعه‌ آسیای‌ جنوبی‌ از این‌ راه‌ به‌بازارهای‌ اروپای‌ جنوبی‌ نقل‌ می‌شد. داریوش‌ کبیر سطح‌ خلیج‌ فارس‌ را از سفاین‌ ایران‌ مستور نمود و اسکندر در سیصدوبیست‌وپنج‌ قبل‌ از میلاد وقتی‌ به‌کنار «سند» رسید «نثارکوس‌» امیرالبحر خود را امر داد که‌ بحر عمان‌ و خلیج‌ فارس‌ را گردش‌ کند. او نیز از «سند» تا شط‌العرب‌ را متهورانه‌ سیاحت‌ کرد. «تراژان‌» سردار رومی‌ بعد از غلبه‌ بر آسیای‌ غربی‌ بی‌اختیار خود را به‌خلیج‌ فارس‌ رسانیده‌ و در آن‌ به‌کشتی‌رانی‌ مشغول‌ شد. در عهد ساسانیان‌، ایـن‌ گذرگاه‌ مهم‌، تجارت‌ دنیای‌ متمدن‌ را از روی‌ سینه‌ خود عبور می‌داد و از اقصـای‌ آسیا،

اجناس‌ مختلفه‌ در آن‌ وارده‌ شده‌ و در انتهای‌ خلیج‌ به‌دست‌ کاروان‌ و قوافل‌ سپرده‌ می‌شد.

   بیدارترین‌ ملت‌ آنهایی‌ بوده‌اند که‌ بیشتر به‌خلیج‌ فارس‌ اعتنا می‌کرده‌اند. تذکّر تاریخ‌ این‌ دریا نکته‌ فوق‌ را ثابت‌ می‌سازد. دولت‌ ایران‌ در زمانی‌ که‌ تاریخش‌ روشن‌ است‌، توجّهاتش‌ به‌طرف‌ این‌ آبها جزرومد غریبی‌ داشته‌ است‌. مدّ آن‌ در عهد جلوس‌ پادشاهان‌ توانا، مثل‌ سلاطین‌ اول‌ و سوم‌ صفویه‌ و قهرمان‌ افشار و جزر آن‌، در ادوار ضعف‌آور شاه‌ سلطان‌حسین‌ و قاجاریه‌ است‌. توجه‌ دول‌ دریانورد اروپا به‌خلیج‌ فارس‌ در عهد صفویه‌ شروع‌ شد. تجارت‌ این‌ دریا، خاصه‌ ابریشم‌ ایران‌، رشته‌ای‌ بود که‌ تجار طماع‌ را به‌این‌ دریا می‌کشید. در عهد شاه‌اسمعیل‌ اول‌، پرتغالیها که‌ ملاح‌ و سیاح‌ معروفشان‌ «واسکودگاما» پیشرو دریانوردان‌ عهد بود، به‌خلیج‌ فارس ‌راه‌ یافتند. در ۹۱۳ «آلفونس‌ دالبوکرک‌» با سفینه‌ای‌ چند به‌«مسقط‌» وارد شده‌ سپس‌ شهر«هرمز» را به‌دادن‌ مالیات‌ سالیانه‌ مجبور کرده‌ و بعدها آنجا را کاملاً قبضه‌ نمود و محل‌ قلاع‌ نظامی‌ و استحکامات‌ کرد. بنا بر قول‌ مورخین‌ اروپایی‌ در این‌ زمان‌ «هرمز» چهل‌هزار سکنه‌ داشته‌ است‌. پرتغالیها بعد از تصرف‌ این‌ موقع‌ مهم‌، که‌ مرکز عملیات‌  نظامی‌ و تجارتی‌ آنها شد، به‌تدریج‌ که‌ تمام‌ بنادر و سواحل‌ خلیج‌ ایران‌، خاصه‌ نقطه‌ای‌ که‌ امروز بندرعباس‌ نام‌ دارد. و پرتغالیها آن‌ را «کامبرون‌» خواندند غلبه‌ نمودند، و بیش‌ از یک‌ قرن‌ صاحب‌ اختیار خلیج‌ فارس ‌شده‌ و هیچ‌ کشتی‌ را بدون‌ دادن‌ باج‌، رخصت‌ ورود و خروج‌ نمی‌دادند.

   قدرت‌ آنها به‌درجه‌ای‌ رسید که‌ تا مسافتی‌ در داخله‌ مملکت‌ هم‌ دخالت‌ کرده‌ و حکام را به‌انقیاد خود وامی‌ داشتند و دولت‌ صفویه‌ را به‌چیزی‌ نمی‌شمردند.

   شاه‌عباس‌ بعد از نظم‌ داخله‌ متوجه‌ دریای‌ فارس‌ شد و به‌معاضدت‌ دولت‌ انگلیس‌ که‌ در این‌ وقت‌ حاضر برای‌ شرکت‌ در جنگ‌ و طرد پرتغالیها شده‌ بود، بر سواحل‌ خلیج‌ فارس‌ حمله‌ برد. در ۱۰۲۳ داودخان‌ حاکم‌ فارس‌ را به‌تصرّف‌ بندرعباس‌ گماشت‌ و در ۱۰۳۱ با انگلیس‌ عهدنامة‌ مفیدی‌ بست‌. دو ماه‌ تمام‌ حصار «هرمز» محصور بود. ایرانیها در این‌ جنگ‌ به‌قدری‌ رشادت‌ و لیاقت‌ بروز دادند که‌ امروز من‌ از تذکر آن‌ به‌وجد آمده‌ سختیهای‌ این‌ کشتی‌ کثیف‌ و دریای‌ منقلب‌ را فراموش‌ می‌کنم‌. ایرانی‌ در هر عهدی‌ که‌ قائد توانایی‌ دارد، تواناست‌ و روزی‌ که‌ دولتش‌ ضعیف‌ است‌، ضعیف‌ و عبارت‌ «الناس‌ علی‌ دین‌ ملوکهم» بیش‌ از همه‌ جا در ایران‌ مصداق‌ پیدا می‌کند. این‌ اسباب‌ تأسف‌ است‌ زیرا که‌ من‌ میل‌ دارم‌ ملتی‌ که‌ امروز به‌خدمت‌ آن‌ قیام‌ کرده‌ام‌، ثبات‌ خلق‌ و استقلال‌ ذات‌ و اعتماد بر نفس‌ داشته‌ باشد، تا بیشتر فرمانده‌ از فکر و شمشیرش‌ استفاده‌ کند و مملکت‌ سعادتمندتر باشد. اما چه‌ چاره‌، که‌ سلاطین‌ سلف‌، باب‌ هر قسم‌ تعلیم‌ را جز درویشی‌ و عیّاشی‌ و لاقیدی‌ بر روی‌ خلق‌ بستند، و از اعمال‌ ناشایست‌ و سستی‌ ارادة‌ خود درس‌ بسیار وخیمی‌ به‌مردم‌ دادند. سابقاً اشاره‌ کردم‌ که‌ در فاصلة‌ قلیل‌ میان‌ عهد شاه‌سلطان‌حسین‌ و نادر، چگونه‌ ملت‌ ایران‌ از حضیض‌ سستی‌ به‌اوج‌ قدرت‌ و توانایی‌ رسید. اوضاع‌ خلیج‌ فارس‌ هم‌ مثل‌ اخلاق‌ ملت‌ ایران‌ بود.

   شاه‌عباس‌ قریب‌ چهارصد توپ‌ از قلعة‌ هرمز گرفت‌. پرتغالیها تسلیم‌ شدند و تمام‌ متصرفات‌ و مؤسسات‌ و قلاع‌ خود را به‌ایران‌ واگذاشتند، به‌استثنای‌ صید مروارید در بحرین‌ و حق‌ گمرک‌ در جزیره‌ قشم‌. و شاه‌ به‌شرط‌ آنکه‌ فقط‌ تاجر باشند و در سیاست‌ وارد نگردند، به‌آنها اجازه‌ اقامت‌ داد و قلاع‌ آنها را محل‌ ساخلو ایران‌ ساخت‌. حتی‌ انگلیسیها را هم‌ با آن‌ همه‌ مساعدت‌که‌ به‌وسیله‌ بحریه‌ خود کرده‌ بودند درخلیج‌ فارس‌، تصرف‌ و اختیاری‌ نداد چون‌ برافراشتن‌ بیرق‌، خاص‌ دولت‌ ایران‌ بود، شاه‌ اجازه‌ داد که‌ دولت‌ انگلیس‌ هم‌ فقط‌ یک‌ بیرق‌ بلند کند.

   بعد از شاه‌عباس‌ تدریجاً ایران‌ خلیج‌ خود را فراموش‌ نمود و اعراب‌ آن‌ سوی‌ مرز دست‌ تطاول‌ دراز کرده‌ در آب‌ و در خشکی‌ به‌دزدی‌ و راهزنی‌ مشغول‌ گشتند و عمال‌ دولت‌ را بی‌اختیار ساختند. نادرشاه‌ با نظر دوربین‌ خود اهمیت‌ خلیج‌ فارس‌ را دریافت‌ و چون‌ ملت‌ ایران‌ تاج‌ پادشاهان‌ خود را به‌او تقدیم‌ کرد، بدواً به‌دریا روی‌ آورد. تمام‌ سواحل‌ و جزایر خلیج‌ فارس ‌را منقاد نمود. این‌ پادشاه‌ اگر مجال‌ می‌یافت‌، بحریه‌ صحیحی‌ ایجاد می‌نمود. مقدمات‌ آنرا به‌این‌ ترتیب‌ فراهم‌ آورد که‌ در شمال‌ و جنوب‌ کارخانه‌ کشتی‌سازی‌ ایجاد کرد و از مازندران‌ به‌بنادر، چوب‌ حمل‌ می‌نمود و استادان‌ انگلیسی‌ را برای‌ تعلیم‌ و تربیت‌ ایرانیان‌ اجیر کرد و قرب ‌سی‌ کشتی‌ جنگی‌ در خلیج‌ فارس‌ به‌حرکت‌ آورد و پرتغالیها و هندیها و انگلیسیها را مزدور سفاین ایران‌ ساخت‌ تا ایرانیان‌ عملاً دریانوردی‌ بیاموزند. اما چه‌ سود که‌ دورة‌ اقتدار این‌ شاه‌ طولی‌ نکشید. با رفتن‌ او، کشتیها نیز پراکنده‌ و تارومار گردید و دولت‌ قاجار که‌ بعد از دولت‌ کم‌ دوام‌ زندیه‌ تثبیت‌ یافت‌، از آن‌ بحریه‌ که‌ شالوده‌اش‌ ریخته‌ شده‌ بود، نتوانست‌ استفاده‌ کند وحتی‌ بقایای‌ آن‌ را جمع‌ آورد. یکی‌ از سیاحان‌ اروپا که‌ یک‌ قرن‌ بعد از نادر به‌بنادر آمده‌ گوید « در سواحل‌ ایران‌ استخوانبدی‌ کشتیهای‌ عهد نادر را دیدم‌ که‌ چون‌ مال‌ بی‌صاحب‌ ریخته‌ وپاشیده‌ بود و محافظ‌ و مراقبی‌ نداشت‌.»

   در ضمنی‌ که‌ اوراق‌ تاریخ‌ خلیج‌ فارس‌ را از پیش‌ نظر می‌گذرانم‌ بار دیگر سیمای‌ محبوب‌ کریم‌خان‌ پیش‌ چشمم‌ مجسم‌ می‌شود. این‌ سلطان‌ را من‌ دوست‌ دارم‌ و بی‌اندازه‌ احترام‌ می‌کنم‌ زیرا که‌ بعد از شاه‌عباس‌ و نادر، و شاید بهتر از این‌ دو پادشاه‌، راه‌ ترقی‌ مملکت‌ را دریافته‌ بود و از این‌ جهت‌ هم‌ّ خود را به‌توسعة‌ تجارت‌ و صنعت‌ مصروف‌ می‌کرد.

   در اوضاع‌ خلیج‌ فارس‌ مهر مخصوص‌ اخلاق‌ او پدیدار است‌. زیرا که‌ بعد از مصفا کردن‌ ایران‌ از وجود رقبای‌ خود، بی‌تأمل‌ به‌خلیج‌ فارس‌ روی‌ آورد. خارجیان‌ را نوازش‌ کرد و آنها را به‌تجارت‌ تشویق‌ نمود و آزادی‌ بخشید، اما در تحت‌ نظر عمال‌ ایرانی‌، تا جز به‌تجارت‌ نپردازند.

جزیره‌ خارک‌

جزیره‌ خارک‌

 ‌

   هلاندیها که‌ از هرج‌ومرج‌ قبل‌ از کریم‌خان‌ استفاده‌ کرده‌ از بصره‌ به‌جزیره‌ خارک‌ که‌ اکنون‌ کشتی‌ ما از نزدیکی‌ آن‌ می‌گذرد، آمدند و استحکاماتی‌ ساختند. این‌ جزیره‌ در ده‌فرسخی‌ شمال‌ غربی‌ بوشهر است‌. یک‌ فرسخ‌ و نیم‌ طول‌ و یک‌ فرسخ‌ عرض‌ دارد. در محصول‌ مروارید، این‌جزیره‌ رقیب‌ بحرین‌ است‌. ماهی‌ و گچ‌ نیز از مال‌التجاره‌های‌ آنجاست‌. مروارید خارک‌ در صلابت‌ و سفیدی‌ بر مروارید بحرین‌ و «سرندیب‌» ترجیح‌ دارد. عدة‌ سکنة‌ آن‌ را در آن‌ عهد، دوازده‌هزار نفر نوشته‌اند. بیشتر سنّی‌ هستند. شغلشان‌ تجارت‌ و ملاحّی‌ و صید مروارید است‌ اما کریم‌خان‌، خارک‌ را از آنها گرفته‌، به‌فرانسویها بخشید که‌ به‌تجارت‌ مشغول‌ باشند. فرانسویها مواظبت‌ کاملی‌ در آنجا نکردند و بعدها در عهد قاجاریه‌، انگلیسیها به‌خیال‌ تصرف‌ آن‌ افتادند، زیرا که‌ موقعیت‌ نظامی‌ مهمی‌ دارد. دو مرتبه‌ در موقع‌ جنگهای‌ هرات‌ این‌ جزیره‌ را ایستگاه‌ نظامی‌  کردند و مأمورین‌ و اموال‌ خود را از بوشهر به‌آنجا نقل‌ نمودند، لیکن‌ بعد از «مصالحه‌پاریس‌» آنجا را تخلیه‌ کردند. در مقابل‌ جزیره‌ خارک‌، جزیره‌ خارکو است‌ که‌ زمستانها غالباً غیرمسکون‌ و تابستانها منزلگاه‌ ماهیگیران‌ است‌.

عهد قاجاریه‌

‌‌

عهد قاجاریه‌

 ‌

   دوره‌ قاجاریه‌ شروع‌ شد. انگلیسیها با شیوخ‌ متمرّد قراردادهایی‌ بستند. دولت‌ ایران‌ به‌انگلیسیها حق‌ داد، که‌ در موقع‌ لزوم‌، برای‌ مرمت‌ کردن‌ کشتیهای‌ خود، در ساحل‌ ایران‌ قدم‌گذارند. ناپلئون‌ که‌ از اقصای‌ اروپا بهتر از فتحعلی‌شاه‌ به‌اهمّیت‌ خلیج‌ فارس‌ آگاه‌ بود خواست‌ از وضع‌ جغرافیای‌ این‌ معبر معتبر استفاده‌ کند. پس‌ با دربار قاجاریه‌ وارد گفتگو گردید. اماحکومت‌ ایران‌ به‌قدری‌ نالایق‌ بود که‌ از این‌ فرصت‌ بی‌نظیر استفاده‌ مهمی‌ نکرد، و درباریان‌ که‌ از برق‌ طلای‌ روس‌ و انگلیس‌ خیره‌ بودند نتایجی‌ را که‌ می‌شد از رقابت‌ این‌ دول‌ اروپایی‌ نصیب‌ دولت‌ ایران‌ گردد و به‌مساعدت‌ فرانسه‌ بحریه‌ ایران‌ قوت‌ بگیرد، هیچ‌ در نظر نیاوردند و کار به‌جایی‌ کشید که‌ دولت‌ از این‌ دریا در حقیقت‌ محروم‌ ماند و خارجیان‌، حتی‌ در عهدنامه‌هایی‌ که‌ میان‌ خود می‌بستند، لازم‌ نمی‌دانستند آب‌ خلیج‌ فارس‌ را هم‌ تقسیم‌ کنند. زیرا که‌ آن‌ را اصلاً مال‌ دولت‌ ایران‌ نمی‌خواستند بدانند که‌ محتاج‌ به‌تقسیم‌ باشد.

   دولت‌ انگلیس‌ بعد از آنکه‌ در محاصرة‌ هرات‌ کامیابی‌ را با ایران‌ دید، قشونی‌ در بوشهر پیاده‌ کرد تا ایران‌ متوجه‌ جنوب‌ شود، و از هرات‌ که‌ دروازة‌ هندوستانش‌ می‌گفتند، صرفنظر نماید. از آن‌ وقت‌ تا کنون‌ این‌ دولت‌ از خلیج‌ فارس‌ صرفنظر نکرده‌ است‌. ادارات‌ آنها، خاصه‌ تلگرافخانه‌های‌ بنادر، ملجاء ناراضیها و بست‌ فراریان‌ شد. به‌وسیله‌ کمپانی‌ لینچ‌، کشتیرانی‌خلیج‌ فارس‌ را به‌خود انحصار داد و هفت‌ خط‌ مهم‌ دایر کرد. در اول‌ قرن‌ بیستم‌ از سه‌ میلیون‌ لیره‌ قیمت‌ صادرات‌ خلیج‌ فارس‌، قریب‌ چهل‌ هزار تومان‌ فقط‌ سهم‌ سایر ملل‌ بود. مأمورین‌ سیاسی‌ در مسقط‌ و کویت‌ و جزایر بحرین‌ و بوشهر و بندرعباس‌ مقام‌ دارند که‌ مواظب‌ منافع‌ انگلیس‌اند. تقریباً تمام‌ تجارت‌ رود کارون‌ متعلق‌ به‌انگلستان‌ و مستعمرات‌ آن‌ است‌.

   بدیهی‌ است‌ به‌واسطه‌ مخازن‌ سرشار نفتی‌ که‌ در ایران‌ موجود است‌ و فعلاً استخراج‌ می‌شود، می‌توان‌ گفت‌، شرکتهای‌ ایرانی‌ اگر در خلیج‌ فارس‌ تشکیل‌ شود، همیشه‌ بار برای‌ حمل‌خارجه‌ که‌ عبارت‌ از مواد نفتی‌ باشد، دارا خواهد بود و حقیقتاً مورد تأسف‌ است‌ که‌ تا به‌حال‌ سرمایه‌ داران‌ ایرانی‌ این‌ نکته‌ را در نظر نگرفته‌اند. به‌همین‌ ملاحظه‌، من‌ که‌ همیشه‌ علاقه‌ تامی ‌به‌توسعة‌ اقتصادیات‌ و تجارت‌ ایران‌ داشته‌ و دارم‌ به‌تجار ایرانی‌ خاطرنشان‌ کرده‌ام‌ که‌ باید در فکر تکمیل‌ مؤسسات‌ تجارتی‌ خود بوده‌، اسباب‌ کار را مستقلاً فراهم‌ سازند.

فوت‌ فرصت‌

فوت‌ فرصت‌

  در نوشتن‌ این‌ سطور، قصدم‌ تحریر گزارش‌ یومیه است‌ و ابداً میل‌ ندارم‌ به‌اشخاص‌ و دودمانها تعرض‌ بکنم‌. ولی‌ چه‌ باید کرد که‌ هر قدمی‌ برمی‌دارم‌، علامتی‌ از تن‌پروری‌ و بیفکری‌ و خرابکاریهای‌ عمدی‌ تخت‌نشینان‌ قاجار حکایت‌ می‌کند. سلطنت‌ پنجاه‌ساله‌ ناصرالدین‌ شاه‌، که‌ قاجاریه‌ او را گل‌ سرسبد و درّة‌التّاج‌ خود می‌دانند، تصادف‌ کرده‌ بود، با جنبش‌ علم‌ و صنعت‌ ممالک‌ متمدنة‌ کرة‌ ارض‌ که‌ با نهایت‌ سعی‌ و جدّ، خود را از سلاح‌ دانش‌ و فنون‌ مختلفه‌ مسلّح‌ و مجهّز می‌کردند.

   نوع‌ بشر در قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌ شتاب‌ و دقّتی‌ که‌ در پیش‌رفتن‌ و ترقّی‌ کردن‌ نشان‌ می‌داد، شبیه‌ بود به‌شخصی‌ که‌ پنجاه‌ سال‌ در خواب‌ غفلت‌ باشد و بخواهد در پنج‌ روز باقی‌، تلافی‌ مافات‌ کند. در این‌ قرن‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ انسان‌ به‌قدر تمام‌ دورة‌ ایجاد خود، صرف‌ قوه‌ و ابراز کوشش‌ کرده‌ است‌. ملل‌ متنوعه‌ سعی‌ داشتند که‌ در آخرین‌ مسابقه‌ از یکدیگر باز نمانند و بیش‌ از همسایگان‌ خود به‌وسعت‌ خاک‌ و آب‌ و استقرار نظم‌ و توسعه‌ تمدن‌ و ترقّی‌ سرزمین‌ خود بیفزایند. رفتند و رسیدند به‌جایی‌ که‌ نه‌تنها باعث‌ آسایش‌ خودشان‌ است‌، بلکه‌ افتخار نوع‌ بشراست‌.

   در بحبوحة‌ این‌ گیرودار، شاهنشاه‌ ایرانمدار نه‌ تنها به‌خود تکانی‌ نداد، عالماً و عامداً با طرز ریا و سالوس‌ و خوابهای‌ خرگوشی‌ چنان‌ پشت‌پایی‌ بر این‌ مملکت‌ زد که‌ ذرات‌ آن‌ را فقط‌ در دیار بدبختی‌ یا سرزمین‌ عدم‌ باید جست‌وجو نمود! من‌ منتظرم‌ که‌ ایران‌ بحریه‌ داشته‌ باشد. غریب‌ خیالی‌ و عجب‌ انتظاری‌!  کسی‌ که‌ اوضاع‌ آنروز را در مقابل‌ خود ببیند و آگاه‌ باشد که‌ درآن‌ نیم‌قرن‌ منحوس‌، چه‌ بلایی‌ بر سر خلیج‌ فارس آمده‌ است‌، آیا باز متوقّع‌ مشاهده‌ بحریه‌ درخلیج‌ فارس‌ باید باشد؟

   بهتر آنکه‌ از این‌ موضوع‌ نیز صرفنظر کنم‌، زیرا که‌ خون‌ جاری‌ می‌شود از چشم‌ اشخاصی‌ که‌ به‌تعصّب‌ ملی‌ آشنا بوده‌ و صفحه‌ خلیج‌ فارس‌ را با این‌ نقوش‌ ننگ‌ ببینند. خدای‌ را شکر که‌ من‌ موفق‌ شدم‌ قشون‌ بیگانگان‌ را از بنادر خارج‌ کنم‌، و بیرق‌ شیروخورشید را بر سواحل‌ جنوب‌ ایران‌، نصب‌ نمایم‌. خدای‌ را شکر که‌ همین‌ زورق‌ معیوب‌ که‌ خود ایستاده‌ و دادم‌ تعمیرش‌ کردند، زورقی‌ است‌ که‌ نسیم‌ دریا بیرق‌ شیروخورشید را بر فراز آن‌ به‌اهتزاز در می‌آورد. در این‌صورت‌ هیچ‌ اهمیّت‌ ندارد که‌ من‌ و همراهانم‌ دراین‌ سفینه‌ مریض‌ شویم‌ و یا در قلب‌ دریا جای‌ کنیم‌.

خطر

‌‌

خطر

   شب‌ قبل‌ از عزیمت‌ از بوشهر، خبر کتبی‌ محرمانه‌ از یکی‌ از مبادی‌ مهمه‌ رسید و دبیر اعظم‌ به‌من‌ ارائه‌ داد که‌ شیخ‌خزعل‌ از تجهیزات‌ قشون‌، سخت‌ نگران‌ است‌ و قوای‌ خود را در سر راهها تمرکز داده‌ است‌ و می‌داند که‌ برای‌ فرماندة‌ کل‌ قوا، خط‌سیری‌ جز بندر بوشهر به‌بندر دیلم‌ نیست‌، و مجبورم‌ به‌ذلّت‌سواری‌ کشتی‌ مظفّری‌ تن‌ در دهم‌، و شیخ‌ هم‌ از ساعت‌ حرکت‌ من‌ آگاه‌ است‌. آخرین‌ تدبیرش‌ اینکه‌ یک‌ کشتی‌ بزرگ‌ جنگی‌ روانه‌ کرده‌ و با یک‌ ضربة‌ توپ‌، کشتی ‌ضعیف‌ و کوچک‌ مرا واژگون‌ سازد، یا مرا اسیر کرده‌ به‌هر جا می‌خواهد ببرد. قبل‌ از وصول‌ این‌ راپرت‌ خودم‌ نیز به‌این‌ فکر افتاده‌ بودم‌ و راپرتهای‌ دیگری‌ هم‌ به‌من‌ رسیده‌ بود. واقعاً برای‌ غلبة‌ خود، خوب‌ نقشه‌ کشیده‌ بود.

   مقامات‌ سیاسی‌ هم‌ این‌ تهدید و تخویف‌ را کرده‌ بودند. اخباری‌ هم‌ که‌ می‌رسید این‌ خیال‌ را تأکید می‌کرد. معذلک‌ عالماً و عامداً خود را در این‌ مهلکه‌ انداخته‌ و از عزم‌ خود صرفنظر ننموده‌، صلاح‌ مملکت‌ را بر جان‌ و مال‌ خود ترجیح‌ دادم‌ و وارد این‌ زورق‌ پوسیده‌ و دریای‌ مخوف‌ شدم‌. خیلی‌ مسرورم‌ که‌ جز من‌ و رئیس‌ دایرة‌ تحریرات‌ من‌، کسی‌ از این‌ موضوع‌ سابقه‌ نداشت‌، والاّ بیشتر مضطرب‌ و آشفته‌ می‌شدند. در این‌ کشتی‌ جز من‌ و قریب‌ بیست‌ نفر که‌ همراهم‌ بودند، کسی‌ وجود نداشت‌. چون‌ کشتی‌ مخصوص‌ سفر دریا نبود، توپ‌ و وسایل‌ دفاعیه‌ نداشت‌. واقعاً این‌ اقدام‌ من‌ یک‌ جانبازی‌ غیرعادی‌ بود در راه‌ عظمت‌ مملکت‌.

   شیخ‌خزعل‌ را ندیده‌ بودم‌، ولی‌ قیافه‌ او را در عکسش‌ دیده‌ و تحت‌ دقّت‌ قرار داده‌ بودم‌ و می‌دانستم‌ که‌ با قیافه‌های‌ جنگی‌ متفاوت‌ است‌، و حدس‌ می‌زدم‌ که‌ اعمال‌ قشون‌ فاتح‌ من‌ در اکناف‌ مملکت‌ و این‌ سیلابی‌ که‌ فعلاً به‌اطراف‌ و نواحی‌ او جاری‌ کرده‌، قدرت‌ او را تهدید نموده‌ام‌. مجال‌ و قوة‌ اندیشیدن‌ اینگونه‌ تدابیر را ندارد.

   به‌علاوه‌ متموّل‌ است‌ و دارای‌ ثروت‌ گزاف‌، و شخص‌ توانگری‌ که‌ سنگ‌ دیگران‌ به‌سینه‌ زده‌ و در همان‌ حال‌ جواهر و نقدینه‌ خود را هم‌ از دسترس‌ حوادث‌ محفوظ‌ دارد، غیر از کسی‌ است‌ که‌ با یک‌ عقیده‌ خلل‌ناپذیری‌ در راه‌ مملکت‌ حاضر به‌جانبازی‌ و فداکاری‌ شده‌ است‌. با تکیه‌ به‌توجهات‌ خداوند متعال‌ و شمشیر درخشان‌ خود هیچ‌ یک‌ از این‌ اخبار و تهدیدات‌ داخلی‌ وخارجی‌ را اهمیت‌ نداده‌، وارد دریا شدم‌ و به‌سلامت‌ در بندر دیلم‌ پیاده‌ گردیدم‌. آنچه‌ بر من‌ و همراهان‌ گذشت‌ اهمیت‌ ندارد. از روز اول‌ خیر و صلاح‌ مملکت‌ در سایة‌ زحمت‌ و فداکاری‌ و شهامت‌ اهل‌ آن‌ حفظ‌ شده‌ است‌، و من‌ هم‌ همین‌ اصول‌ قطعی‌ را باید همواره‌ در نظر داشته‌، روی‌ پای‌ خود ایستاده‌، به‌بازوی‌ خود تکیه‌ کنم‌. فرضاً در دریا غرق‌ می‌شدیم‌ و مملکت‌ آن‌ فایده‌ای‌ را که‌ باید، از جانبازی‌ ما نمی‌برد. ولی‌ تاریخ‌ اسم‌ ما را به‌وظیفه‌شناسی‌ ثبت‌ نمی‌کرد.

در سرزمین‌ الام‌

در سرزمین‌ الام‌

 ‌

پنجشنبه‌ پنجم‌ قوس‌

   مقارن‌ ظهر بندر دیلم‌ از دور نمایان‌ شد و برق‌ شعف‌ از چشم‌ اطرافیان‌ من‌ درخشید. همه‌ دورنمای عمارات‌ را با آنکه‌ از گل‌ و خشت‌ خام‌ است‌ به‌یکدیگر نشان‌ داده‌ و یکدیگر را تبریک‌ می‌گفتند.

   در یک‌ فرسخی‌ بندر، کشتی‌ ایستاده‌ و نتوانست‌ پیشتر برود. زورقی‌ لازم‌ بود که‌ ما را به‌ساحل‌ برساند. در این‌ وقت‌ باز مقدمات‌ انقلاب‌ دریا که‌ تازه‌ آرام‌ شده‌ بود، شروع‌ شد. امواج‌ کف‌آلود از هر طرف‌ برخاست‌ و در سطح‌ دریا گاهی‌ پنج‌ ذرع‌ بالا و گاهی‌ پنج‌ ذرع‌ پایین‌ می‌آمد. در میان‌ این‌ تلاطم‌ بایستی‌ کشتی‌ را ترک‌ گفته‌ به‌زورق‌ سوار شویم‌. کاپیتن‌ در زورق‌ جای‌ گرفت‌ و من‌ فوراً همراهان‌ دل‌باخته‌ را به‌وسط‌ زورق‌ کشیدم‌. زورق‌ جدا شد و در تصادف‌ با هر یک‌ از امواج‌ طوری‌ بالا و پایین‌ می‌رفت‌ که‌ حقیقتاً وحشتناک‌ بود. دریا با زورق‌ بازی‌ می‌کرد و از این‌ طرف‌ به‌آن‌ طرف‌ پرتابش‌ می‌نمود و ما تسلیم‌ رب‌النوع‌ دریا شده‌ و دل‌ بر غرق‌ نهادیم‌. در اینجا قعر دریا از ده‌ الی‌ بیست ذرع‌ عمق‌ داشت‌. امواج‌ ساحلی‌ هم‌ که‌ به‌شدّت‌ معروف‌ است‌، بیشتر اسباب‌ نگرانی‌ بود. به‌هر حال‌ این‌ یک‌ فرسخ‌ هم‌ طّی‌ شد. در بین‌ راه‌ صحبت‌ می‌کردم‌ و می‌خندیدم‌ تا حواس سایرین‌ را جلب‌ نموده‌، نگذارم‌ به‌اطراف‌ خود متوجه‌ باشند. در نزدیکی‌ بندر، زورق‌ هم‌ ایستاد. چند نفر حاضر شدند که‌ ما را به‌دوش‌ کشیده‌ به‌خشکی‌ برسانند. این‌ هم‌ خالی‌ از زحمت‌ نبود و عاقبت‌ مرکوبهای‌ مختلف‌ را ترک‌ کرده‌ به‌خشکی‌ رسیده‌ قلباً خدا را شکرگزار شدیم‌ و زورق‌ را امر دادم‌ ببرند و بقیه‌ همراهان‌ را بیاورند.

نشان‌ دولت‌

‌‌

نشان‌ دولت‌

 ‌

   در ساحل‌ چیز مضحکی‌ که‌ دیدم‌ این‌ بود که‌ کاپیتن‌ به‌خاک‌ افتاده‌ شکر خداوند را به‌جای‌ آورد. چون‌ به‌او نزدیک‌ شدم‌، برخاست‌ نشان‌ درجه‌ اول‌ خارجه‌ را از من‌ تقاضا کرد. سبب‌ پرسیدم‌. معلوم‌ شد همان‌ وقت‌ که‌ ما سوار شدیم‌، کشتی‌ از دوجانب‌ سوراخ‌ بوده‌، و او رخنه‌ها را مسدود ساخته‌ و در تمام‌ راه‌ بیم‌ داشته‌ است‌ که‌ رخنه‌ باز شده‌، آب‌ وارد گردد و کشتی‌ به‌قعر دریا فرو رود. مخصوصاً در حوالی‌ نصف‌شب‌ که‌ باد و طوفان‌ شروع‌ شد، می‌گفت‌ دومرتبه‌ نزدیک‌ آمدم‌ که‌ مطلب‌ را بگویم‌ اما چون‌ مشغول‌ تحریر بودید، جرئت‌ تکلم‌ نکردم‌. یک‌ساعت‌ بعد از نصف‌شب‌، صدای‌ شکستن‌ یکی‌ از چرخهای‌ کشتی‌ به‌گوش‌ رسید. یقین‌ کردم‌ کار تمام‌ است‌ و همه‌ طعمة‌ ماهی‌ شده‌ایم‌. فوراً زورق‌ کوچک‌ را از کشتی‌ جدا نمودم‌.

   به‌خاطرم‌ آمد که‌ درست‌ همان‌ اوقات‌ صدایی‌ شنیده‌ بودم‌، ولی‌ گمان‌ کردم‌ در خارج‌ است‌ و به‌کشتی‌ ربطی‌ ندارد. باری‌ کاپیتن‌ نشان‌ می‌خواست‌ برای‌ اینکه‌ توانسته‌ است‌ ما را با این‌ کشتی‌خراب‌ به‌ساحل‌ برساند. اما من‌ از دادن‌ مدال‌ خودداری‌ کردم‌ و او را به‌بذل‌ انعام‌ امیدوار و دلگرم‌ نمودم‌ و احترام‌ نشان‌ را محفوظ‌ داشتم‌. اگر چه‌ متأسفانه‌ دربار قاجار احترام‌ و عظمتی‌ برای‌ نشان‌ و علامت‌ دولتی‌ باقی‌ نگذارده‌ است‌. یکی‌ از فرانسویان‌ موسوم‌ به‌ویکتور برار، در اوایل‌ مشروطیت‌ کتابی‌ راجع‌ به‌انقلاب‌ ایران‌ نگاشته‌ و در صفحه‌ ۱۱۹ می‌نویسد:

   «عشایر، با پادشاهان‌ قجر قراردادهای‌ فردی‌ و جمعی‌ دارند. سلطان‌ نیز در اتلاف‌ وجه‌ و اعطای‌ نشان‌ حاتمی‌ می‌کند.»

   غالباً اشخاص‌ نالایق‌ و خائن‌ به‌وطن‌ را می‌بینید که‌ از جانب‌ دربار دارای‌ نشان‌ شده‌اند. واقعاً کار نشان‌ به‌جایی‌ رسیده‌ است‌ که‌ صاحبان‌ فضیلت‌ و تقوی‌ و خدمتگزاران‌ فداکار، نشان‌ خود را در بی‌نشانی‌ تشخیص‌ می‌دهند. کاپیتن‌ تقصیری‌ نداشت‌. شاید در دوران‌ قاجاریه‌ او اولین‌ مأموری‌ بود که‌ به‌پاداش‌ خدمت‌ معین‌ و محسوسی‌ تقاضای‌ نشان‌ می‌کرد. در ضمن‌ استنکاف‌ از دادن‌ نشان‌، دلم‌ به‌حال‌ کاپیتن‌ سوخت‌ و در سیمای‌ او علائم‌ تعجب‌ ظاهر بود، که‌ چگونه‌ در ازای‌ خدمتی‌ که‌ جان‌ ما را محروس‌ داشته‌، از اعطای‌ یک‌ نشان‌ خودداری‌ می‌کنم‌ در صورتیکه‌ سینة‌ هر خائن‌ مذبذب‌ نالایقی‌ به‌آن‌ مزین‌ است‌.

   این‌ نشان‌ رسمی‌ دولت‌ و علامت‌ قابل‌ احترام‌، حتی‌ در سینة‌ بیطارهای‌ خارجی‌ دیده‌ شده‌ و در داخله‌ نیز اشخاصی‌ به‌اخذ آن‌ نایل‌ شده‌اند که‌ سینه‌شان‌ مستحق‌ گلوله‌ است‌. بعضی‌ از خائنین‌ مملکت‌ که‌ از ورود به‌قهوه‌خانه‌های‌ اروپا ممنوع‌ اند به‌نشانهای‌ درجه‌ اول‌ مملکت‌ مفتحر و کمتر مأموری‌ می‌بینم‌ که‌ عرض‌ و طول‌ سینه‌اش‌ به‌نشانهای‌ خرد و بزرگ‌ و حمایلهای‌ رنگارنگ‌ آراسته‌ نباشد. و عجیب‌ این‌ است‌ که‌ مأمورین‌ صدیق‌ و خدمتگزار، آنهایی‌ هستند که‌ سینه‌ ایشان‌ از نشان‌ عاری‌ است‌. روح‌ پاک‌ ایرانی‌ را باید ستایش‌ گفت‌ که‌ این‌ قبیل‌ مأمورین‌، با مذلّت‌ و خفتی‌ که‌ از طرف‌ دربار متحمل‌ شده‌اند، باز رویّة‌ امانت‌ و صداقت‌ را ترک‌ نگفته‌ و صمیمانه‌ به‌انجام‌ خدمات‌ مرجوعه‌ مشغول‌اند.

   تا کسی‌ وارد در عمل‌ نباشد، نمی‌تواند به‌حقایق‌ آشنا شده‌، طرز اعمال‌ این‌ دربار را تشخیص‌ بدهد. آیا تعجب‌آور نیست‌ که‌ نشان‌ دولت‌ که‌ به‌پاداش‌ خدمات‌ برجسته‌ و درجه‌ اول‌ باید اعطا شود و موجب‌ افتخار مأمورین‌ باشد، در نظر مردمان‌ صدیق‌ و آگاه‌ تا این‌ درجه‌ پست‌ جلوه‌ کند که‌ نشان‌ خود را در بی‌نشانی‌ بدانند؟ اشخاصی‌ که‌ از قبول‌ نشان‌ دولتی‌ احتراز کرده‌اند، در میان‌ مأمورین‌ دولت‌ بسیارند.

نتهای‌ سفیر انگلیس‌

‌‌

نتهای‌ سفیر انگلیس‌

 ‌

   در بندر «دیلم‌» تلگرافی‌ از تهران‌ رسید که‌ هیأت‌ وزرا تقاضای‌ مخابرة‌ حضوری‌ دارند. به‌دبیراعظم‌ و وزیر پست‌وتلگراف‌ امر دادم‌ با من‌ به‌تلگرافخانه‌ بیایند. معلوم‌ شد در تعقیب‌ سختگیریهایی‌ که‌ انگلیسیها برای‌ عدم‌ عزیمت‌ من‌ به‌خوزستان‌ کرده‌ بودند، در این‌ موقع‌ که‌ دیدند جداً وارد میدان‌ جنگ‌ می‌شوم‌، عصبانی‌ گشته‌ و دو فقره‌ یادداشت‌ شدیداللحن‌، یکی ‌صبح‌ و یکی‌ عصر امروز به‌وزارت‌ خارجه‌ فرستاده‌اند، و به‌شتاب‌ تمام‌ مطالبه‌ جواب‌ می‌کنند. صورت‌ تلگراف‌ وزارت‌ امور خارجه‌ متضمن‌ نتها از این‌ قرار است‌:

حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌:

   دو مراسله‌ فوری‌ امروز ظهر چهارم‌ قوس‌ از سفارت‌ انگلیس‌ رسیده‌ که‌ عیناً به‌عرض‌می‌رسد.

 ‌

مراسلة‌ اول‌

آقای‌ وزیر

   «پس‌ از ملاقات‌ امروز صبح‌ با آن‌ جناب‌ مستطاب‌، دستورالعملی‌ از وزیر امور خارجه‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ رسیده‌ که‌ مراسله‌ای‌ به‌مفاد ذیل‌ به‌عنوان‌ جناب‌ مستطاب‌عالی‌ ارسال‌ دارم‌. دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ پیشنهاد دوستانه‌ نموده‌ بودند که‌ مساعی‌ جمیله‌ خود را برای‌ ایجاد مصالحه‌ دوستانه‌ با شیخ‌خزعل‌ (شیخ‌ محمّره‌) به‌کار برند، و حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا وعده‌ داده‌ بودند که‌ هرگاه‌، شیخ‌، اظهار اطاعت‌ و انقیاد نماید، معظم‌له‌ بر علیه‌ مشارالیه‌ استعمال‌ قوای‌ مسلحه‌ نخواهند نمود. دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ افسوس‌ دارند که‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌وعده‌ مزبور وفا نکرده‌ و نصیحت‌ دوستانه‌ دولت‌ دوستدار و وساطت‌ مشارالیه‌ را رد نموده‌اند. و پیشنهاد ایشان‌ را مورد توجه‌ قرار نداده‌اند، بنابراین‌، دولت‌ پادشاه‌ انگلستان‌، حال‌ ناگزیرند که‌ پیشنهاد خود را مسترد و اظهار نمایند که‌ دیگر نمی‌توانند به‌«شیخ‌ محمّره‌» و به‌«بختیاریها» فشاری‌ را که‌ برای‌ اسکات‌ آنها می‌آورند، ادامه‌ دهند. هرگاه‌ عملیات‌ فعلی‌ کارگزاران‌ ایران‌ موجب‌ ورود صدمه‌ و خسارات‌ جانی‌ و مالی‌ به‌اتباع‌ انگلیس‌ گردد، دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ دولت‌ علیه‌ را مستقیماً مسؤول‌ آن‌ دانسته‌، و عهده‌دار پرداخت‌ غرامت‌ کامل‌ صدمات‌ و خسارات‌ مزبور می‌شمارند. در همین‌ حال‌ دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ برای‌ خود این‌ حق‌ را حفظ‌ می‌کنند، که‌ به‌هر نحو و طریقی‌که‌ صلاح‌ و مقتضی‌ بداند از طرف‌ خود اقداماتی‌ برای‌ حفظ‌ و حراست‌ جان‌ و مال‌ رعایای‌ انگلیس‌ به‌عمل‌ آورند. بر حسب‌ دستورالعمل‌ مستقیم‌ مستر چمبرلن‌ محترماً خواهش‌ دارم‌، محبت‌ فرموده‌ این‌ مراسله‌ را بدون‌ تأخیر به حضرت  اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا ابلاغ‌ دارید.»

 ‌

مراسله‌ دوم‌

آقای‌ وزیر

   «نظر به‌مراسله‌ سابقة‌ خود مورخه‌ امروز بر حسب‌ دستورالعمل‌ وزیر امورخارجه‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ محترماً مراسله‌ رسمی‌ ذیل‌ را به‌عنوان‌ آن‌ جناب‌ مستطاب‌ ارسال‌ می‌دارم‌. باید خاطر آن‌ جناب‌ مستطاب‌ را مستحضر سازم‌ که‌ در ماه‌ نوامبر ۱۹۱۴دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ اطمینانات‌ رسمی‌ به‌جناب‌ اجل‌ شیخ‌ محمّره‌ داده‌اند، که‌ در صورت‌ وقوع‌ تجاوزی‌ از طرف‌ دولت‌ علیه‌ نسبت‌ به‌حوزة‌ اقتدار معزی‌الیه‌ نسبت‌ به‌حقوق‌ شناخته‌ شدة‌ او، یا نسبت‌ به‌اموال‌ و علاقجات‌ ایشان‌ در ایران‌ متعهّد خواهند بود، برای‌ تحصیل‌ راه‌ حلی‌ که‌ نسبت‌ به‌خود ایشان‌ و دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ رضایت‌بخش‌ باشد به‌ایشان‌ مساعدت‌ لازمه‌ بنمایند. به‌همین‌ نحو دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ جمیع‌ قوای‌ معزی‌الیه‌ را از هرگونه‌ تعرضات‌ و حملات‌ دولت‌ خارجی‌ یا تجاوزات‌ چنین‌ دولتی‌ نسبت‌ به‌حوزة‌ اقتدار مزبور و حقوق‌ شناخته‌ شدة‌ مشارالیه‌، یا نسبت‌ به‌اموال‌ و عمارات‌ ایشان‌ در ایران‌، حفظ‌ و حراست‌ خواهند نمود. اطمینانات‌ فوق‌ به‌شیخ‌ محمره‌ و جانشین‌ مشارالیه‌، که‌ از اعقاب‌ ذکور او باشند، داده‌ شده‌، و تا وقتی‌ که‌ شیخ‌ و اعقاب‌ ذکور او، از مراعات‌ تعهدات‌ خود نسبت‌ به‌دولت‌ علیه‌ تصور ظن‌ نمایند، معتبر و دارای‌ اثر است‌، ولی‌ مشروط‌ بر این‌ که‌ انتخاب‌ جانشین‌ شیخ‌ از اعقاب‌ ذکور مشارالیه‌، منوط‌ باشد به‌مشاوره‌ محرمانه‌ با دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه انگلستان‌، و جلب‌ رضایت‌ ایشان‌ تا وقتی‌ که‌ معزی‌الیه‌ و اعقاب‌ ذکور مزبور رویّه‌ اطاعت‌ نسبت‌ به‌آراء و نصایح‌ دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ را ادامه‌ دهند، و رویه‌ای‌ که‌ نسبت‌ به‌دولت‌ مشارالیه‌ رضایت‌بخش‌ باشد داشته‌ باشند، در مقابل‌ دولت‌ علیه‌، دولت‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌، جمیع‌ مساعی‌ خود را به‌کار خواهند برد که‌ «شیخ‌ محمره‌» را در وضعیت‌ فعلی‌ و استقلال‌ محلی‌ نگاهدارند. مستر چمبرلن‌، از سرپرسی‌ لرن‌ خواهش‌ نموده‌اند که‌ مقرر دارند قونسول‌ ژنرال‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ مقیم‌ بوشهر یا قونسول‌ اعلیحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ مقیم‌ شیراز، در صورتی‌ که‌ حضرت‌ اشرف‌ در نقاط‌ مزبوره‌ باشند مکاتبه‌ رسمی‌ به‌مفاد فوق‌ تسلیم‌ حضرت‌ اشرف ‌آقای‌ رئیس‌الوزرا نمایند. انتهی‌.

   جواب‌ مراسلة‌ هفته‌ قبل‌، که‌ متن‌ تلگراف‌ وزیر مختار را به‌حضرت اشرف‌ به‌شیراز درج‌ نموده‌ بودند، تلگرافا به‌عرض‌ رسانده‌ چون‌ تعلیماتی‌ برای‌ صدور جواب‌ نرسید بلاجواب‌ مانده‌ حالیه‌، نسبت‌ به‌مراسله‌ سابق‌ و این‌ دو مراسله‌ هر قسم‌ مقرر فرمایند جواب‌ داده‌ شود.»

                                                                  مشارالملک‌

                                                              شب‌ پنجشنبه‌ ۵ قوس‌ – نمره‌ ۳۷۹۱

                                     رئیس‌ ارکان‌ حرب‌ کل‌ قشون‌ سرتیپ‌ امان‌الله‌

 ‌

   هیأت‌ وزرا که‌ استیصالشان‌ از عبارت‌ تلگراف‌ حضوری‌ واضح‌ بود، کسب‌ تکلیف‌ کردند. بعد از ملاحظه‌ تلگراف‌، چون‌ هیچ‌ پیشامدی‌ و موضوع‌ مهمی‌ در فکر من‌ نمی‌تواند ایجاد تزلزل‌کند، بدون‌ تردید هیأت‌ وزرا را مورد مؤاخذه‌ قرار دادم‌ که‌ چرا اصلاً نتها را گرفته‌اند. اینک‌ عین‌ تلگراف‌ که‌ در این‌ مورد به‌هیأت‌ وزرا مخابره‌ نمودم‌:

تهران‌

 ‌‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای‌ ذکاءالملک‌ وزیر مالیه‌ دام‌ اقباله‌

   «گرچه‌ جواب‌ مراسله‌ای‌ را که‌ تهیه‌ کرده‌اید هنوز من‌ ندیده‌ام‌ و از مفاد آن‌ مسبوق‌ نیستم‌ که‌ نظریات‌ خود را در نفی‌ و اثبات‌ آن‌ اظهار دارم‌، با اطلاعی‌ که‌ از مدلول‌ مراسله‌ حاصل‌ کرده‌ام‌، همینقدر تذکر می‌دهم‌ که‌ من‌ این‌ قبیل‌ مراسلات‌ و مکاتب‌ را نمی‌توانم‌ درکابینه‌ خود ضبط‌ و ثبت‌ نمایم‌. جنابعالی‌ اگر مفاد مراسله‌ را بخواهید در تحت‌ شور و مشاوره‌ قرار دهید، مختارید، زیرا که‌ معتقدات‌ من‌ همین‌ است‌ که‌ اظهار کردم‌. فعلاً که‌ جمعه‌ غرة‌ ماه است‌ مشغول‌ حرکت‌ به‌فرونت‌ هستم‌.»

                                       رئیس‌الوزراء و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                                                                 نمره‌ ۶۹۳۰

   چنانکه‌ ملاحظه‌ می‌شود و تصریح‌ کردم‌ که‌ کابینه‌ من‌ معتاد به‌گرفتن‌ این‌ قبیل‌ نوشته‌ها نیست‌، امر دادم‌ با کمال‌ شدت‌ نتها را مسترد داشته‌، بگویند هر کس‌ هر عقیده‌ای‌ دارد، اعمال‌ کند. من‌ نظریة‌ خود را انجام‌ خواهم‌ داد.

روابط‌ با انگلیس‌

‌‌

روابط‌ با انگلیس‌

 ‌

   انگلیسیها از دیرزمانی‌ خود را موظف‌ به‌دخالت‌ در امور تجارتی‌ و سیاسی‌ ایران‌ می‌دانستند. واقع‌ بودن‌ این‌ سرزمین‌ در جوار و معبر هندوستان‌ برای‌ ساکنین‌ این‌ خاک‌، جرمی‌ عظیم‌ شمرده‌ شده‌، و برای‌ فاتحین‌ دریاها، یک‌ حق‌ دخالتی‌ در اوضاع‌ آن‌. به‌اینواسطه‌ بیش‌ از یک‌ قرن‌ است‌ که‌ اعمال‌ انگلستان‌ نسبت‌ به‌ایران‌، درحکم‌ تصرف‌ بطئی‌ بوده‌ که‌ در نظر دول‌ دیگر سیاست‌ محافظه‌ هندوستان‌ جلوه‌ کرده‌ است‌.

   هند غنی‌ترین‌ و زیباترین‌ مستعمرات‌ انگلیس‌ است‌. قریب‌ ۲۵ مرتبه‌ از جزایر انگلستان‌ بزرگتر و دارای‌ ۳۰۰ میلیون‌ جمعیت‌ است‌. هندوستان‌ بنیان‌ عظمت‌ انگلستان‌ و محور و محرک‌ اطوار سیاست‌ خارجی‌ آن‌ دولت‌ به‌شمار می‌آید زیرا که‌ منبع‌ تجارت‌ است‌ و معروف‌ است‌ که‌ «سیاست‌ انگلیس‌ یعنی‌ تجارت‌ انگلیس‌». خیلی‌ اسباب‌ تأسف‌ باید باشد که‌ در این‌ مورد، مجاورت‌ اغنیا باعث‌ آزار همسایگان‌ شده‌ است‌. هر قسمتی‌ از ایران‌ که‌ به‌آن‌ همسایه‌ غنی‌، یعنی‌ هند نزدیکتر باشد، بیشتر موجب‌ اضطراب‌ بریتانیا و جالب‌ توجه‌ اوست‌. خلیج‌ فارس‌ را دروازه‌ هندوستان‌ می‌دانند و به‌این‌ لحاظ‌ در دوره‌ قاجاریه‌ از جبن‌ و جهل‌ دربار ایران‌ استفاده‌ کرده‌ و چنگال‌ تجارتی‌ خود را در اطراف‌ آن‌ فرو بردند. این‌ غلبه‌ نه‌ به‌جنگ‌ بوده‌ است‌، چنانکه‌ یکی‌ از بزرگان‌ انگلیس‌ عقیده‌ داشته‌ که‌ «تجارت‌ از پی‌ بیرق‌ باید برود»، بلکه‌ به‌وسائل‌ دیگر، یعنی‌ کشیدن‌ راه‌ و ساختن‌ منزلگاههای‌ تجارتی‌ میسر شده‌ است‌. به‌این‌ جهت‌ ثابت‌ کرده‌اند که‌ «تجارت‌ از پی‌ راه‌ می‌رود». راهی‌ که‌ کمپانی‌ لینچ‌ احداث‌ کرده‌ نمونه‌ اعمال‌ این‌ نظراست‌.

   ناگفته‌ نماند که‌ ملت‌ منصف‌ ایران‌ هم‌ همیشه‌ مایل‌ بوده‌ است‌ که‌ با این‌ دریانوردان‌ لایق‌ و فعال‌ به‌مسالمت‌ پیش‌ بیاید. در تمام‌ تجاوزاتی‌ که‌ می‌شده‌ حتی‌الامکان‌ با صبر و متأنت‌ رفتار می‌کرده‌ است‌. ولی‌ بعضی‌ از سیاسیون‌ انگلیس‌ (که‌ از حق‌ نباید گذشت‌ در میان‌ رجال‌ انگلیس‌ مخالف‌ هم‌ بسیار داشتند و نظریاتشان‌ نظریه‌ ملت‌ بریتانیای‌ کبیر عموماً شمرده‌ نمی‌شود) از ضعف‌ و بی‌ارادگی‌ قاجاریه‌ خیلی‌ سوءاستفاده‌ کرده‌ و دولت‌ را در بحبوحة‌ گرفتاریهای‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌، وادار به‌تفویض‌ امتیازات‌ مهمه‌، از قبیل‌ امتیاز منسوخه‌ راه‌ آهن‌ سرتاسری‌ ایران‌ در۱۲۸۹، و امتیاز تأسیس‌ بانک‌ در ۱۳۰۷، و امتیاز تنباکو و توتون‌ در ۱۳۰۸، و تصویب‌ انتقال‌ و امتیاز نفت‌ در ۱۳۱۹ و غیره‌ مجبور کردند. نزدیک‌بینی‌ و طمعکاری‌ دربار قاجاریه‌ به‌این‌ درجه‌ بود که‌ مثلاً در مقابل‌ ۱۵۰۰۰ لیره‌ منبع‌ هنگفتی‌ مثل‌ توتون‌ و تنباکو را از دست‌ داد. اگر تودة‌ ملت‌ ایران‌ احساسات‌ نمی‌کردند، خسارات‌ ایران‌ فوق‌العاده‌ بود. این‌ سیاستها را بعضی‌ از سیاسیون‌ بی‌اطلاع‌ انگلیس‌ طرح‌ می‌ریختند و به‌زودی‌ پشیمان‌ می‌شدند، زیرا که‌ نتایج‌ امر و نصایح‌ عقلای‌ خودشان‌ بر آنها ثابت‌ می‌کرد که‌ از این‌ رویه‌ هیچ‌ سودی‌ نمی‌برند و روزبه‌روز موقعیت‌ محبوبانه‌ای‌ را که‌ در دل‌ اهل‌ ایران‌ داشته‌، و در هنگام‌ استقرار مشروطیت‌ مستقر شده‌ بود، از دست‌ می‌دهند و نظر اساسی‌ آنها که‌ فقط‌ حفظ‌ هندوستان‌ است‌ دچار بطلان‌ و تزلزل‌ می‌گردد. البته‌ ایران‌ قوی‌ و آباد در مجاورت‌ هند، بهتر است‌ از ایران‌ ضعیف و خراب‌. اما این‌ نکته‌ را بسیاری‌ از سیاسیون‌ انگلیس‌ درک‌ نمی‌کنند یا شهرت‌ پلتیکی‌ خود را در مخالفت‌ به‌آن‌ تشخیص‌ داده‌اند.

   من‌ از بدو زمامداری‌ خود از وقتی‌ که‌ در کارها تسلطی‌ یافته‌ام‌، همیشه‌ میل‌ داشته‌ام‌ دول‌ اروپا با ایران‌ مهربان‌ و متحد باشند. مخصوصاً روس‌ و انگلیس‌ که‌ سابقة‌ آشنایی‌ دارند و در همسایگی ما علاقه‌مند و صاحب‌ قدرت‌ هستند. اما قویاً خودداری‌ کرده‌ام‌ که‌ ذره‌ای‌ از نفوذ آنها را در امور حکومتی‌ خود دخالت‌ داده‌ و ایران‌ را در هیچ‌ موردی‌ بازیچه‌ جریان‌ یکی‌ از سیاستهای‌ متخالف‌ کنم‌. ایران‌ را دارای‌ یک‌ پلتیک‌ مستقل‌ و آزادی‌ کرده‌ و همیشه‌ هم‌ّ خود را مصروف‌ نموده‌ام‌، که‌ در آن‌ طریق‌ سیر کنم‌. در قضیه‌ خوزستان‌ باز یک‌ سیاست‌ غلط‌، یا تعقیب‌ رویه‌ ناهنجار سیاسیون‌ سابق‌، نمایندگان‌ انگلیس‌ را واداشت‌ که‌ از نزاکت‌ خارج‌ شده‌ و در قضیه‌ دخالت‌ کنند. زیرا که‌ مایل‌ نبودند ایران‌ در اطراف‌ خلیج‌ فارس‌، خاصه‌ در پهلوی‌ معادن‌ نفت‌، سوق‌ قشون‌ کند. می‌خواستند مثل‌ سابقین‌ خود این‌ عبارت‌ کودکانه‌ را تکرار کنند که‌ «خلیج‌فارس‌ یک‌ دریاچه‌ انگلیس‌ است‌» اما من‌ مثل‌ همیشه‌ جداً مقاومت‌ نمودم‌ و یادداشت‌ آنها را رد کردم‌، و از عزم‌ خود باز نگشتم‌. زیرا که‌ ابداً نمی‌توانم‌ تصور کنم‌ که‌ یک‌ دولت‌ خارجی‌، حق‌ ورود در این‌ قبیل‌ مسائل‌ ما را داشته‌ باشد. این‌ بود که‌ به‌وزرا امر دادم‌ نتها را پس‌ بفرستند، و ابداً از رویه‌ سابق‌ من‌ تجاوز نکرده‌ به‌اخلاق‌ و روش‌ کابینه‌های‌ اسبق‌ تأسی‌ ننمایند.

   این‌ جواب‌ را کافی‌ و مقنع‌ دانستم‌ و به‌دستجات‌ قشونی‌ از هر طرف‌، امر تلگرافی‌ کردم‌ که‌ مطابق‌ نقشه‌ای‌ که‌ ترتیب‌ داده‌ام‌ پیش‌ بروند.

   با اینکه‌ خستگی‌ دریا و نخوابیدن‌ شب‌ پیش‌ و طی‌ مسافت‌ بعیده‌ تا درجه‌ای‌ مرا کسل‌ کرده‌ بود، آسایش‌ در بندر را جایز ندیده‌، مأمورین‌ مخصوص‌ فرستادم‌ که‌ از اردگاه‌ به‌قدر کفایت‌ اسب‌ بیاورند. خیلی‌ میل‌ دارم‌ فردا، اسبها زود رسیده‌ و من‌ بتوانم‌ قبل‌ از عصر، چهار فرسخ‌ مسافت‌ میان‌ دیلم‌ و زیدون‌ را قطع‌ کرده‌، موقع‌ برای‌ بازدید این‌ قسمت‌ از اردو و دادن‌ دستورهای‌ لازم‌، داشته‌ باشم‌. رئیس‌ تلگرافخانة‌ بندر دیلم‌ با اینکه‌ لباس‌ و وضعش‌ ساده‌ و دهاتی‌ بود، در مخابره‌ تلگراف‌ و اخذ خبر مهارتی‌ غیر مترقب‌ نشان‌ داد و خوشوقتی‌ مرا فراهم‌ آورد. زیرا که‌ برای‌ آن‌ مذاکره‌ مهم‌، اگر اتفاقاً شخص‌ بی‌لیاقت‌ و کودنی‌ واسطه‌ می‌بود، اسباب‌ تأسف‌ و شاید موجب‌ سوءتفاهم‌ می‌گشت‌. اما در این‌ تلگرافچی‌، من‌ ذکاوت‌ ذاتی‌ دیدم‌ و بار دیگر بر من‌ مسلم‌ شد که‌ ایرانی‌ طبعاً هوشیار و فعال‌ است‌، و اگر سرپرست‌ دلسوز و فداکار داشته‌ باشد که‌ از او نگاهداری‌ نماید، خدمات‌ سزاوار تمجید به‌ظهور خواهد رسانید. به‌رئیس‌ کابینه‌ گفتم‌ وجهی‌ به‌او انعام‌ بدهد.

تسلیم‌ خزعل‌

‌‌

تسلیم‌ خزعل‌

 ‌

   در این‌ ضمن‌ تلگرافی‌ از طریق‌ بوشهر از خزعل‌ رسید به‌شرح‌ ذیل‌:

 ‌

   مقام‌ منیع‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

   «تأخیر اسف‌انگیز که‌ در رسیدن‌ تلگراف‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌فدوی‌ روی‌ داده‌، مانع‌ شد از اینکه‌ زودتر در جواب‌ مبادرت‌ شود، و باعث‌ انفعال‌ و شرمندگی‌ فدوی‌ گردید. تلگراف‌ سابق‌ فدوی‌ نه‌ فقط‌ انقیاد و اطاعت‌ فدوی‌ را به‌دولت‌ علیه‌ ایران‌، که‌ همیشه‌ مطیع‌ اوامر مطاعة‌ آن‌ دولت‌ بوده‌ و هستم‌، ظاهر می‌ساخت‌ بلکه‌ اطاعت‌ صمیمانه‌ و قلبیه‌ فدوی‌ را در آتیه‌ ضمانت‌ می‌نمود. به‌قدری‌ سوءتفاهم‌ به‌واسطه‌ عدم‌ مراوده‌ شخصی‌ فیمابین‌ حضرت‌ اشرف‌ و فدوی‌ به‌وقوع‌ پیوسته‌ که‌ فدوی‌ شرفیابی‌ حضور حضرت‌ اشرف‌ را فوق‌ تصور برای‌ رفع‌ اشتباهات‌ و سوءتفاهم‌ که‌ درخاطر مبارک‌ جای‌ گرفته‌، ضرور می‌دانم‌. فدوی‌ مطمئن‌ از انجام‌ این‌ مقصود هستم‌. همان‌ ملاقاتی‌ که‌ مشتاقانه‌ مترصد بوده‌ام‌، باکمال‌ شعف‌ استقبال‌ می‌کنم‌، تا دفعه‌ دیگر حضرت‌ اشرف‌ را از اطاعت‌ و انقیاد و دولتخواهی‌ و جان‌نثاری‌ خود مطمئن‌ و خود را در لیاقت‌ و اطمینان‌ و دوستی‌ و مساعدت‌ حضرت‌ اشرف‌ ثابت‌ نمایم‌.»

                                              فدوی‌ خزعل‌

 ‌

جوابی‌ به‌این‌ مضمون‌ به‌او مخابره‌ نمودم‌:

 ‌

آقای‌ سردار اقدس‌

   «خود شما بهتر از همه‌ کس‌ مسبوقید که‌ من‌ در ضمن‌ تمام‌ اقدامات‌ و عملیات‌ خود، جز استحکام‌ ارکان‌ مملکت‌ قصدی‌ نداشته‌ و همیشه‌ مایل‌ بوده‌ام‌ که‌ کارکنان‌ امور، ازقبیل‌ شما، پیوسته‌ متوجه‌ مرکزیت‌ مملکت‌ باشند. هرگز مایل‌ نیستم‌ امثال‌ شما را که‌ می‌توانید مصدر خدمت‌ عمده‌ به‌مملکت‌ باشید، محو و نابود نمایم‌. در جواب‌ تلگراف‌ اولیه‌ هم‌ که‌ تسلیم‌ قطعی‌ را تذکر داده‌ بودم‌، نظرم‌ همان‌ حفظ‌ اصول‌ تمرکز، یعنی‌ اصول‌ اولیه‌ بود. حالا که‌ ندامت‌ را پیشرو مقصود قرار داده‌ و از روی‌ عمق‌ خاطر به‌تمام‌ احکام‌ و مطالب‌ سابقة‌ من‌ متوجه‌ شده‌اید، من‌ هم‌ ملاقات‌ شما را استقبال‌ می‌کنم‌ و حالا که‌ به‌«دیلم‌» آمده‌ و به‌شما هم‌ نزدیک‌ شده‌ام‌، با کمال‌ اطمینان‌ خاطر می‌توانید به‌«هندیجان‌» آمده‌، این‌جانب‌ را ملاقات‌ و به‌توجهّات‌ دولت‌ و سرپرستی‌ من‌ امیدوار باشید.»

                                                        رئیس‌ الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

 ‌

جمعه‌ ششم‌ قوس‌

   ساعت‌ چهار بعدازظهر به‌ناحیه‌ «زیدون‌» که‌ قسمت‌ اول‌ اردوگاه‌ در آنجاست‌، وارد شدیم‌. در نیم‌فرسخی‌ رودخانه‌ باز اراضی‌ رو به‌ انخفاض‌ می‌نهادند، به‌قسمی‌ که‌ رودخانه‌ درست‌ در یک‌ ارتفاع‌ هشتاد الی‌ صدمتری‌ از سطح‌ دریا جاری‌ است‌.

در زیدون‌

‌‌

در زیدون‌

 ‌

   من‌ که‌ معتاد به‌اعمال‌ سربازی‌ هستم‌ و عمر خود را در میدانهای‌ جنگ‌ و مؤانست‌ با توپ‌ و تفنگ‌ صرف‌ کرده‌ام‌، اشتغال‌ به‌مهام‌ مملکت‌ در این‌ چند سال‌ مرا از توقف‌ در اردوگاهها بازداشته‌ است‌. از دیدن‌ لشکرگاه‌ چنان‌ سروری‌ به‌من‌ دست‌ داد که‌ گویی‌ بعد از سالها غربت‌ به‌وطن‌ رسیده‌ام‌، یا دوستان‌ عزیز را پس‌ از سفری‌ دورودراز ملاقات‌ کرده‌ام‌.

   از ملاحظة‌ چادرهای‌ اردو که‌ در کنار رودخانه‌ زده‌اند، لذتی‌ فوق‌العاده‌ می‌برم‌، زیرا که‌ بهترین‌ موقع‌ زندگانی‌ را که‌ عبارت‌ باشد از ایام‌ توقف‌ در میان‌ سپاه‌ به‌خاطرم‌ می‌آورد. فوراً به‌سرتیپ‌ فضل‌الله‌خان‌، رئیس‌ اردو که‌ تا یک‌ فرسخ‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بود، امر دادم‌ قشون‌ مهیای‌ سان‌ شود. مقارن‌ این‌ حال‌ ایروپلانی‌ که‌ مأمور اکتشافات‌ بود رسید، و موضوع‌ تحقیقات‌ خود را در لفافه‌ پیچیده‌ از بالا به‌زیر افکند. بسته‌ را گشودم‌ و از طرز اعمال‌ و نظریات‌ و مراکز قوای‌ دشمن‌ مطلع‌ شدم‌. صاحبمنصب‌ مأمور این‌ اکتشافات‌، نایب‌ ارفع‌الملک‌ است‌ که‌ از جوانان‌ تحصیل‌ کرده‌ در اروپاست‌ و اخیراً امر به‌ورود او در قشون‌ داده‌ بودم‌ در انجام‌ وظیفه‌ خود، هوشی‌ قابل‌ تمجید ابراز داشته‌ و با طرز رضایت‌بخشی‌ از نقاط‌ مختلفه‌ تحقیق‌ کرده‌ است‌. پیشنهاد ارکان‌ حرب‌ را دایر به‌ترفیع‌ رتبه‌ او، در همین‌ محل‌ تصویب‌ و ابلاغ‌ کردم‌. معلوم‌ می‌شود ابلاغیه‌ای‌ که‌ در بوشهر امر به‌تحریر و طبع‌ داده‌ بودم‌، توسط‌ همین‌ صاحبمنصب‌ و همین‌ ایروپلان‌ در صفحه‌ خوزستان‌ پراکنده‌ شده‌ و اسباب‌ وحشت‌ فوق‌العاده‌ قوای‌ خصم‌ گردیده‌ است‌، ملتفت‌ شده‌اند که‌ کارهای‌ من‌ با اعمال‌ صدوپنجاه‌ ساله‌ اخیر زمامداران‌ ایران‌ قابل‌ مقایسه‌ نیست‌، و التجای‌ به‌خارجه‌ به‌اندازة‌ خردلی‌ برای‌ آنها مفید نبوده‌، جز اطاعت‌ به‌مرکزیت‌ مملکت‌ و انقیاد نسبت‌ به‌اوامر دولت‌ و فرمان‌ من‌ چاره‌ ندارند. انتشار این‌ ابلاغیه‌ طوری‌ آنها را پریشان‌ کرده‌ که‌ خزعل‌ و بستگانش‌ به‌جای‌ تصمیمی‌ که‌ دو شب‌ قبل‌ برای‌ غرق‌ کشتی‌ من‌ داشتند فوراً به‌نقل‌ و تحویل‌ نقدینه‌ و جواهر خود پرداخته‌، دیگر مجال‌ تصمیم‌ جدی‌ ندارند. چون‌ به‌رأی‌العین‌ دیدند که‌ هیچ‌ خطری‌ و امر خطیری‌، حتی‌ غرق‌ در دریا، مرا از عزمم‌، متزلزل‌ نخواهد نمود، بعد ازگذشتن‌ از آن‌ مهالک‌ مرا سالماً در اردوگاه‌ دیدند، جز فرار و تسلیم‌ برای‌ خود راهی‌ و چاره‌ نمی‌بینند. این‌ نقاطی‌ است‌ که‌ قدم‌به‌قدم‌ با جنگ‌ از دست‌ خزعلیان‌ انتزاع‌ شده‌ است‌. تنها برای‌ تصرف‌ قصبه‌ «زیدون‌» دوازده‌ ساعت‌ جنگ‌ مستمر لازم‌ بود. این‌ نقطه‌ در دهم‌ عقرب‌ به‌تصرف‌ قشون‌ در آمد. و متمردین‌ به‌جانب ‌ «ده‌ملا» و «هندیجان‌» گریختند. هنوز هم‌ علائم‌ گلوله‌ توپ‌ بر دیوار خانه‌ها نمایان‌ است‌.

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »